انسانیت و آزادی در فلسفه اُرُدیسم
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
Affiliates

http://i.yapx.ru/KWnnJ.jpg

ویژه اُرُدیست ها و علاقمندان به فلسفه اُرُدیسم
المواضيع الأخيرة
» 30 Most Inspirational The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani (the most famous philosopher) Quotes
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالأحد فبراير 27, 2022 7:23 am من طرف nadiya

» فلسفه اردیسم ORODISM چیست؟
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالسبت يناير 29, 2022 1:05 am من طرف Pegah

» Inspirational Quotes About Life by The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The world's greatest philosopher
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:38 am من طرف kamran

» The Best The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Quotes (Here Are 20 Of The Most Beautiful)
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:37 am من طرف kamran

» 12 Top The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Quotes (the most famous philosopher) That Will Give You Perspective
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:36 am من طرف kamran

» 55 The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Quotes (the most famous philosopher) to Inspire Your Life
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:35 am من طرف kamran

» 50 The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani Quotes (the most famous philosopher) on Life & Success
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:35 am من طرف kamran

» THE GREATEST The Philosopher Hakim OROD BOZORG Khorasani QUOTES OF ALL TIME
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:34 am من طرف kamran

» Quotes by The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The world's greatest philosopher
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:33 am من طرف kamran

» 5 Most Powerful Mindfulness Quotes from The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani (the most famous philosopher) : Your Daily Dose of Inspiration
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:31 am من طرف kamran

» 19 Presian Quotes from The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani That Will Inspire Your Personal and Business Life
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:26 am من طرف kamran

» 53 Positive Quotes from The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani to Inspire and Motivate You
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:15 am من طرف kamran

» 5 Best Motivational Quotes from The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani To Overcome Life's Challenges
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:12 am من طرف kamran

» 4 Inspirational Quotes from The Philosopher Hakim Orod Bozorg Khorasani The best philosopher alive
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالجمعة يوليو 16, 2021 12:06 am من طرف kamran

» ' Hakim Orod Bozorg Khorasani' The best philosopher alive
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:59 pm من طرف kamran

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور لوکزامبورگ The philosophy of Orodism in Luxembourg
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:41 pm من طرف kamran

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور سنگاپور The philosophy of Orodism in Singapore
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:39 pm من طرف kamran

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور گویان The philosophy of Orodism in Guyana
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:37 pm من طرف kamran

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور ارمنستان The philosophy of Orodism in Armenia
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:35 pm من طرف kamran

» بازتاب فلسفه اُرُدیسم در کشور قرقیزستان The philosophy of Orodism in Kyrgyzstan
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Emptyالخميس يوليو 15, 2021 11:34 pm من طرف kamran

ورود

كلمه رمز خود را فراموش كرده ايد؟

تدفق ال RSS


Yahoo! 
MSN 
AOL 
Netvibes 
Bloglines 


جستجو
 
 

نتائج البحث
 


Rechercher بحث متقدم

أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
Negar Behtash
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
Pegah
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
kamran
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
bahram
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
nilofar
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
sarina
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
Admin
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 
nadiya
کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_rightکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Barکتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Bar_left 


کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم

اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 3:09 pm

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم OROD+BOZORG+2

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ

ــ●*فرگرد ریش سفید *● ــ

امروز درباب فرگردریش سفید به بازگشائی مطالب این فرگرد می پردازیم و امید تا کنون نیز قادر بوده باشم که ازدیدگاه شخصی خود آنچه لازمه ی گفتن در باب سخنان این بزرگمرد ایران است را به نحوی درخور وشایسته خدمت شما دوستان ارائه داده باشم.

در فرگرد ریش سفید نکاتی دیده می شود که عامه مردم با آن نیزآشنائی دارند ازجمله حرمت وارزشی که می بایست بر مقام بزرگان خرد وهمچنین ریش سفیدان جامعه داد ...واما تفاوتی نیز نمیکند که این گروه از کدامین قشر جامعه باشند .

چراکه ، آنچه مسلم وآشکار است این است که زمانی عده ای به شخصی بعنوان «ریش سفید
یک مکان،محل/ منطقه /روستا ، شهرو کشور/ و یا دنیانگاه میکنند بی شک بی دلیل وبی سبب نیس وآن فرد به نوعی سزاوار این توجه و احترام بوده است ودرطی شناخت مردمی خود رانشان داده وحقانیت سخنان واعمال وصداقت رفتاری وفکری ووجدانی او بر همگان باید ثابت شده باشد.
میدانید که مردم براحتی حاضر بقول چیزی یا کسی نیستند
مگر آنکه توان ثابت کردن این امر را داشته باشد
که شایستگی صفت و نام بزرگ جامعه و ریش سفیدی را دارد .چراکه در دنیای امروزی اعتماد انسانها نسبت به یکدیگر بسیار کم شده است
وعلت آن چیزی جز این نیست که فشار های زندگی برهمگان آنگونه اثر نامطلوب نهاده است که پیدا کردن انسانهائی که براستی در درون دل خود
انسانی ها ئی با صفات تعالی و دلسوز ومهربان وهمنوع پرست باشند به سختی مقدور است
ویا اگر هم هست مردم با تردید و سوءظن تا مدتها اورا
زیر نظر خواهند داشت وچه بسا دراین میان انسانهای بدخواهی نیز شخص بزرگ وارزشمندی
را نیز از شدت حسادت و تنگ نظری خوار کرده ودراذعان عمومی اورا
برخلاف آنچه براستی هست ,نمایانده باشند
● ● ●
همانگونه که بزرگمهر نیز میفرمایند: چون بخشنده ای با مستحق بخشش و کرم کرد در دل احساس شادی و فرح کند ، و ببالد .
اما نیکی کردن به ناسزاوار روا نیست ، چه او هرگز قدر احسان را نمی شناسد و همچنانکه از خار خشک گل نمی روید ،ارج نهادن به نیکی را نمی داند . اگر از گنگی یا کری چیزی بپرسیم دور نیست که به گونه ای پاسخ گوید ، اما نشدنی است که نااهل و ناسزاوار قدر احسان را بشناسد و سپاس گوید .

بزرگمهر*
● ● ●
واُرد بزرگ نیز:
*دودمانی که بزرگان و ریش سفیدانش خوار باشند ، به کالبد بی جانی ماند که خوراک جانوران دیگر شود . ارد بزرگ
__________________________
چنگال شیطان:

ما زاین فرزانگی بیچاره ایم
گو به این دنیا بسی بیگانه ایم
دل به شیدائی سپارم ای خدا
شاید این بهتربّود بر قلب ما
کی من از فرزانگی دیدم ثمر؟!
تا دهم تا دهم زآنرو به قلبم بال و پر
ای خدا در راه و رسم زندگی
چُون ثمر دیدم بجز بازندگی؟!
جان من نام ونشان از آن تو
این لقبهای زمان از آن تو
من به (چنگال ) خودم هم راضیم
کی دهد شیطان عالم بازیم
شاعری آمدز ره گوید مرا:
اجر این دنیا وآن دنیا ترا
چاپ شددیگر کتاب مذهبی
در عجب ماندم تو آنرا طالبی!!!
وه چه زیبا داده ای اینرا خبر
مذهبی شعری در آمد در گذر!!!
بر تو هم جانا بگویم بی نقاب
روزگاری میکنم من انقلاب!!
خورده ا م اینرا قسم درسرنوشت
آب وجاروئی کنم در آن بهشت
ابر را باید چه سان جارو کنم
شایدم باید کمی پارو کنم؟؟!!
لیکن از ایرانی ُپر ابتکار
خواهد آمد سبک های ماندگار
تا بخواهی می گشاید : مکتبی
در گذر ازلحظه ای... حتی شبی
اینهمه دانشگه ومکتب چراست؟!
بی شک این از ابتکار بنده هاست!!

یکشنبه 5 خرداد - ف.شیدا/ فرزانه شیدا
___________
معمولا ومی توان گفت اکثرا ، بزرگان وریش سفیدان هر جامعه ای ، تشکیل شده از افرادی هستند که درامانت داری ، خوبی وصفات حسنه معروف بوده یا تجربیات آنان یاور ویارای مردم در شکلی ارزشمند در زندگی شما ودیگران خواهند بود و چنین انسانهائی نیز در فکر واندیشه خود
خدمت به جامعه ومردم را نوعی وظیفه دانسته وبی آنکه حتی مغرور مقام وشهرت خویش ، درنگاه جامعه ای کوچک یا بزرگ، باشند همواره برای یاری بخشیدن بدیگران آماده اند و گاه انسان اینطور احساس میکند.
که اینگونه افراد نیز فرستاده های خداوند هستند تا درراه زندگی ، یاور ویاری دهنده ی دیگر مردم وبخصوص نیازمندان باشند
* ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند . و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارد و آیین های به جای مانده ، به هزار گونه ، تفسیر می شود . ارد بزرگ
_______________________________
بدل آرامشی در خواب می جستم
که آنهم در پریشانی مرا بیدار می سازد
و می بینم که خواب دیگران
مانند ظلمت سخت سنگین است
و در آرامشی خفتن
خیالم را تمسخر میکند با نیشخند تلخ تاریکی
شب آرام است و من با واژه هایم مانده ام تنها
خیالم میرود همراه اندیشه
بدنبال شب رویائی شاعر
کمی تاریک میگردد به ابری نور مهتابم... وابر آرام
بیک بوسه جدا میگردد ازآغوش ماه شب
ستاره در نگاهم میزند چشمك ....و بیدارم
سکوتی سخت و سنگین است
کسی شاید به غیر از دیدگانم باز بیدار است
کسی شاید به شب با روح بیداری
درون خلسه ای نجوا به شب دارد
کسی شاید میان انتظار و لحظه دیدار
زمان خواب را رویا کند در شوق بیداری
که فردا را ببیند در نگاه او
میان وعده گاهی روشن از آن دیده آرام
که بر او همچو آغوش است
دلی عاشق بیک رویا
به اوجی همچو پرواز است
واوج عاشقی زیبا
محبت در نگاهش رویش یک عشق
و عاشق زندگی کردن ... چو یک رویاست
و جز او قلب غمگین هم ندارد خواب
و آن بیدار روح غرقه در افکار
که میجوید جواب از هستی و بودن
و چشم شاعری می بیند این شب زنده داری را
که بیداری دلیلش هر چه هم باشد
میان زندگی با عشق و شور وغم
به عرفان میرسد احساس یک بیدار
و شب آرام به راز این سکوت خود
که دل گوید : به آرامش دلت را آشنا گردان
... به آرامش ...
تو معنای سکوت زندگی دریاب
و دل را هم رها کن از اسارتها
مگیر از او نوای عاشقی ها را
مگیر از او طپش های محبت را
خدای عشق بیدار است
و می بیند دل ما را

فــرزانه شـــیدا 16/2/1385 شنبه

چراکه معمولا انسانهای فرهیخته ودانا وبا تجربه
هستند که از خیرخواهی و خیر اندیشی دروجود خویش
هیچ چیزی را کم نداشته وکمک به دیگران
در ذهن ودرون آنانصرفنظر از جنبه کمک رسانی ،خود به نوعی
یک وظیفه ودر عین حال باعث شعف وشادی در درون آنهاست
و درعین حال مهر ومحبتی عمیق وخالصانه به اطرافیان وهمچنین همنوعان خود دارند و
درقبال آنچه که برای دیگران انجام میدهند چه در قالب
پندی باشد یا کاری وعملی که بی شک از روی خیرخواهی ست ,هیچ چشمداشتی نیز ندارند.
نسیم آرزو:
___________________:
ای نسیم دلنواز آرزو
باز بامن قصه ای دیگر بگو
گو که لبخندی ز خورشید آمده
در طلوعی نور امید آمده
تا دهد گرمی به قلب بیقرار
تا نگیرد قلب من از روزگار
گو سرشکی کز جفا زاری شده
پای گلرزار وفا جاری شده
گو مشو نومید ازاین شیب وفراز
میرسد شادی به باغ خانه باز
گو نمی میرد گل لبخند عشق
گلشنی خواهد شدن پیوند عشق
گو که ساز ان نگاه دلربا
مینوازد نغمه های خنده را
گو که تا آرام جان گیرم دمی
مانده ام تنها بدون همدمی
ای نسیم دلنواز ارزو
با خدایم قصه ی مارا بگو
گو که چشم انتظار من توئی
ددر شب راز ونیاز من توئی
از تو میخواهم مرا یاری دهی
تا بیابم پیش پای خود رهی
ازتو نومیدی ندیده این دلم
تا به ارامی رسیده این دلم
چون توئی حامی من در باورم
همرهم باش ای پناه ویاورم
همرهم باش ای پناه ویاورم

۵ آذر ماه ۱۳۸۳
فــرزانه شـــیدا

صرفنظر ازاین موارد که ذکر شد مهمترین بخش
که میشود گفت مجزا کننده این افراد از دیگران است
انچه که دانایان ریش سفید را ازدیگر مردمان
جدا می سازد
این است که تجربه ودانائی آنان این را نیز به ایشان
آموخته است که هیچگاه بدون درخواست در زندگی وکاردیگران دخالت نکنند
ودرصورت تقاضا ی شما نیز هیچوقت دریغ وچشم داشتی نیز نخواهی کرد

ودرعین حال تجربیات ایشان در آن حد به آنان آموخته است
که بدانند به انسانی که پند نمی پذیرد اصرار نورزند
وهرگز نیز در آنچهرا که در ذهن واندیشه دارند
باوجود اطمینان واعتماد به
آن بازهم هرگز برای انجام آن یا حرف شنوی شما
اصرار نخواهند ورزید
ساده تر اگر بخواهیم بگوئیم دانایان ریش سفید شخص
متقابل خود را نیز به خوبی میشناسند
وهرگز نیز درانجام خواسته ها یا حتی پند خود به اجبار
واصرار دست نمیزنند وآنچه را که در اندیشه دارندنیز به کسی تحمیل نمی کنند
* وقتی دری را بروی خود بستی انتظار ورود کسی را نیز نمیتوان داشت
حتی اگر " امید" باشد...در های امید را گشایشی باید!!!
ف.شیدا جمعه 24 فروردين1386

وحتی توقع این را نیز ندارند که درصورت دادن پندی ،دیگران بی چون وچرا
آنرا بپذیرند . چرا که ریش سفی ددانا هرگز ازاعتماد وایمان وارج واعتباری که در
نزد دیگران دارد
در هیچ شرایطی سواستفاده نخواهد کردو آنچه واضح است این است
افرادی با تجربیات آنان عین اینکه درانسان شناسی خوب ومجرب هستند
بلکه هرگز ارزش واعتبار شخصیتی خود را بی دلیل زیر سوال نمی برند
وایمان واعتقاد وباور دیگران را نیز نسبت بخود بگونه ای پاس میدارند که
براستی آنان را در خور مقامی می کند که همواره شان وارزش واعتبار خود را حفظ نمایند

● ● ●
شخصیت ریش سفیدان شخصیتی آرام، فکور ومهربان است که در عین اینکه
قیافه ای اندیشمندانه وپخته را دارند
اما در متانت طبع وزیبائی کلام در ارامش وبه ارامیسخن میگویند وحتی صدای آنان
در قلب دیگران تولیدارامش واسودگی خاطر میکند
او هرگز باعث دلشکستگی اطرافیان خود نمیشودوتمامی" هم وغم " ا
و در زندگی این است
که تا آنجا که میتواند درخدمت مردم واطرافیان بوده ووبااینکه در دنیائی زندگی میکند
که تنوع ادمیان واخلاقیات بسیار متنوع استاما همیشه میداند با چه کسی
چگونه صحبت کند
یا حتی با کسی اصلا همکلام نشود تا زمانی که شخص مذکور خود بخواه
د وباز زمانی حاضر به یاری او
میشود که این تقاضا از طرف او صورت گیرد
تندی اخلاق یا بدزبانی هرگز در ریش سفیدان
بگونه ای نیست که عمدا راضی به رنجاندن وآزار کسی باشند
وزمانی که در موقعیتی جدی قرار میگیرند
بطور کامل بر اوضاع تسلط دارند وبااینکه خشم
وترس وشادی ودیگر احساسات انسانی درهمگان وجود دارد وخوداین
نماینده انسان بودن ماستاما آنچه که باعث میشود ریش سفید
جدا از منو شما باشد صبر عمیق با دور اندیشی
وثبات در نوع رفتاری ستیعنی شما کمتر خواهید دید که اینان افرادی متغیر باشند
که هر لحظهدر چهره واحساسی نو تغییر شکل میدهندودرست درهمین موارد است که
درزمانی که منو شما ممکن است بدلیلی اشفته وپریشان باشی مویا درخشم واندوه فرو رویم

ریش سفیدان قادرند درکمال آرامش با چنین احساساتی
کنار آمده وبر ان قالب شوند وبزرگواری آنان
تا بدین حد است که حتی براحتی
خطاهای دیگران را می بخشند وبه سهولت نیز فراموش کرده
ومجدد نیز حاضرند تمام راه رفته را بیاری شما باشما همپا وهمراه شوند
تا شما بتوانید به نتیجه ای که در نظر دارید دست یابید
میشود گفت یاورانی هستند که
چون فرشته ای محافظ در کمال ارامش ومهربانی
باشما کنار خواهند آمد
* تبار بی ریش سفید ، همچون خانه بی سقف است . ارد بزرگ
● ● ●
درواقع ایشان ،استادان ومعلمینی هستند که شما در هیچ بخش از
کلاس بودن وهمنشین شدن با انان احساس حقارت نمیکنید ودر مقابل ابهت
جلال وشخصیت محترم او بی انکه قدرتی بر پان داشته باشید
سر فرو اورده وخود را موظف باین می بینید که در مقابل او سر تعظیم از روی احترام پائین
اورده وباو وشخصیت والا ی او ارج بگذارید وجالبتر وزیباتر از ان
اینکه او برای بدست اوردن چنین مقامی تلاشی نیز نمیکند
بلکه متانت وسنگینی وشخصیت بارز او
آنقدر گیرنده وجاذب است
که شما چون بُراده هائی جذب وجود وحضورآهن ربائی
این افراد میشوید وعاشقانه بر او وحرمت او
عشق میورزید وکلام اورا چون بهترین وآرام بخش ترین
موهبت زندگی با جان ودل میپذیرید
● ● ●
چراکه خیرخواهی ومحبت عاطفی این افراد
انقدر واضح ونمایان است که شما حتی بدون اظهار او میدانید که او
شما را با دیده ی محبت مینگردودرخیرخواهی ومحبت کامل،
حاضر به انجام هرچه که برای صلاح خویش بخواهید برای شما هست

* بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ

و درصورتی که این خواسته و تقاضا منطقی وجهت سود وخوشبختی شما باشد
آنگاه خود نیز حاضرند جدا از پندهائی که رایگاندراختیار شما قرار میدهند
در راه این رفتن وبه مقصد رسیدنهمراه وهمپای شما باشند
اینان افرادی هستند که افریده شده اند که عشق بوزند وعاشقانه
از دیدگاه مردمی دراحترامی خاص وباارزشمورد محبت وعشق ولطف شما قرار گیرند
گوئی که خداوند با افرینش چنین بزرگانی
حرمت ایشان را نیز به همراهی اینان به زمین فرستاده باشدتا هرگز براحتی
دردستان بدخواهی های زمینیخوار وذلیل نگردند وچونکه چنین شد
وبه ظلمی وبدخواهی وحسادت کسیاگر حرمت این افراد شکسته گردد
نه تنها بزودیوبراحتی آنرا باز پس خواهند گرفت بلکه آن کسی
که چنین انسانی را خوار نماید

درنگاه تمامی انانی که شاهد بوده اند خوار گشته وحرمت واعتبار خویش
را زکف خواهند داد چراکه آنچه روشن واشکار است این استکه هیچ ریش سفید دانائی
به بیهودگی وبی سببچنین لقبی را بدست نیاورده است که بسهولت
توان گرفتن این مقام در دستان دیگری قرار گیرد ومسلما آنقدر اعتباررفتاری
وعمل کرد های مهم وارزشمندی درزندگی خود ودیگران داشته است
که کسی قادر براین نباشد که اورا بی حرمت وخوار کند
ویا دراین موقعیت انداخته وهمچنان نگاه دارد
ودرنهایت شخص بدخواه است کهخوار دنیا ومردم میشود

* از آه و نفرین بزرگان و ریش سفیدان هر ایلی باید ترسید . ارد بزرگ
ریش سفیدا ن اینگونه اند که برخلاف بیشترین قشر جوامع در هر سرزمینی
به همنوع خود توجه داشته وحتی شاید برای صلاح
وبه نیت کمک رسانی
ضرر وزیان خود را نیز به جان بخرند
اما از یاری رساندن به آنکه نیازمند اوست چه مادی چه معنوی
دریغ نخواهد ورزید وبااینکه روزگار امروز
بسیاری از دلها را سخت ونامهربان نموده است
اما شما کمتر انسان تحصیل کرده بزرگ دانا باتجربه
وخردمندی را می بینید که تنهاوفقط به فقط بخود اندیشه کند
حتی اینرا به جرات میتوانم بگویم
که پیرمرد سالخورده ای در یک روستا
که شاید سواد خواندن ونوشتن او
درحد کتب مکتب خانه ای در کودکی ونوجوانی بوده است
در طی سالهای عمر خواندن ودیدن وشنیدن
وبدست اوردن تجربیات زندگی در طی گذر عمر خود گاه
انقدر عاقل تر ودانا تر ازیک فرد تحصیل کرده ی شهری ست
که تفاوت ایندورا حتی نمیشود باور کرد وعلت را نیز
خدمت شما عرض خواهم کرد
که صدالبته براساس تجارب شخصی خود من بوده است
بااین توصیف که من سفرهای زیادی در کشورهای بزرگ
دنیا داشته ام
واگرچه بیشتر جنبه سفر در تعطیلاتی گاه یکی دوهفته ای
وگاه ماهانه بوده است
اما صرفنظر از مدت وزمان اینکه چقدر فرصت اشنائی با
ایده ها و افکار مردم مختلف جهان را داشته ام
این مطلب نیز صحت دارد که در مکان اقامت خود روزانه
ودرطی سالهاازکشورهای مختلف دنیا
افرادی را در محل زندگی دانشگاه وکار در اطراف وپیرامون خود داشته ام
که از لحاظ کشور/ دین/ فرهنگ /وسنت تفاوتی بسزا با یک ایرانی را
دارا بوده وهستند
وفقط در دانشگاهی که تحصیل کرده ام ومتعلق
به فرانسویان بوده وهست و دانشکده ای به نمایندگی از دانشگاه اصلی
ازسوی فرانسه درنروژ میباشد
که مدرک آن مدرکی بین اللملی است
،اما دراین محیط که خود محیطی خارجی درمحیطی خارجی دیگر است هم،
باز از اکثر نقاط دنیا ، انواع انسانها را در میان
استادان ودانشجویان واستادان موقت ودانشجویان داشتیم
*( که استادان موقت *)* یعنی کسانی که برای دوره ای کوتاه مدت مثل
یک هفتهتا یک ماه از کشور دیگری جهت تدریس رشته ای خاص( مانند
آشنا نمودن دانشجویان با اقتصاد درزمینه رشته ی تحصیلی *)
می آمدند وگه گاه کلاسهائی یکی دوهفته ای نیز داشتیم
که از دیگر مدارس سراسر اروپا عده ای برای اجرای
مراسم پایان تحصیلی سال آخر بعنوان (ژوری یا هیئت مدیریه *)
می آ مدند
تا با همفکری دسته جمعی و رای وتصمیمی همگانی
یک دانشجو
مدرک آخرین سال تحصیلی خود را طی مراسمی مربوط به رشته ی خود
،دریافت دارد...
اما در کل لپ کلام این است که درهمین دانشکده نیز
هماهنگی وهمکاری وهمچنین ارج نهادن به مقام ریش سفیدانی
که دراین رشته واینشغل واین مدرک تحصیل کرده وعمری سر کرده
وتجارب بسیار داشته انداز تمامی کل اروپا وامریکا استفاده میشد
تا دانشجوئی که ازاین دانشکده، بیرون میآید
از نظر بین اللملی، لیاقت دریافت آن را داشته باشد ونظر تک تک افراد
هیئت مدیر به نسبت آرا ، مد نظر قرار میگرفت تا کسی با چه نمره وبه چه
درجه ای ازاین دانشکده بیرون آمده وحتی بهترین ها توسط همین استادان
در محل کاری استخدام میشدند خواه در داخل کشور خواه در کشور استاد مذکور
همان رشته وهمان کشور!

واین مطلب خود نماینده این است که( فرد باتجربه ای باشد *)
حال میخواهد این تجربه عملی باشد یا حرفه ای،بهرشکل
درنگاه تمام جوامع دنیا ارزش وارجی را داراست که حتی
برای اتخاذ یک مدرک بین اللمللی از کشورهای دیگر
بخاطر دانشجویان آن سال تحصیلی بهموقع وسر زمان معین
در دانشکده حاضر میشدند
برای من ( بود ن وحضور داشتن ) درمیان مردمی هم تحصیل کرده هم درجامعه
با طبقات فکری متعدد باعث شده است ،که بسیاری چیزها را دریابم که
نمونه ی آن همین مطلب بوده است که
کهولت وزیادی سن دلیل بر ریش سفید بودن شخصی نمیشود
وحتی میزان سنی نیز میتواند درانسانها بعنوان
انسانی تجربه دیده و دانا بسیار متفاوت باشد

* ریش سفید داراترین به اندیشه است نه به دارایی و اندوخته . ارد بزرگ
و حال اینکه درک انسانها ونتیجه گیری من از آنچه آموخته ام درست یا غلط بوده است ، آنرا دیگر بعهده ی خود شما میگذارم وتنها اکتفا میکنم به اینکه آنچه فکرواحساس کرده ام را در شکلی ساده بیان کنم.

می دانید که هرجامعه ای درکنار دین وادیانی که بان ایمان واعتقاد دارد یک سری سنتهای خاص را نیز دنبال می کند که اینگونه سنت وفرهنگ تنها رفته شده از ماهیت دینی وایمانی واعتقادی فرد نیست بلکه وابسته به نوع نگاه آن جامعه به زندگی وشکل درک وقبول آن کشور درمیان مردم آن ملت را دارد.

* نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . ارد بزرگ

وبا درنظر گرفتن این جمله باارزش ارد بزرگ
می توانم این مثال را بیاورم که بسیاری از موسپیدان جامعه ی ما که بر اثر کهولت سن وبزرگ خانواده بودن همواره طی سنن وفرهنگ ما مورد احترام یکایک افراد خانه وخانواده ومحله و... هستند ، بیش ازاینکه از تجارب زندگی خودوبخصوص تجارب مثبت زندگی خود برای دیگران مدد بگیرندغرور سنی خود را پیشقدم دانسته وگا ه حتی بدوندادن دلیلی منطقی ویا داشتن یک دلیل قانع کننده تنها براثر نیاز باینکه میخواهند وفکر میکنند
باید حرمت آنان نگه داشته شوداز موقعیت خود سواستفاده کرده
ودیگران را مجبور به انجام کارهائی مینمایند که شاید درست وبرحق نباشد.
مطلب را با مثال ساده ای شروع میکنم مثلا:
این رسم که موقع ورود ورفتن بدرون خانه ای هزار بار به یکدیگر
تعارف میکنیم
تا بدرون رفته، نشسته ودور هم باشیم یکی ازاین ُسنن
دست وپا گیر وآشناست که توسط آن منوشما * روزانه
باعث آزار یکدیگروتلف کردن وقت هم میشویم وقتی که
هزاربار بفرما گفته ومیکوئیم نه خواهش میکنم شما بفرمائید و
اقا نمیشود شما بزرگترید نه بجان خودم تا شما نروی
من ازجایم تکان نمیخورم و.....

وبه همین روال، بی جهت کلی هم وقت یکدیگر را سر فقط داخل شدن به محلی که بخواهی نخواهی باید وارد شویم، می گیریم وچنین رسمی درکمتر جای دنیا وجود دارد!واصلا معنا هم نمیدهد وبرای همگان در اروپا کاری عجیب است که از معنای آن سر درنمیاورند.

نه از آن جهت که حرمت بزرگتر نمی شناسند
چراکه به هیچ وجه بدین گونه نیست
وبسیار نیز به خانواده وکسانی که علاقمند هستند سرکشیده
ومدام در مراسم اصلی وسنتی بمانند ایرانیان گرد هم جمع میشوند
من براستی نمیدانم از کجا این تصور در ما شکل گرفته
است ، که اروپائیان ومردم غرب انسانهای بی احساس وسرد هستند
که بواقع اصلا اینگونه نیست شاید آنان غریبه ای را
بدون شناخت مانند ما ایرانی ها بداخل منزل خود راه ندهند
چراکه شناسائی درستی براو ندارنداما باآن کسی که میشناسند بسیار گرم وصمیمی هستند حتی اگر از کشوری دیگر باشد برای من بسیار اتفاق افتاده که(علت راالبته نمیدانم*) ولی بااینکه معمولا درخیابان وکوچه کسی با کسی بدون شناخت قبلی صحبت نمی کنند وبرخلاف مادر ایستگاه اتوبوس وتاکسی و... بی جهت شروع به صحبت با یکدیگر نمی کنند اما برای من روزانه این تقریبامیتوان گفت همیشه اتفاق افتاده است که بی هیچ دلیلی به هرجا میروم بامن شروع به صحبت می کنند بی اینکه مرا بشناسندوگاه حتی میبینید درتمام طول راه چه داخل اتوبوس ومترو باشدیا درمسیری پیاده همچنان باین صحبت ادامه می دهندومن بااینکه هنوز هم علت آنرا نمیدانم.
اما بهرحال طبق تربیت سنتی و ایرانی خود قادرنیستم از آن نگاههای معمول خودشان را بدیگری بیندازم که وقتی بیدلیل با انان بنای صحبت را میگذارند،بطورمشخصی به آن غریبه نگاه میکنند تا شخص متقابل نیز دریابدکه او علاقه ای به ادامه صحبت ندارد !
بقولی تعارف با کسی ندارندچه اشنا چه غریبه ودر کل معتقدند که هیچ دلیلی وجود ندارد که من خودم را معذب ومقید کسی کنم که چه میشناسم چه نه، بی دلیل دارد وقت مرا میگیرد، انهم وقتی که من علاقه ای باینگونه بحث ها ندارم.
ودلیلی هم وجود ندارد که ماایرانیان تا این حد خود را مقید این تعارفات کرده ایم.

بهرحال رسمی که از آن یاد کردم تنها یکی از آن رسوم وفرهنگهای وقت گیر و بیمورد است که بیهوده خود رادرگیر آن کرده ایم ونامش را هم احترام می گذاریم وصد نوع تعارف دیگرکه بهر یک نگاه کنی جز اتلاف وقت ونهادن شخص متقابل دریک فشار و چهارچوب و قالب بی معنا هیچ نیست آنهم در زمانی که این وقت وزمان " هرچند کوتاه داخل شدن به دری را " که میتوان داخل شد ، نشست ، حال کسی دیگر را پرسید وکاری لااقل ارزشمندتر از تعارف بیهوده انجام داد بی دلیل ازخود دیگری گرفته و چنانچه از ان دسته آدمهائی باشیم که بسیار چهارچوب طلب ومقید به اینگونه رفتار ها باشیم انگاه دیگر بلائی میشویم ، به جان اطرافیان!!

که من یکی دونمونه از آنها را درمحدوده ی زندگی ودرطی زندگیم داشته ام
که نه تنها دوستی وآمد وشد بااینگونه افراد بسیار برای دیگری
سخت وطاقت فرسا میشود بلکه دیگر حتی لطف ومنزلت خود را نیز از دست میدهد
چراکه مقید بودن به یک سری رفتارها وحتی باورهائی که ،
درسنت ما و مردم درجامعه ی کوچک خانه وخانواده شکل میگیرد
وبه جامعه ملت ومردم وکشور منتقل میشود
باید، دلیلی داشته باشد یا براستی چیزی ضروری باشد که دلیل انجام آن نیز
منطقی وبراساس موردی ارزشمندی باشد.
اینکه من جلوتراز پدربزرگ خدابیامرزم بپرم داخل در
اگر قرار است حرمت اورا کم کند بهتراست چنین حرمتی اصلا نباشد چراکه حرمت بداخل شدن " بدری نیست " که بر : " احترام واقعی گذاشتن بر سن او تجارب او وعلاقه ایست که من بدینگونه باو نشان میدهم "
کاریست که من حاضر بودم وهستم وخواهم بود که برای بزرگتر ازخود در مقام احترام انجام دهم ومسلما آنکه آنقدر شعورو فهم ودرک وتجربه زندگی را داراست که باو به چشم بزرگتر و ریش سفید نگاه شود انقدر نیز درک بالائی دارد که مقید اینگونه رفتارهای بیهوده ووقتگیر نباشد و حتی با لبخندی ازآن بگذرد وکمترین اهمیتی نیز به اینکه من اول داخل شدم یا او ندهد.
منظور از گفتن این تنها " گفتن از * در * نیست " ! منو شما مسلما بسته به جانمان هم نیست ، اگر دودقیقه هم تحمل کنیم ودیرتر وارد آن درشویم!
....
اما آنقدر درها برای وارد شدن به زندگی هست که " اگر براستی وارد شدن بدری "می بایست اهمیت داشته باشد " آن در باید دری باشدکه ، دخول به آن برای منو تو و دیگران ثمری واثری داشته باشد*")
اینکه نتیجه اش این باشد که پرتغالی پوست بکنم وگپی بزنم و دست از پا درازتر با مغزی انباشته از هزار سخنی که همه باهم نیز می گویند واخرهممعلوم نیست چه کسی با چه کسی حرف می زند و کلا موضوع صحبتهائی متغیر ومتفاوت باشد... و صحبتی که روبروی توبا بغل دستی دست راست تو میزند زمین تا آسمان با دست چپی تو فرق میکند...
...
خدائی هم شنیدن غرغر های روزانه که آقا زندگی سخت شده پرتغال کیلوئی ...همسایه بغلی دختر شوهر داد... شهرداراز در ورودی عمارت چندین طبقه سازمانی رد شدو نیم نگاهی هم بمن انداخت نمیدانم مرا دید یانه....
....
من خود هرچه فکر میکنم، درنهایت اینها بازهم نمیدانم نتیجه چیست
ومن به چه رسیده ام جز یک سرسام مغزی از تنوع صداهای مختلف خروسی و جیغی وخنده های بلند وکوتاه وریز که همه را سرگرمی ودور هم بودن نام گذاشته ایم انهم نه برای یکی دوساعت بلکه برنامه ی یک ناهار یا یک شام یا ناهار وشامی خانه خاله جان وعمو بزرگ که یعنی ساعتهای متمادی نشستن وشنیدن یک مشت حرفهای بی نتیجه و...اما وقتی ازهم جدا می شویم همه سری بادکرده داریم چشمان سرخ وشکمی انباشته از: تروخدا ازاینهم بخورید ... نه نمیشود بخدا باید بخورید من اصلا اینرا فقط برای شما پختم !
(حالا دیگر ترکیدنتان بمن چه.... ،زحمتش را که کشیده ام....!!! *)
و... نمیشود جانم باید بخورید این فقط مخصوص شماست
آخه بخدا چون تو میومدی درست کردم!!
وفردا** کلستروی بالا، قند، فشار خون ، درد در هزار جای بدن....
آنگاه همین اقا وخانم از راه رسیده میگویندکه :
مگر نشنیده ای که از قدیم ندیم گفته اند:
هرچیزی به اندازه اش خوب است!
نه باید خیلی خورد نه کم انسان در زندگی درهمه چیز باید میانه رو باشد!
چه شکم باشد چه راه زندگی!
... بسا عجب که لیوان آبی هم کسی در بیماری دستت نمیدهد
که همان( او *بود که ) اصرار میگرد: جان من بخور مخصوص تو پخته ام!!
...
حال دراین جمع باور کنید آن ریش سفید هم اگر باشد بیشتر ازمن
سرسام گرفته است!!!
وبدبختی اینجاست که این ریش سفید درجامعه فعلی ما درخانه ها
وامکانی همراه بامامیتواند حضورش بیشتر از هرچیز ی دردنیا
مثمر ثمر تر باشد
درزمانی که بغل دستی من از ارایشگاه زنانه وسمت چپی من
از اخرین مدل ماشین غربی حرف میزند ومن درمیان همهمه ی سخن گفتن
همه باهمهیکدفعه باید به دست راستی بگویم:
بعله حق باشماست عجب آرایشگری... وبدست چپی ا م بگویم
بله اقا دنیا داره ، پیشرفت میکند ، اینکه چیزی نیست بزودی همین ماشین
درعصر جدید جای ایستادن پشت چراغ قرمزیا در پشت خط کشی،
روی هوا پشت، خط کشی خواهد ایستاد!...
و شما عابر پیاده روی زمین باشی یا روی هوادیگه خودت تصمیم میگیری
که خواستی رد شو نخواستی نشو!
اوباید قانون را رعایت کند بعله اقا ... یعنی چه دنیا قانون دارد اقاجان!
وکلی (من میدانم ها واینده اصلا برای من مثه کف دست است ..
.و بسیار خوانده ام که....
وبعدهم صحبت سیاسی شروع شودکه اینجا دیگر اوج
بدآوردن هاست!!!
و دروغ چرا آن راهم روی ترازو بگذاریم آنطور که" باید " به هیچ طرف،
سنگینی نمیکندواین میان بارها دید ه ا م ، بارها وبارها که
(( آنکه می بایست دراین لحظه ، این موقع، همین جاحرف میزد))
آرام وساکت به جمع نگاه میکندوشاید تخمه ای را میشکند و
لبخندی نیز بر لب نشانده و
دراین نگاه ** هزاران حرفی ست** که من ارزو داشتم جای همه ی این حرفها بشنوم! ...
ووقتی هم که بحث را بهر بدبختی وسختی ومشکلی که امکان دارد می کشی به سوی اوتا از حضور او وسخنان او بهره مند شوی دوتا دیگر که حوصله این حرفها را ندارند با این جمله که ای بابا این حرفها را ول کنید بگذارید دودقیقه باهم هستیم بگیم وبخندیم مانع ازاین میشوند که بزرگی از بزرگی خویش از انچه ارزش شنیدنش را داردما را محروم بدارد چرا که براستی اونیز این جمع را دراین حد ودراین منطقه از موقعیت فکری نمی بیند که بخواهد برایشان چیزی گفته وترجیح میدهد شنونده باشد وبس
* اندیشه و سخن ریش سفیدان برآیند بردباری ، مردمداری و سرد و گرم چشیدگی روزگار است . ارد بزرگ

وهدف ازاینهمه درازگوئی دقیقا این نکته است که: تفاوت سنتها درهمینجا آنقدر قابل لمس است که باید قبول کرد سنت بد داریم وسنت خوب و نمی شود گفت سنت وفرهنگ جامعه ای چون متعلق به آن کشور است همیشه خوب وبجاست کمااینکه در برنامه مدارس امریکا واروپا رفتن ولدین به مدرسه برای روز خانه ومعلم یا والدین ومدرسه که درایران چهار میزی وصندلی ست وچند معم ووالدینی که یا می ایند یا خواهند آمد یا یک روز بالاخره به این اهمیت میدهند که ببینند درمدرسه چه میگذرد چه باید بگذرد و برنامه چیستدر کسالت یک مشت حرفهای جاری کتبی خانه میشود وخداحافظ شما.... ودراین سوی ابها من مادر می بایست کیکی یاخود بپزم یا خریداری کنم همراه با فلاکسی قهوه یا چای هرچه دلم میخواهد یا اب میوه و بر م به جمعی در سالنی بزرگ تناتر مدرسه با دیگر والدین یا بچه ها حال یا برای دیدن اینکه فرزندم قرار اینگونه است که فلان درس را برای کلاس ومدرسه کنفرانس بدهد یا مدیر ومعلمی قرار است طی دوساعت برایمان از برنامه آتی مدرسه بگوید و همچنین روزهای تعطیل وروزهای سفر یا گردش دانش اموزی یاکمپ وغیره که معمولا تلاش میشود بیش از یکساعت خیلی باشد یکساعت ونیم بیشتر وقت مردم ازسر کار امده را درعصر آنروز نگیرند وپس از پایان بحث وگفتن برنامه های کلاسی والدین بدورهم با معلم ومدیر دورهمنشسته و پس از اجرای برنامه اصلی همه از چای وقهوه ونوشیدنی وکیکهای متنوع یکدیگر استفاده کرده وگپی نیز میزنیم نه مزاحم استراحت منزل دیگری شده وخانه اش را بهم میریزیم نه وقت بعد از یکروز کار چه در بیرون چه در خانه یکدیگر را تلف می کنیم نه درنهایت سالن را بحال خود رها کرده میرویم بلکه همگی با کمک یکدیگر پس از پایان مراسم صندلی ها را جمع کرده کیک وبشقابهای یکبار مصرف را بدور ریخته ومابقی انچه اورده ایم را باز میگردانیم هم کاری انجام دادهایم هم همهی همسایه های ان محل را یکجا دیده ایم (چون هر منطقهای مانند هرشهرک برای خود یک دبستان/و یک مدرسه راهنمائی دارد که شاگردان دوراز محل سکونت خود نباشند وبراحتی وبدور از خطر و ترافیک و به علت گرم وسرد بودن هوا ناچار به طی مسیر طولانی نباشند وپیاده قادر باشند به مدرسه برسند و چه کودکان چه والدین به خانه ومدرسه دسترسی راحت داشته باشند*) وبا همه ی این تفاضیل دراینروز از بچه خود هم بیخبر نمانده ایم و همه وهمه در دوساعت بدون مزاحمت یا ازار برای کسی انجام شد وحال چرا بحث را باین کشیدم برای انکه بگویم اینان چه تفاوتی با دیگر ممالک دارند جز اینکه به نظرات پیشنهادات هم بزرگان وریش سفیدان خود برای برنامه ریزی درزمینه های کوچک وبزرگ درخانه خانواده جامعه وکشور اهمیت میدهند
_______________________

* گِره های که به هزار نامه دادگستری باز نمی شود ، به یک نگاه و یا ندای ریش سفیدی گشاده می گردد . ارد بزرگ

******
ودرعین حال پیشنهاد تک تک افراد وتو جه به نیاز فردی هرکس را نیز مد نظر گرفته من بعنوان یک مادر یا کی از والدین میتوانم درجمع روز مدرسه نظر بدهم که برای مثال بهتر نیست روز گردش علمی بجای دوشنبه پنجشنبه باشد و تمامی افراد دراین مورد نظر داده کل آرا مورد قبول جمع قرار می گیرد و آنگاه که هریک از والدین مایل باشد میتواند برای کمک چه در برنامه های داخل مدرسه چه گردشهای علمی کلاسی چه حتی پیک نیک های وتفریحاتی که مدرسه برای بچه ها به نسبت موقعیت اب وهوا میگذارد شرکت وبا آنان همراهی کرده ونوبتی دربرنامه های مختلف فعالیتی بعنوان والدین را بعهده بگیرد که فشار مستقیم بر گرده یک مسئول مدرسه مثل مدیر ومعلم نباشد

با اینوصف متوجه میشویم که چگونه میشود هم اجتماعی بود
وهم بدون اتلاف وقت به انجام کارهائی رسید که انجام آن ضروری وحائز اهمیت است
کاش یاد میگرفتیم محبتمان بدیگران اجباری نباشد
،زیادی نباشد، مزاحمت آور نباشد وکسی را که دوست میداریم از
روی دوست داشتن آزار ندهیم نه لااقل به این شکل که تمامی مدت
با توقعات خود ازاو (که دوستش داریم )منتظر ومتوقع باشیم که همیشه برای
ما درهمه وقت حاضر وآماده باشد وهرچه دردست دارند زمین گذاشته
به ما بپیوندند چونکه ما از آنان درخواست کرده ایم !
که این نه محبت است نه دوستی بلکه کمال خودخواهی وخود بینی شخص
درمقابل آنان است که دوستش دارند!...
ودر عین حال کاش یاد میگرفتیم از دوست داشتن دیگران
هم سواستفاده نکنیم
واگر کسی دل خود را باما تقسیم کردبطور مداوم از اوخواهان
این موضوع نباشیم که درخوب وبد اعمال او،اورا به هرآنگونه که هست
بی چون وچرا بپذیریم بواقع دوست خوب وآن کسی که
براستی دوستما ن دارد دردرون دل هرگز نمیتواند ومایل نیست
همپای اشتباه ما گام بردارد وبر خطای ما ازروی دوستی
مهر تائید بزند که این دوستی نیست ، بلکه دشمنی ست !
ونمی تواند نیز همواره حتی وقتی درست نیست همپای ما باشد
ویا مشوق خطاها ی ما کسی که مارا دوست میدارد یا به ما اهمیت میدهد
معمولامایل نیست باعث رنجش ما باشد وهرگز خواستار این نیست
که مهر خودرا ازاو دریغ کنیم وشاید حتی برحسب علاقه ای که بما دارد
بما درخواسته های حق وناحق ما نه نگوید!
اما ما هرگز نمی بایست اورادر چنین مخمصه ای قرار دهیم
مخمصه هائی چون به جای من دروغ بگو که مرا حمایت
کرده باشی ،پیش فلانی ، چنین وچنان نگو یا اینرا بگو آنرا نگو
اگر خواستی بگوئی این شکلی بگو تا من ضایع نشوم
وحرف من هم مصداق درست پیدا کند وفلانی بداند اگر چیزی میگویم
این تنها من نیستم
که اینگونه فکر میکند بلکه (همه همینطور فکر میکنند *)
واوست(یعنی شخص ثالث در زندگی او*)
که اشتباه میکند وبدین شکل بخواهیم بخاطرعلاقهای که بدین شخص داریم
چیزی بگوئیم که حتی خود با آن مخالفیم!
وامثال این...
ویا مدام از دیگری بخواهیم چون با ماست درست عین خودما باشد
ومثل ما رفتار کند مثل ما بپورشد یا حرف بزند یا حتی فکر کند!
بگذارید هرکس خودش باشد همان که هست
وهیچ اصراری نیست کسی را دوست بداریم که تفاوتی بزرگی
باخود ما دارد یا لااقل اگر همچنان دوستش داریم نه اورا متعهد
ومجبور به این کنیم که چیزی غیر واقعیت فکری واندیشه خود باشد
نه خود را برای او تغییر دهیم بلکه برایداشتن او لااقل کمتر بااو
باشیم تا از دوستی اوهم محروم نگردیم وباعث رنجش یا ناراحتی اونیز نباشیم!

بواقع این محال ممکن است کسی بتواند بطور مداوم نقش ترا بازی کند و برای تائید تو مدام پشت تو مانده جز آن بگوید جز آن فکر کند جز آن رفتار کند که بواقع خلاف شخصیت اوست واصل مغایر با اندیشه های اوست! متاسفانه این نیز بسیار دیده میشود که ما ازدوست صمیمی یا نزدیکان صمیمی خودچنین توقعاتی را داریم که مداوم همه گونه ودرهمه ی شرایط تائید کننده ما وحامی . پشت ما باشند و چنانچه همه ی انچه را اما میخواهیم انجام ندهندازاو می رنجیم واین دقیقا همان رفتاریست که می بایست از آن حذر کنیم اگر براستی مایل هستیم کسی یار صمیمی ما باشد می بایست او را به همانگونه که هست بپذیریم واز عقاید وافکار او اگر هم مخالف فکر واندیشه ورفتار ماست خرده نگیریم چیزی مسلم است منو شما یا میتوانیم باکسی دوست باشیم یا نمیتوانیم اگر تفاوتها آنقدر وسیع باشد که این دوستی ها آزاردهنده باشند شاید بهتر است بدنبال دوست دیگری بگردیم که بتوانیم لااقل در زمینه های بااون توافق اخلاقی حاصل کنیم یا نه انقدر متفاوت نباشد که بودن بااو رنج وعذاب ما باشد ومدام خودرا معذب او، و معذب توقعات وخواسته هایش بدانیم دربسیاری مواردچنین میشود و...چون بدلایل متفاوت وغیر عمدی کسی از دوستان وعزیزان مورد علاقه ی ما نتوانست ونخواست، نشد یا برایش مقدور نبود , که اینگونه باشد اینگونه رفتار کنداینگونه خود را با ما تطبیق دهددرنهایت ازاو برنجیم اورا ترک یا طرد کنیم معمولا منطقی آن این است که چنانچه مشکلی بااو داریم آن مطلب ویا مطالب را بااو درمیان بگذاریم وبگوئیم چرا وبه چه دلیل باتو توافق اخلاقی ندارم اما درهر شکل اگر اوهم ازااینکه شما حاضر نیستید خود را بخاطر او تغییر دهید یا اینکه حاضر نیست کمی درخود تغییراتی برای اینکه دوستی ادامه داشته باشد بدهد بدانید این دوستی بهتر است درجائی خاتمه یابد تا اینکه آزار روح ما شود ریش سفیدان اما چنین محسناتی را دارا هستند
که همواره درهمه حال اقدر دانا وبا تجربه هستند که مراعات دیگران را کردهودر عین حال از معذب کردن دیگران بخاطر حرمت خویش پرهیز کرده وز حرمت خویش نکاهند و هرگز از احترام خودسواستفاده نکنند
*******
این دقیقا همان احساسی ست که ما درخانه وخانواده وفامیل وهمسایه آنقدر ادامه میدهیم تا روابط محو ومحو وسرانجام قطع میشود.
در همینجا فرگرد ریش سفید را نیز بپایان میبرم بااین امید که هریک ازما توان این را داشته باشیم که درجایگاهی که هستیم اگر نه بزرگترین نه بهترین نه خوبترین بلکه فقط خوب باشیم همین کافی ست !!!

وما نیازمند این هستیم که هریک خود برای خود ودیگران حضور داشته باشیم اماده باشیم وبموقع باشیم ولازمه ی این " بودن " آن است که بگونه ای رفتار کنیم و بادیگران رفتاری داشته باشیم که هرگز کسی درحضور ودرکنارما احساس خفقان یا خستگی یا هرنوع احساس کسات و بدی را نداشته باشد، بلکه از بودن درکنارما براستی وبه معنای واقعی کلمه : شاد ودر آرامش باشد.واز لحظات بودن باما شعف ولذتی احساس کند وبراستی دراین ساعات خستگی از تن او به بیرون برود و شادمان ازخانه وازکنارما راهی شود.

بزرگواری ، بی مهر و دوستی بدست نمی آید . ارد بزرگ
_____________گوشه های خیال

سر میزنم به گوشه های خیال
انجا کسی مرا محکوم نمیکند
آنجا هیچ پرنده ای قفس نمیشناسد
هیچی گلی پژمرده نمیگردد
عشقی نمیمرد
هجرانی نیست
میشود به بی نهایت آرزو رسید
هرگز... وجود ندارد
ناممکن ها... ممکن است
و دل غمگین نمیشود
نمی شکند... محزون نمیگردد
آه نمیکشد
کاش زندگی پر بود
از گوشه های خیال
وگوشه گوشه های دل پر بود از آرامش خیال
دوم اردیبهشت 1386
فرزانه شیدا
______________________________________________
ریش سفیدان ، زنجیر ارتباط نسل ها هستند .
و خاندان بدون ریش سفید ، گذشته ای کم رنگ دارند و آیین های به جای مانده ،
به هزار گونه ، تفسیر می شود* ارد بزرگ
پایان فرگرد ریش سفید
** به قلم: فرزانه شیدا**
Farzaneh Sheida fsheida- f.sheida
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *میهن*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:16 pm

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ


*ـــ*ــــــــ* فرگرد میهن * ـــــــ*ــــ*




در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ای که انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیم چرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) .
برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را که بسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ، (وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) .
و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*) همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود.
گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم اما موقع خروج از خانه ی اول , همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی را مرور می کنیم حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد " خو وانس " می گیرد!.
من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز
این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز با درختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل به دو آپارتمان چند طبقه کرد !

که بجای آن طیبعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داد ه

و خود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت

زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتر

اکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری

مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل ب

ه آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,

که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن

وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند

که کودکان در حیاط نیز بازی کرده

ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید

تامین نمایند ونور خورشیدی

که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *)

ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,

در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان

جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند

.واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت

مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد

برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما

همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت

اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با

دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای جها ن

فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این

آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند

در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد

از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای

من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی

وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی

وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتی

بسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود .

حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,

یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم تو

هستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر

ر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند!

چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد

که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده

وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم

ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی

انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خو

د به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم

که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!


* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر

، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ


واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم

تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری

هرکه میخواهد باشد بفروشیم.

در باب وطن هم همینگونه ست میهن

ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد

اما هرگز یگانه مالک آن نیست

و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند

دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره

ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند

این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا

خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه

خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او

باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش

اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای چینین چیزی باشد

وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم

احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم

در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی

سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم

به همان شکل نیزچنین احساسی

را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم


* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ


این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز

وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور

خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند

از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست ,

بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود

درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .

* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ

حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد

یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری

را ببار خواهد آورد!.

وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های

تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه

درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست

آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت

وجان گرفته وبه رشد رسید .

وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سر

خود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته

ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند

بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده

وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشند

که در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است

* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی

و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر

زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را

تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .

و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر

وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود

فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش

بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند

کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش

کشیده اند

چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد

از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .

اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان

دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی

طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید

اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری

نخواهد داشت

انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .

لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است


* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.

* ارد بزرگ

ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به

طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد

و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا

با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا

در طول زندگی تجربیات وتحصیلات وسفرهایش ازاوسنگ زیرین آسیابی را

ساخته باشد و علم ومعرفت ودانش او نیز زبان زدی شده باشد هرگز براین مسلک

معتقد نیست که اردبزرگ در باب صوفیان میگویند:

* صوفی مسلکان برای آنکه افکار اهریمنی خویش را گسترش دهند

می گویند نیاز را باید از بین برد چون نیاز سبب دگرگونی می گردد

و دگرگونی از دیدگاه آنان رنج آور است ! حال آنکه هدف آدمی از زیستن پیشرفت

و درک زوایای پنهان دانش است .بجای گوشه نشینی و خرده گیری باید با ابزار دانش

سبب رشد میهن شد و امنیت را برای خود و آیندگان بدست آورد .* ارد بزرگ



درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگر

قائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را

از دنیای دنیوی برطرف نموده اند

اما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیاز

همان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل

هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه و

عشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان

لذایذ آنی زندگی ست و وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون

آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر

وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,

که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این

تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز

ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.

درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی

در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که

عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده

که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از

وطن بسر برده باشد, اما همیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین

اوست که چون مادر به آن عشق میورزد

* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ

وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است

وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست

سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج

وارزشی ندارند

وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت

چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش

قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/

پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکار

وهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که

درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان او

زندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش

خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.


حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به

هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش

کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده و

با آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد

چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان

میکند که : من تعلقی بدانجا ندارم

و یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "

من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,

**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ را

به سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن و

ناموس خود می کنند . ارد بزرگ*

چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به

همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکار

آن نخواهد پرداخت؟!

( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی

" شخصیت خویش هستند " )

وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری

داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود

بدانیم اعلام کرده ایم که :

بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی

درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به

هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت

کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است!

وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این

وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش

را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون

بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند

وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به

میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی

دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج

نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم

فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است

درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی

یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است

* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،

پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان

پشت کرده اند .* ارد بزرگ

چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود

که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن

سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی

ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.

راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ

ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی

درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن

درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است

بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما

حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :

درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای

نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* )

درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد

(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش

بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !


سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای

که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت:

این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند

یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات

رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:

ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟

گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی

ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟

درویش گفت:

سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگر

بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری

داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم

اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است

نه ملت در خدمت پادشاه !

وسعدی نیز بدنباله آن میسراید:

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)

گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)


بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در


خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر

درخطر نباشد*) گلستان سعدی

د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان

در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر

کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که

کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .

*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است

ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ

ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی

در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم

این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده

ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف


وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد


داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشور


دیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.


* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ

چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .


** درمروری برخویش:


درمروری برخویش

دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه

اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !

دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..

وچو ابری به شتاب ؛ خاطره

؛ از دل واز آبی این روح گذشت

در مروری که دلم....

....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"

زهمه قصه ی تکرار شدن "!

.....روزگاری همه آه ،گذر شبنم واشکی غمناک

تا رسیدن به پگاه...

گاه در گرمی یک روز بلند ،روشن و پر شده از سایه ی شوق..

.گاه در باران ها ...گه گداری به مه ونمناکی...

گاه چتری دردستگاه طوفان زده در غمناکی...

بی پناهی هائی ،روزوشب ، گه گاهی !

از خط مرز عبور... گاه وامانده به راهگاه در کوچه سرگردانی!

گاه گم کرده رهی... مانده به جا !


خاطری نیست از آن "حس امیدم " امروز

،شوقکی نیست در این ذهن حضورم اکنون !

ورقی تازه دگر نیست مراتا نویسم بر برگ ..

.سبزی خاطره ی فردا را...درامیدی به خیال!!!


درخیالی که تو درآن هردمدر کنارم باشی!!!

گل سرخی دردس

تبا نگاهی که در آن، شعله ی عشق..

.سردی حرف جدائی ها را...درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،

محو ُو، تبخیرکند!و گل سرخ دلم باز شو

دبه امید ی که درآن ، هردم وُ ...

هرلحظه به عشق

روح لبخند توبامن باشد،سایه ات هـمپایم !!!

آه ای روح طــراوت ،بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!


چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۷فـرزانه شـیدا


من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم

هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت

بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده

از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است

وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم

در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود

نمیبایست از من جدا باشد

واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش

را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش

وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را

احساس خواهم کرد


* از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ

* غربتى بیش نبود:

غربتى بیش نبودرفتن ودور شدن از وطنم

وکنون می بینم که بصد خاطره پابندم باز

وبه آن خاک که با نم نم آب ...

بوی گلهای بهاری میداد..

وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهرکه ز آوای منو ما پر بود...

چشم چون میبندم ...باز میبینم منخنده وهمهمه ی طفلان را

وصدای گرمی که به آوا میگفت:آی سبزی دارم

سبزی تازه ی باغ!...

وچه دوریم وغریبزآنهمه همهمه ی شهر امیدو ز آن (تهرانی) *

که به آغوشی بازهمه را...

همه را جا میداد

...

لیک در سردی غربت حرفیست

که مرا میخواندسوی دلبستن وهمراه شدن

باتوای ایرانی

وبدل میگوید:

هرگز از یاد مبرکه تو از کشور شعر وادبی

زاده ی کشور حافظ .سعدی

زاده عشق ومحبت .گرمی

زاده ی نور ومحبت . ..خورشید

زاده ی شور وحرارت...امید

ومبادا که دلت

زینهمه سردی غربت شکند

در دلت خورشید ی ست

که غروبی نپذیرد هرگز

عشق را یادآورکه ز آغاز تولد باما

سخنی دیگر داشت ومداوم میگفت

:دل زهمبستگی خویش نباید کندن

زدل هموطن وهمسایه

زدل باهنر ایرانی...واز همه دلهائی

که زآوای محبت پربود

وبخود باید گفت

افتخاریست بلندخوب بودن چو یک ایرانی

سبز چون سبزی ایران گیلان

پاک چون برف دماوند سفید

سرخ چون سرخی آن نوگل سرخ

این سه رنگی که ترا سمبل ایـــران بوده ست

پـرچـم مهر و محبـت ...

امیـد مظـهر عشق و صداقت...

خـورشید!

بادل همرنگی که دراین غربت سرد

همچنان گرمی ایران دارد

همچنان گرمی ایران دارد


۱۶ دیماه ۱۳۷۰ فرزانه شیدا/نروژ - اسلو


وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم

ودوستمان دارند همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند
وطن مادر تمامی قلبی ها ست
اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !

راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد . پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟
و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟
این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! آزادی در ما بارور می شود .
وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ

باورم کن :

باورم کن که مرا نامی هست

گرچه گمنام و غريب

گرچه افتاده رهم در غربت

گرچه بيگانگيم وسعت يافت

وسعتی ژرف تر از ديروزم!گ

ــرچه روزی ز سر غصه بخود ميگفتم:

کاش غربت بودم ...ناشناسی در خود

که کسی نام مرا نيز نپرسد از من ...

و کنون

و کنون خانه در اين خانه غربت دارم

ناشناسی ز همه دهر غريب

آشنا نيست کسی با نامم!

و مرا نامی هست گرچه گمنام و غريب...!

تو مرا باور کن تو که اين شعر مرا ميخوانی

تو که از نام من اين ميدانی

که من آن هموطنم

مانده در خانه غربت در دور ...

آنور آب ولی ....

وطنم سبز و سفيد و سرخ است

لاله هايش بسيار

چشم بسيارکسی منتظرم چشم من نيز براه...!

ناشناسم اما ....

نه برای تو که اين شعر مرا ميخوانی

تو که معنای همه بيت مرا ميدانی ...

ومرا می فهمیب

ی هرآن ترجمه ای!ت

و مرا باور کن

تو مرا باور کن

که اگر دور ز خاک وطنم

دل من ايرانی ست

و دل ايرانی

هرگز از ياد وطن غافل نيست

تو مرا باور کنکه کنون نام مرا ميدانی...

آنور آب ولی....وطنم سبزو سفيدو سرخ است

لاله هايش بسيارو

پنـــاهش الله

و پنـــاهش الله1

9 آذر 1384 - فرزانه شیدا

آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . ارد بزرگ

میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . ارد بزرگ

میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ


در همین جا فرگرد میهن را به پایان می برم


__** __به قلم: فرزانه شیدا__**__


Farzaneh Sheida

fsheida

f.sheida
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *سرآمدان*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:20 pm

- فرگرد سر آمدان

مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم جناب استاد جلال خالقی مطلق
همراه با مصاحبه ای با جناب استاد خالقی مطلق و دیدگاهای استاد خالقی بر" شاهنامه" در بخش سخنان پیوسته و گسسته

""""""""""""""""""""""""""""

می دانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افراد در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
• ۱-سرپرست
•۲- پیشوا
•۳- مردان و زنان کهن
•۴- برآزندگان
•۵- اسطوره
•۶- فرمانروا
•۷- ریش سفید
•۸- سرآمدان
•۹-اندیشمندان
•۱۰- وسرانجام آموزگاران.

و چون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اند و آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هر شخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده و به روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود واطرافیان خویش می سازد . در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خود صرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی چون کشور ومیهن نیز خدمتگزار جامعه ی خویش بوده اند و با افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک از آنان یاد می شود و ازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا می کنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خود و همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت بشریت بوده یاد خواهیم نمود.
از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه بر سر افراد افسانه های او می آید وانچه در رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و.. در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام می دهند هریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،
در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند
اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛... گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد .
وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران اتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی) نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است ( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ، نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.

سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود را در دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و می شوند واگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیز دارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که هرگز بفکر پنهانکاری احساس واندیشه ی خود نباشند ( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!

هموا ره« قلم» گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
گاه باید ...

گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن

ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387

¤¤¤¤¤¤
من خودسالهای پیش در باب قلم نوشته ام:
قلم من گویای افکار من

وافکار من گویای اسرار درونی من است.ف شیدا


ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست
اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز

بسیارندکسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این اشعار ونوشته ها

خود را , بازگو شده احساس میکنند



واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,

سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری


هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت



درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشدکه قدرت سخن ندارند

ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعار

برای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :

آرزو دارم بیابی مرحمی


تا بیاسآئى به شادیها دمّى

روزگاران چهره دارد خوب وبد

(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)

گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر

دل گذر دارد به شادی و غمی!

باید از غمها گذر کرد و گذشت

بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!

" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"

بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه

در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه

شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته
اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده

چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین
تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل
آینده ی افراد موثر باشد

درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه ,

اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری


مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه

ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .


پرستوی مهاجر

برو بار دگر از یاد و خاطر

پرستوی دلم آه ای مهاجر

خ زان عشق ما از نو رسیده

سفر کن قلب من آه ای مسافر

برو بار دگر از آشیانت

اگرچه با مشقت گشته حاضر

همیشه کوچ و از لانه گذشتن

بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!

به سختی آشتان کردم مهیا

کنون هم میروم مانند عابر!!

نمیدانی پرستو را چه دردیست

ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!

یاید بر زبان درد پرستو

نگفته شعر دردش هیچ شاعر

غم هجرت نشد ترسیم نقاش

ادیبی نانوشته در دفاتر!!!

تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!

تو با آواره کی بودی معاشر؟!

تو آن نقطه به پرگار جهانی

پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!

شنیدی تو صدای قلب او را؟!

طپشهایش شده در سینه وافر!!

بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد

رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!

تو گویی میرود او سوی ییلاق

ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!

به جبری میرود از لانهء خویش

چو آن آواره در صحرای بایر!!

دوباره در پی یک آشیانه

دوباره جبر این دنیای ساحر!!!

پرستو این دل آوارهء ماست!!!

که تقدیرش شده با تو مغایر!!!

بصدها باره کوچش را رضا شد

؛دگر نتوان شدن همواره صابر؛!!

هزاران باره رفته بی شکایت

ولی گریان شده در این اواخر!!!

ز قلب او که بوده آشیانم

روم با غصه و اندوه وافر!!!

به اشک دیده بر این کوچ غمگین

بدور آشیان گردم چو زائر!!!

خدایا مرغکی بی آشیانم

که هردم میشوم از لانه صادر!!!

بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!

منم تنها بدرد سینه ناظر!!!

ز سرمای محبت رهسپارم

که نتوان شد به سرمائی معاشر!

بدلداری قلب بیگناهم

زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!

چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!

؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!

بخود گویم به اشکی:ای مسافر

برو بار دگر از یاد و خاطر

خزان عشق ما از نو رسیده

سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!!!


شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲ / فرزانه شیدا

من نیز باخود عهد کردم که :

گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم

دگر آن جا که روم ؛ عاقل وفرزانه ؛ روم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک

بدر صومعه با بربط وپیمانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم

بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار

چند و چند از پی کام دل دیوانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز

سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم

خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر

سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم !


واین نیز هم تفالی بود بردیوان حافظ شیرازی


همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم

همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم بی شک چیزی جز این نخواهد بود
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم

یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی

باشیم را بازگو کنیم.!

این روزگار:

از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸- فرزانه شیدا

در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:

۱- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،

و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری این امر را موجه کنیم که چرا
اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد که آن خطاامروز باعث مشکل ومولّد
گرفتاری برایمان شده.!

( سرآمدان اما اینگونه نیستند *)


آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ،


موفقیت باشد یا شکست آنرا نرا بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز


از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکلمواجه شوند.

آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم
وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,

یاور راه آنان در زندگی باشد

¤¤¤

برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:


ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش
ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است

که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است


وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است

سروده ی استاد شهریار:



به سینما میرفت:

توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری

خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری

به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست

فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری

زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها

هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری

به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن

به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری

من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم

خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری

هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر

تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری

ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم

بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری

ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو

شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری

خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن

بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری

ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی

دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری

به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین

مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری

( استاد شهریا ر )

وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود



که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زد

که در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش

انتخاب کرد.

لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که به

یاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا را

نیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!

*و در این سروده از حافظ بود


که نام وتخلص من برمن مشخص شد:

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

ت اکنم جان از سر رغبت فدای نام دوست

واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس

طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست

زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من

بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست

سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر

هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست

پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)

درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست

گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا

خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست

میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او

حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز

زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست

( دیوان حافظ شیرازی)


اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم!!!

اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است

درست نباشد که برعکس :

( " آنچه باید گفت گفته وآنچه بر گردن آنان چون وظیفه ایست را انجام میدهند!. " )

(( ویک سر آمد واقعی جز این نمیتواند باشد . ))

سعدی نیز میگوید:

به چکار آیدت ازگل، طبقی

ازگلستان ِ من ، ببر ورقی

گل همین پنج روز وشش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد.

سعدی

بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان, استادان علوم ادبی وادبیات

شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین

گردیده است

واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان) محسوب میگردند،

واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :

اشپینگر: شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است

دانته: شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان پر توان می توانند آن را صید کنند

گوته: با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد

آلفونس دوده: شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید

دهخدا : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند

ویکتور هوگو: هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید

دالی: شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود

ناظم حکمت: عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند

نیما یوشیچ: هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن

ولتر: شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست

محمد حجازی: هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند

از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟

چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند

شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید

چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشد

چه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است

- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند

- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند

- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست

که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش

" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "

" واین وظیفه اوست که بگو ید " .

او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است

و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند

ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :

از شاعران کلاسیک :

( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی - مولانا جلاالدین و وحشی بافقی ...

واز شاعران نزدیکتر به دوران ما شهریار ودر شعرنو(پدر شعرنو* نیما یوشیج *) و

دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان ‌

(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )
مشاهده کرد

وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان از
بسیاری مشکلات دوری جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که

در چالش ها وپیامد های زندگیتوشه راهی را که ز انان آموخته ایم

با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم
واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ای
برای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته ا

ز مصائب ومشکلات بر حذر باشد .

واگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازد

وبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید
اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری
گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه
را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند

که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم
درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی
دوستانه ای را با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت

که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که
این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری همانگونه که

در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم که ممکن نیست که چیزی

از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم

""""""
انسان که نیازمند تفکر است با " فلسفه " که خود یعنی " سوال "

سوال از زندگی, از چگونگی ها ,از چرا ها ودلایل ...


انسان هرگزقادر نخواهد بود

بدون پاسخی به حداقل نیمی از سوالات خویش , خود را در دنیای امروز آسوده ودرامان ببینند

چرا که حتی تغییر نوع وشکل زندگی هرآن قدری هم که تحول یافته باشد
وهر چقدر که انسان امروز با انسان گذشته تفاوت داشته باشد
باز در نهاد وذات همان انسانیست که نیازمند بسیاری از چیزهاست

ازجمله جواب گرفتن وپاسخ یافتن بر پرسش وسوالات خویش

"""""""
و حال سوال اینکه : چرا جوابگوی ما این عده باید باشند" و پاسخ چیست؟

: زمانی که شاهنامه ی فرودوسی را نیز ورق میزنم با آنچه در تاریخ

زندگی ما گذشت احساس میکنم شاعر اندیشمند ایرانی بیش ازآنکه شاعر باشد

بمانند آینده نگری که همه چیز را از آینده میداند در اشعار خود سخن میگوید

واین یکی دیگر از " محسنات سرآمدان " است که بعلت نزدیکی دل

وحالتهای عرفانی وشاعرانه خویش بسیار با خداوندگار خود نزدیک هستند

وبگونه ای آینده را نیز پیش بینی کرده

وخواه بر اثر تجربه باشد یا از روی آگاهی از نتایج اعمال , همیشه در سروده ها ونوشتار خویش

چنان نوشته اند که خبر از نزدیکی آنان با خداوند را میدهد

نمونه این اشعار را در کتب شاعرانی چون خیام وفردوسی وحافظ ...

وشهریار ونیما نیزبسیار دیده میشود

نام بردن این تعداد ازشاعران بدینگونه که در سبکها وزمانهای مختلف زیسته وشعری سروده اند

از آنروست که در همه ی اشعار آنان آثار ونمونه های از

ازتباطی نزدیک ومعنوی که با خداوند دارند مشهود وآشکار است نمونه هائی از آن:

مثالی از حافظ :

نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو ....

نامه ای خوش خبر از (عالم اسرار) بیار (حافظ)


ویا اشعاری که سراسر پند است:

در سرای پیر مغان رفته بود وآب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ وشاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی زترک کله چتر بر سحاب زده

شعاع جام قدح نور ماه پوشیده

عذار مخبچگان راه آفتاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت

زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده

ز شور عربده ی شاهدان شیرین کار

شکر شکسته سمن ریخته رباب زده

سلام کردم و بامن به روی خندان گفت:

که ای خمار کش مفلس شراب زده

که این کند که تو کرد ی به ضعف همت ورای

ز کُنج خانه ، خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ،‌ترسمت ندهند

که خفته ای تودر آغوش بخت خواب زده

بیا بمیکده حافظ که برتو عرضه کنم

هزار صف ز دعاهای مستجاب زده

فلک جبینه کش شاه نصرالدینست

بیا ببین فلکش دست در رکاب زده

خرد که " مهلّم غیبست " به کشب شرف

زبام عرش صدش بوسه بر جناب زده

دیوان حافظ شیرازی

¤¤¤

درهر شکل شعر شاعر وواژه های ایشان دست آویز خود ودیگران برای گویائی سخن است

که در پناه آن در درجه ی اول دل خود را آرام کرده ودردرجه دوم زبان حال کسی دیگر
نیز بوده است و یا پیامی را باین طریق به مخاطب خود رسانده است اشعاری یا عمیق یا زیبا بخش هائی

که برروی علاقمند ان شعر وادب و بر دلهاى بسیارى از مردم اثر گذاشتهو یا بازگو کننده ی احساس درونی آنها

نیز بوده است .

در هرحال " سرآمدان" چه در عشق بوده باشد چه در زندگی چه شکست چه پیروزی


هرگز از آشکار شدن حقیقت واهمه ای بدل راه نمیدهند

ولی متاسفانه ما انسانها با یکدیگر نیز صادق نیستیم وزندگی وهم وغم خویش را

تنها برای خود نگاهداشته وهرگز باین فکر نمیکنیم که شاید بازگوئی آنچه بر ما گذشت

قادرباشید که چاله هاوچاههای دیگری را در راه او پرنموده یارا ویاوری در راه او باشد

واما چرااز گفتن آنچه درما میگذرد یا بر ما گدشته است سر باز می زنیم؟

آن هم درزمانی که دیده و میبینیم که سر آمدان وبزرگان اهل ادب واندیشه

همواره صادقانه زندگی خود را در سفره ی صداقت خویش با دیگران تقسیم کرده اند. !

وبا نوشته ها واشعار خود به گویائی درون خود وشاید حتی دیگری میپردازند وبسیار منو شما
در طول راه ز ندگی از ان سود برده وپند ها گرفته ایم

""""""""""
* حکیم ابوالقاسم حسن پور علی طوسی نامور به فردوسی (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی)

در دامنه طوس خراسان دیده به جهان

گشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.

او چکامه سرا و رزم نامه ‌سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتار

به سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی می باشد

و از سوی دیگر بلند ‌ترین چکامه به زبان پارسی تا زمان خود به شمار می رفته‌ است

از این رو او را از بزرگ‌ترین چکامه سراهای پارسی‌گو دانسته‌اند.

در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌ است.[۱]

سرودن شاهنامه :

" شاهنامه " پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین نوشته‌های ادبیات کهن فارسی می‌باشد.

فردوسی برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهٔ ابومنصوری- تلاش نمود ،

و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ شمسی به پایان رساند.

فردوسی از آنجا که به گفته خودش "هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه " را نیافته بود

(«ندیدم کسی کش سزاوار بود»)"،

برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود.

پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی)

فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، ر آن شد که

شاهنامه را به" سلطان محمود" پیشکش کند.

ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخش‌هایی از شاهنامه را

که در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ،

را با سروده‌هایی در رسای "سلطان محمود" و نزدیکانش جای‌گزین کرد.


ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت به باور تقی‌زاده در سال ۳۸۹)
که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت.

" فردوسی " آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.

به گفتهٔ خود فردوسی" سلطان محمود" به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای

وی نفرستاد.

از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود که

بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان "سلطان محمود" مانند «سالار شاه» پرداخته‌است.

در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده د ر

(«کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد»)

و («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»

( خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خوانده‌است درخور گفت است که گمان می‌رود

یکی از نامورترین بیت‌های فردوسی - که در زیر آمده‌است

و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانسته‌اند

- نیز از خود وی نباشد .(خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):

بسی رنج بردم در این سال سی

عَجَم زنده کردم بدین پارسی

در نسخه‌های کهن تر شاهنامه این بیت چنین آمده‌است:


من این نامه فرخ گرفتم به فال

بسی رنج بردم به بسیار سال

بسیار دور از باور است که این سراینده میهن دوست ایرانیان را عجم به

چم(معنی) گنگ و بی زبان خوانده باشد.

[ نیازمند منبع]


در "فرهنگ فشرده" نوشته دکتر حسن انوری در برگ ۱۵۴۲آمده‌است:

•(ajam)عجم ۱-غیر عرب، بویژه ایرانی ۲- ایرانیان ۳- سرزمینی
•که ساکنان آن غیرعرب باشند۴-ایران
•(ojm َ)عجم ۱-زبان بسته‌ها گنگ زبان ۲- نشانهءحرکتی که رو
•یا زیر حروف گذاشته می‌شود
پس منظور فردوسی عجم بمعنی ایرانی است
نه معنی گنگ زبان
واما مصاحیه وسخنانی در باب شاهنامه ی فردوسی را دنبال خواهیم کرد که بی شک

نماینده خوبی بر این مطلب خواهد بود که سر آمدان از جمله کسانی هستند که با قدرت

قلم خویش جهانی را به شگفتی وا داشته اند وهمواره موضوع بحث دنیا بوده ودر

عین حال همچنان ترجمه آثار ایشان در سراسر دنیا ادامه دارد:

شاهنامه ی فردوسی مشهورترین اثر ناشناخته

به قلم جلال سرفراز/از برلین:

"""""
احسان یارشاطر در یکی از گفتگوهای خود از تلاشهای استاد جلال خالقی مطلق

در تهیه و تدوین شاهنامه قدردانی و بر " انتقادی" بودن آن تاکید می کند.

جلال خالقی مطلق با فروتنیِ، درک انتقادی از شاهنامه را , نه در رد این یا آن شاهنامه،

و یا قبول کامل آن ها، بلکه بر ضرورت همه جانبه

برای دست یافتن به متنی دقیق و کامل می داند.

در این راستا بررسی سطر به سطر و نکته به نکته چهل و هفت نسخه

شاهنامه منظوم و منثور، از جمله چند نسخة معتبر خطی، مدِ نظر او بوده است


دستاورد چنین کوشش سترگی، که از آغاز دهه هفتاد میلادی آغاز شده،

و پس از چهل و اندی سال به پایان رسیده است،

انتشار شاهنامه ای در هشت جلد است، که به کوشش دکتر یارشاطر

و دیگر دست اندرکاران دانشنامه "ایرانیکا" در آمریکا منتشر شده،


و اخیرا نیز بی هیچ تغییری به ابتکار کانون فردوسی، وابسته به مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی در ایران

انتشار یافته است.


شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.

مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.


¤¤ یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد.¤¤


واما تندیس سعدی در خانه زینت الملوک در شیرازعلیرضا کرمانی

روز اول اردیبهشت در ایران روز سعدی نامیده می‌شود.

شاعری که این شعرش بر سر در سازمان ملل متحد نقش بسته است:

«بنی آدم اعضای یک دیگرند»؛

شعری که حتی باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده،

نیز در پیام نوروزی خود، آن را به کار برد.

در ایران، از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۵، دهه سعدی شناسی نام گذاری شده است

و مرکز سعدی شناسی در شیراز هر سال از این دهه را به موضوعی می‌پردازد.

برای نمونه سال گذشته به نام «گلستان» بود و امسال سال «بوستان»، سال آینده نیز غزل‌های سعدی

موضوع پژوهش‌ها خواهد بود.

کاووس حسنلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز، که خود هفت کتاب درباره سعدی نوشته

و کتاب «فرهنگ سعدی پژوهی» او برنده جایزه کتاب سال در سال ۱۳۸۰ شده است،
درباره سعدی و سعدی پژوهی به « رادیو فردا » می‌گوید

«‌سعدی تنها سخنوری است که هم در نثر سخن درجه اول آفریده و هم در شعر. هیچ کدام از سخنوران ما از این نظر به پای سعدی نمی‌رسند.

متاسفانه به رغم این که مردم ایران وام دار سعدی هستند

سخنهای پیوسته وگسسته )مصاحبه ای با جناب خالقی:
و قرن‌هاست که آثار سعدی به گونه‌های مختلف در زندگی جاری است،

اما هنوز پژوهش‌های شایسته و بایسته ای در پیوند با سعدی انجام نگرفته است. »

همچنین« آقای خالقی »در حاشیه
این کار، یادداشتها و مقالات متعددی نوشته،
که زیر عنوان یادداشتهای شاهنامه در پنج جلد گرد آمده است.

تا کنون « سه جلد از این یادداشتها در نیویورک » منتشر شده، و « دو جلد دیگر »
تا سال آینده منتشر خواهد شد.

در این یادداشتها دیدگاه های« استاد خالقی » به تفصیل گرد آمده است.

استاد خالقی ضمن برخورد انتقادی با شاهنامه چاپ مسکو،
آن را آخرین شاهنامه ای قلمداد می کند، که می توان در زمینه هایی
به آن استناد کرد.
او با اشاره به شاهنامه هایی که در این سالها ی در ایران منتشر شده اند،

به طنز می گوید:
"این شاهنامه ها به خانه های بساز بفروش می مانند. ناشر با
توجه به وضعیت بازار سفارش می دهد، و "پژوهشگر" در مدت کوتاهی
کار را آماده می کند."

( سخنان پیوسته وگسسته):
سوال خبرنگار - شما در گفته هاتان شاهنامه را مشهورترین اثر ناشناخته قلمداد می کنید.

این ناشناختگی حتما شامل وجوه داستانی شاهنامه نمی شود. ممکن است

در این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟

- نکته در همین جاست. برای خیلی از ایرانی ها، داستان های زیبای شاهنامه مطرح است.
داستان سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.

خب! چنین داستان هایی، آن هم با آن زبان حماسی، واقعا هم زیباست، و ایرانی ها با شنیدن آن ها

به هیجان می آیند. اما اینها فقط یکی دو لایه از شاهنامه است.

شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.
مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.

** یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد. **

کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز
ادبیات فارسی است.
پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی داشته اند،
که در دسترس نیست.
اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی
در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد

"لایه های ناشناخته شاهنامه به این ها محدود نمی شود. مثلا ما آگاهی به بخش بزرگی از تاریخ ساسانیان را

مدیون شاهنامه هستیم، که از این دید دارای اهمیت زیادی است.

بسیاری از ایرانی ها تصور می کنند، که چون فردوسی اینها را به شعر درآورده ارزش ادبی دارند،

و نه ارزش تاریخی.

این در حالی است که زبان درست نوشتاری از دید اندیشمندانی

چون فردوسی زبان شعر بوده، یعنی سخن پیوسته را بر نثر، که سخن گسسته بوده، ترجیح می داده اند."

آقای خالقی مطلق می گوید: "از این گذشته دقت نظر فردوسی به نقل قوانین دوره ساسانی، و آداب ورسوم آن دوره،

چه در خانواده، چه در جامعه، و چه در دربار کمتر مورد توجه واقع شده.

مثلا در این زمینه به کمک های اجتماعی در دورة ساسانیان برمی خوریم.

آیا جای حیرت نیست، که در دوره ساسانیان، مثل همین دولت آلمان تا همین سالهای اخیر، سازمان دولتی

مشخصی برای کمک به مردم وجود داشته است؟

شواهد زیادی در شاهنامه هست، که در زمان ساسانیان چنین موسسه های وجود خارجی داشته است."

" چنین سازمان یا موسسه ای زاییده ذهن فردوسی نبوده، بلکه از منابع معتبر برداشت شده است.

برخی متون عربی بجا مانده از آن روزگار هم بر این امر تاکید می کنند.

در آن زمان از طریق چنین سازمانی به تاجران ورشکسته، یا دهقانانی که محصولشان را سرما می زد،

یا اشخاص تنگدست کمک می شد.

حتی هزینه آموزش فرزندان کسانی، که به دلیل ورشکستگی و غیره ....

نمی توانستند از عهدة کار برآیند، تامین می شد. یا این که بیکاران

و تنگدستان به این موسسات مراجعه می کردند، و روزانه سه لیتر سهمیه شراب می گرفتند. اشتباه نشود.

شراب در آن دوران مصرف غذایی داشته، و نه غیر از آن...

چنین نکاتی در شاهنامه فردوسی از دید همین مردمی که ادعا می کنند با شاهنامه زندگی کرده اند پنهان مانده است

سوال ـ بخش افسانه ای و اسطوره ای شاهنامه، و نه بخش تاریخی آن، بیشتر

مورد توجه مردم قرار می گرفته و می گیرد؟ فکر نمی کنید که چنین توجهی

در ابتدا از یک ضرورت تاریخی سرچشمه می گرفته؟

پاسخ: ضرورت تاریخی بجای خود. اما برای مردم عموما، و مثلا برای مردم همین آلمان,
قصه و نمایش و این جور چیزها همیشه جذابیت بیشتری دارد.

د ر آن دوران هم، صرفنظر از آن ضرورت تاریخی، مردمی که کار می کردند و خسته
می شدند و می خواستند تفریحی کنند پای این قصه ها می نشستند.

آ نها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، که بتوانند شاهنامه را از آغاز تا انجام بخوانند و با
لایه های گوناگون آن آشنا شوند. بلکه بیشتر به حرف نقالها گوش می سپردند.

بنابراین می توان چنین استنباط کرد که بخش بزرگی از شاهنامه از حوزه ادبیات خارج است،
و در حوزه تاریخ و سنتهای فرهنگی و اجتماعی و غیره قرار می گیرد

( اقلا دو سوم شاهنامه خارج از حوزة ادبیات است. )

در این دو سوم بسیار چیزها در مورد سنتها در خانواده ، آداب لشگری و کشوری هست،
که برای شیفتگان افسانه جالب نیست.

نقالی هم که از رستم و سهراب صحبت می کند نمی تواند به همه جزییاتی که در شاهنامه هست توجه کند.
بیشتر صحبت بر سر این است که چگونه رستم به شکار رفت، رخش گم شد، تهمینه و
رستم چطور با هم روبرو شدند و غیره و غیره.

در حالی که اگر شما به همین داستانها هم که مراجعه کنید و در جزییاتشان دقیق شوید
به آیین های مختلف خانوادگی و قومی و ملی پی می برید.

کافی است از این دید به شاهنامه مراجعه کنید و ببینید که مثلا بجز پرچم کشور هر قوم و
خانواده ای برای خودش پرچم و علامتی داشته، و یا موسیقی مرسوم چه بوده، و یا چه

مثل هایی مرسوم بوده، و یا اعتقادات مردم چگونه بوده .
بیان چنین چیزهایی نه در حوصله نقال بوده، و نه در حوصله نقل شنو.

سوال: - شما در پژوهش هاتان تا چه اندازه به درگیری های آیینی میان قهرمان

های شاهنامه پرداخته اید؟

- من در این زمینه در یادداشت های شاهنامه خیلی مفصل نوشته ام. در واقع بیت به
بیت آنها را دنبال کرده ام. اغلب شاهنامه های معتبر دنیا در خارج از ایران منتشر شده اند
.

کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغاز

ادبیات فارسی است.

پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی
داشته اند، که در دسترس نیست.

اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی
و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسی

در اهل تصوف را نمی توان انکارکرد

سوال: _ پس از شاهنامه چاپ مسکو، چشم علاقمندان فرهنگ ایرانی به
شاهنامه شما روشن! خود شما چی فکر می کنید؟

من در این باره نظری ندارم.

¤¤¤¤¤¤¤¤

گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
ف.شیدا
جمعه 10 خرداد1387


از دیگر سر آمدان کورش کبیر را میتوان نام برد وپیش ازاین نیز ازکوروش بزرگ در فرگرد قبلی بسیار سخن گفتیم وآوازه یعشق او به میهن وملت , که وطن دوستی وعشق به میهن ومردم وملت و همچنین انسانیتی که درنهاد خود داشت از( صفات بارز او ) بشمار میرفت و گفتم که از پادشاهان نمونه ای در تاریخ ایران بود

* کوروش* نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ

به گفته تاریخ نویسان نادر شاه افشار نیز از پادشاهانی بود که در بازسازی وآبادی میهن بسیار تلاش کرده ونام خویش را دراین زمینه تاریخی نمود

*نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . *ارد بزرگ

¤¤¤¤¤¤¤

بسیار بود اشعار ونوشته هائی که در وصف سرآمدان واز کتب ایشان می شد برای شما مثال بیآورم اما تمامی کتابخانه ها وهمینطور کتابفروشی ها خود گواه براین مسئله اند
که سرآمدان دنیاافرادی بودند که در زندگی خود ودیگران نقشی اساسی رابازی کرده ومی کنندلذا به این مختصر که البته آنقدرهاهم مختصر نبود اکتفا کرده تا فرگرد بعدی شما را بده خداوند یگانه و تنها هستی بخش گیتی می سپارم


باامید موفقیت
*¤¤** پایان فرگرد سر آمدان **¤¤*

به قلم فرزانه شیدا
اول آبان ۱۳۸۸ / اسلوـ نروژ

آرمان نامه
شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *پیران*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:22 pm

- فرگرد پیران




همانگونه که از اندرزهای ارد بزرگ میخواینم ومی آموزیم همچنان که جوانان ومردم موظفند در قبال پیران وبزرگان طایفه و محل و میهن و کشور خود وظایفی را بر عهده گرفته وبه آن عمل کنند و پیران بر گردن افراد پیرامون خود چه درمحدوده ی زندگی چه در سطح جهانی حقی را دارا هستند همچنین پیران نیز وظایفی را بر عهده دارند که بنا بر آن می بایست بر اساس تجربیات واندیشه های درست وقابل استفاده ی خویش از آن بهره جسته وجوانان را بدین وسیله راهنما ورهبر باشد

* پیران جهان دیده همواره جوانان را به خروش و بیداری فرا می خوانند و بیماران پیوسته از پایان هر خروشی دم می زنند این کار !

صوفی منشانی خموش ، روانه میدان زندگی می کند .* ارد بزرگ

و اینکه تا چه حودو مرز این یاری رسانی ها میتواند گسترش یافته ودر خدمت جوانان ومردم باشد بستگی به بزرگ منشی ودانائی آن فرد دارد

مسلم است که انسانها در زندگی خود همواره می آموزند ودر نتیجه آنچه باعث میگردد که در راه زندگی ودر دوران پیری از تجربیات بسیاری برخوردار باشند چیزی نیست که به سهولت به انجام رسیده باشد وهر فردی در طی سالهای عمر خود زندگی خود را داراست که چون پای حرف هریکی بنشینیم هر کدام افسانه وقصه ای جدید است

وبااینکه زندگی ودروان زندگی هر فردی در پی خود پیآمد ها و خوبی بدی های دوره ی خود را داراست

اما همانگونه که از اشعار بزرگان جهان وبخصوس شاعران نام آور جهان چون شمس تبریزی -مولانا -سعدی حافظ - شهریار -رهی معیری و....
یا شاعران سبک شعرنو چون اخوان ثالث -فریدون مشیری ونیما و....

می بینیم ومیخوانیم :



رستم ازاین نفس وهوا زنده بلا مرده بلا

زنده ومرده وطنم نیست یبجز فضل خدا

رستم از این بیت وغزل ای شه وسلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه ومغلطه راگو همه سیلا ب ببر

پوست بود پوست بود ( درخور مغز شعرا )!

ای خمُشی مغز منی , پرده ی آن نغز منی

کمتر فضل خمشی کش نبود خوف ورجا

برده ی ویران نبود عشر زمین کوچ و قلان

مست وخراب مطلبم در سخنم نقد وخطا

تا ه خرابم نکند کی دهد ان گنج مرا

تاکخ به سیلم ندهد, کی کشدم بهر عطا

مرد سخن را چه خبر ازخمُشی همچو شکر

خشک چه داند چه بوّد ترللا ترللا

آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام

دیده شود حال من ار , چشم شود گوش شما

دست فشا نم چو شجر چرخ زنان همچو قمر

چرخ من از رنگ زمین پاکتر از چرخ سما

عارف گوینده بگو تا مه دعای تو کنم

چونک خوش ومست شوم هر سحری وقت دعا

دلق من و خرقه ی من ازتو دریغی نبود

وآنک ز سلطان رسدم نیم مرا نیم ترا

از کف سلطان رسدم ساغر وسغراق قدم

چشمه ی خورشید بوّد جرعه ی او را چو گدا!

من خمشُم خسته گلو , عارف گوینده بگو

زآنک تو داوود دَمی! من چو کهم رفته زجا

«کلیات شمس تبریزی »



بسیاری از تجربیاتی که دراشعار ایشان میتوانیم پیدا کنیم درهر زمانی

وهر نسلی به همان شکل قابل استفاده وبهره گیریست

ما در فرگرد سر آمدان نیز گفتیم که سر آمدانمشتمل از همه ی

گروه هائی هستند که تاکنون در مورد آن به بررسی نشسته ایم واین

مورد نیز ذکر شده است که سرآمدان هرگز از اینکه

آموخته ها وشکستها وپیروزی های خود را با دیگران درمیان بگذارند وحتی رنج ها

ومصائب خویش را بی پرده به در سفره ی احسان خویش

با دیگران شریک شوند

شرمی نداشته بلکه درست برعکس ایشان همه درپی راهنمائی دیگرانند

وشاعراگر حتی سرودن و سرایشی

یا از « نویسندگان,» کتابی ونوشتاری یا از

« اندیشمندان» نسخه ای وجزوه ای وسرانجام پندی واندرزی

دیده وخوانده ایم که شاعر ونویسنده و.. در آن به گویائی خودنشسته

ودردی را که درخود او میجوشیده به شعر ونوشته در آورده است که شاید هدف او

التیام بخشی به آن لحظه تلخ بوده باشد



اما آنچه آشکارا قادر به درک آنیم که بیشترین نوشته های چنین افرادی

که خود پیران واندیشمندان جامعه برای یاری منو شما بی ثمر نبوده است

وآنچه دلیل گشته است تا نام آوری نیز نام آور شود

اندیشه نبوغ ودانائی او بوده است که توجه دیگران را

باو جلب نموده است تا به تکرار چاپ آثار او پرداخته وهمچنان نیز به

اینکار ادامه داده وبدهیم

* پیران آزاده آنانیند که از آموزش دودمان امروز کوتاهی نمی کنند و هر آنچه

در اندیشه دارند را هدیه می کنند . ارد بزرگ



اما اگر بخاطر داشته باشید در فرگرده ای اول نیز اینرا به تکرار نوشته ام که هیچ

انسانی حق اینرا ندارد که دیگری بدون درخواست او

دخالت نماید خواه از پیران وبزرگان باشد خواه از نزدیکان حتی بسیار نزدیک چون

پدر ومادر

وقتی که در تمامی دنیا از سن 18 سالگی شخص را بالغ دانسته

وحتی در بیشتر جوامع دنیا چنین حقی را براو قائل هستند که زندگی شخصی

خود را به تنهائی شروع کرده وخود ازپیاه و اساس مسئولیت زندگی خویش را

بر عهده گرفته واز پس مشکلات خود بر آمده ومسئولیت پذیر باشد

بی شک بخاطر این نبوده است که خواسته باشند مسئولیت والدین

را سبک کرده و آنان را از مشکلات وزحمات نگهداری فرزندی بالای 18

سال راحت کرده باشند که چنین تصکیمی بر اساس واقعیات وبر پایه تحقیق های

بسیار جامعه شناسی انسان شناسی روانشناسی وبسیاری علوم دیگر بوده است

که محققان دانشمند وبا تجربه بسیار وقت خویش را بر ان نهاده اند تا در یابند

انسان براستی در چه موقعی میتواند مسئولیت زندگی خود را بر عهده گرفته و

گلیم خود را از آب بیرون بکشد .

متاسفانه فرهنگ غلط جامعه ی ما در این زمینه ودربا ب اینکه جوان دختر وپسر

تا زمان ازدواج نمی بایست خانه وخانواده را ترک کند باعث گردیده است

که جوانی تا سن کهولت نیز بعلل ودلایلی خواه بیکاری بوده باشد

خواه علاقه نداشتن یا آمادگی نداشتن برای ازدواج همچنان در منزل پدری بسر میبرد

من در کتاب واژه های خود به تفضیل ازاین مورد سخن گفتم

که حمایت از فرزند نیز تا جائی قابل قبول است که اینکار صدمه ای به اینده ی او نزند

وبا دلسوزی های بی جا مانع پیشرفت وبدست اوردن اعتماد بنفس در جوان ما نگردد

واورا از افتادن بر غلتک زندگی باز نداشته ومانع سعادت او نشودو

تاحدی قابل قبول است که این مطلب از سوی فرزند هم

پذیرفته شده باشد و خود نیز خواهان بودن در کنار خانواده باشد

تا آن زمانی که متاهل شود !

اما مشکل تنها باین ختم نمیشود

وقتی کسی درخانه ی ما زندگی میکند موظف به رعایت قانون خانه ی ماست



خواه فرزند باشد خواه مهمان

« وبه این نکته نیز درهمینجا میشود اشاره کرد » که :

برای همین است که شاید وقتی به مسافرت به منزل اقوام میرویم با وجود آنکه

شایدبسیار هم به ما خوش گذشته باشد اما زمانی که بخانه ی خود میرسیم

دست وپای خویش را بروی همان زمین شاید حتی خالی خانه ی خود

دراز میکنیم ومیگوئیم :

هیچ کجا خانه ی خود آدم نمیشود !

واین گفته بدلیل آن نیست که عذابی را درخانه ی دیگری تحمل کرده ایم

که مسلما اگر چنین بود زودتراز مثلا یکهفته ای

که قرار بود بمانیم ساز بازگشت میز دیم وبرمیگشتیم

بلکه تنها بدلیل این است که قانون هر خانه هر حتی هتل وجایگاهی متعلق

به همانجاست

وبسیارند ساعات ومواقعی که منوشما بشخصه درآن ساعت میل به انجام کاری

را نداریم که دیگران پیشنهاد آنرا میدهند حتی اگر غذا خوردن باشد

وشاید ساعات ناهار من

با ساعات ناهار آنان متفاوت باشد که این مسئله برای خود من مشکلی

درسفرهایم بوده است که در نروژ فرم وساعات غذائی بسیار متفاوت است

مردم بعلت بودن بر سرکار ومدرسه درمیانه ی روزی غذای سردی

را بعنوان ناهار صرف میکنند بمانند یک ساندویچ ساده

ومعمولا در ساعات 5 ببعد غذای گرمی درخانه پخته وصرف میشود

که شام محسوب میشود

وپس ازان میتوان با دسری شیرین چون کیک یا بستنی و... که معمولا

برای هضم غذا صرف میشود

مابقی شب را سرکرد که هم سبکتر خوابیده باشیم

وهم اینکه بیدلیل خود را انباشته از غذای غیر ضروری نکرده باشیم

تاشبی را به سختی صبح کرده وروزی خسته کننده را

در خواب آلودگی شروع کنیم

این برنامه حتی برای کدبانوی خانه هم که شوهر وفرزندی دارد

به همین شکل است چراکه

بودن اودرخانه نمیبایست تماما صرف پخت وپز یا حتی خوردن

بیش از اندازه ازروی بیکاری باشد

حال بدون اینکه از بحث خارج شده باشیم در نظر بگیرید که پیران هرخانه ای



والدین وپدر بزرگ ومادربزرگ هستند

وقانون خانه قانون این بزرگان است



حال اگر پسر یا دختر 18/19 ساله و... من دوست داشته باشد

غذای خود را ساعت 6 بخورد ومن در ساعت 5 گرسنه باشم ویا برعکس...



هیچ چیزدلیل نمیشود که شخص گرسنه , تمام این ساعات را گرسنه بماند

و به معده ی خود صدمه بزند تا حتما با دیگران غذای خود را صرف کند

بلکه میتواند لقمه ای ساده بگیرد تا از زخم معده ی خود جلوگیری کرده

ومنتظر بماند که یا غذا یا دیگران نیز بر سر سفره حاضر باشند

بر ای خانواده ی من بسیار اتفاق افتاده است که نتوانیم همزمان وباهم

غذای خود را دراین یک وعده ی غذائی صرف کنیم

که این نه بعلت سردی عواطف بین ماست بلکه بعلت برنامه ریزی روزانه ی ما

در زندگیست .

برای مثال اینکه درست ساعت غذا ساعت کلاس ورزش یکی از فرزندانم بوده

یا همسرم درجلسه ای بوده است

یا ازطرف خانه ومدرسه مجبور به حضور در مدرسه یا جائی چون این بوده ایم ویکی

دوتائی به دلایل متفاوت در برنامه ی زندگی درخانه نبوده اند .

ما ایرانیها معتقدیم هیچ چیز بهترازاین نیست که دورهم غذائی صرف کنیم

اما این درصورتی الویت دارد که باعث رنج آزار وبیماری دیگری نشود

ازاین رو من به هیچ وجه در قانون خانه ی خود این را حکم نمیدانم که

به فرزندم بگویم:

حتما چه گشنه هستی چه نه ،کار داری یا نداری اما همه باید راس 5 غذا خورده

وبه اتاق خود رفته یا بکارهای مدرسه خود برسند

چون بنظرم اینکار بیشتر تفاهم داخلی خانه وگرمای خانه را از بین خواهد برد تا

اینکه بگذارم همگان در احساس راحتی کنند

( چیزی که به خانه مفهوم خانه را میدهد. *)



* اشکهای دیگران را مبدل به نگاههای پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست . * بودا

یاادر شکلی دیگر حتما باید به علت اینکه والدین درهال خانه نشسته اند

فرزند موظف باشد درکنار آنان نشسته وبه تمام آنچه که شاید حتی ضروری نیست

گوش فرا دهد

چون بسیاری از صحبتهای والدین به فرزند مربوط نمیشود .

حال درنظر بگیرید که

پیر این خانه چه پدر چه پدر بزرگ , به جوان 18ساله کمی بالاتر پائین تر خود

حکم کند که

وقتی من بر سر سفره نشسته ام به لحاظ احترامم شده باید بیائی وبنشینی

.مرا نگاه کنی به حکم احترام وحتی اگر گشنه هم نیستی, بخوری , چون من میگویم .

اینگونه رفتار های جبری نه تنها از شخصیت پیران می کاهد که از آنان

شخصیتی منفور نیز درست میکند که جز جبر روزوگوئی وبدخلقی وفرمان دادن

هیچ فایده وثمری درپیرامون زندگی ما ندارند .

بسیارند این موارد که میبینیم پیری که میبایست الگو باشد از پیری خود

سواستفاده کرده است وازان برای بهره برداری از اطرافیان خود سود میجوید



*|* نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد .ارد بزرگ



وایشان بااعمال ِ رفتارهائی نابجا که هم حرمت نام پیری را از بین میبرد

وهم اعتماد دیگران را ازاو سلب مینماید وحس دشمنی یا تنفر را

در درون شخص متقابل را باعث میگردد تمام آنچه را که جوانتر ازاو می بایست

می اموخت ازاو دریغ میکنند واین تفکر را در افراد ایجاد خواهند کرد که

شخص پیر وحتی پیران با تجربه وارزشمند

تنها افراد پیری هستند که بدنبال بهانه میگردند تا به اسم بزرگتری

باعث آزار دیگران شوند واین جمله که میگویند



پیری مانند کودکی ست چراکه عقل رو به فرسایش میرود

یا به زبان عامه که میگویند :

مردم وقتی پیر میشوندبه مانند بچه ها میشوند





از نظر من تنها زمانی واقعیت پیدا میکند که پیری سالمند دچار امراضی

چون الزایمر (فراموشی ) یا مواردی نظیر ان شده باشد یا بعلت مصرف بالای

داروهائی که بعلت نوعی بیماری تجویز میگردد عقل حاضر وهوشیاری خود را

از دست داده وروزانه قادر به تفکر درست نباشد .

دراین شکل قابل قبول خواهد بود که بعضی از خواسته های نابجای آنان را نیز

تنها برای نشان دادن مهر خود با وسپاس از زمانی که سلامت وشادمان بود

ودر همه حال وهمه موقعیت ها درهمه شکل خالصانه در خدمت ما بوده

وبیاریمان میشتافت

برای او انجام دهیم حتی اگر کمی برایمان مشکل وبوده یا قابل قبول نباشد

رخساره خبر میدهد از درد درون
کس نبوده ست در این قافله دنبال جنون
زندگی گاه ترا میبردت سوی فغان
گاه از ,, اوج,, فرو افتی, گردی تو زبون
گاه چون ساعت دوار تو گیج فلکی
گاه در شیب وفرازی و گهی غرق سکون
زین میان بهّ که نبازی دل خود در شب تار
تن دهی گر به غمی گشته غم سینه فزون
لاجرم تکیه به آن یکه خداوند بدار
تکیه بر یاوریش کن که نباشی محزون
خود او یاور غمهای دلت خواهد بود
او به مهرش ببرد رنج تو از سینه برون



شنبه 2دیماه 1385

ف.شیدا

اما این مطلب به هیچ وجه قابل قبول نیست

که پیری سالمند وتجربه دیده وگرم وسرد روزگار کشیده ای

که در سلامت عقل وهوش بسر میبرد

از موقعیت خود استفاده ای نا روا نماید ودیگران را برده واسیری خود بپندارد

اینگونه رفتارها را متاسفانه در بسیاری از خانه ها میتوان دید

بدترین نوع وشکل والدین دردنیا از این افراد هستند که

وجدان ومحبت فرزندان خود را وسیله استفاده از انان قرار میدهند

وبدین شکل عمری با احساس فرزند خود باز ی کرده وبه بهانه ی اینکه

من نیز سالهای عمر خود را برای تو نهاده ام

با توقعاتی که گاه براستی قابل قبول نیست از فرزنده خود بهره میکیرند

وبی آنکه بدانند یا اهمیتی بدهند زندگی اورا در

مسیری قرار میدهند که او هرگز قادر به این نباشد که بدون حضور ایشان

واوامر ایشان بر روی پای خمویش ایستاده

وزندگی خود را براحتی شروع نماید واین ظلمی ست که ما

ناخواسته به فرزندان خود میکنیم ونامش را حمایت میگذاریم البته



منظور این نیست که فرزند را بدون داشتن کار

یا محل اقامت بلافاصله پس از سن 18 سالگی

از خانه ی خود بیرون کنیم وبگویئم ازاین ببعد خودت میدانی وزندگیت!



که در اروپا وامریکا هم چنین کاری را نمیکنند

اما فرزندان از اول زندگی بگونه ای بار می آیند که

خود درچنین سنی امادگی شروع یک زندگی را دارند

واینکار بدین شکل صورت میگیرد که درطول سالهای مدرسه ودبیرستان بارها

آنان را به کمپ برده ودراین کجپ های تفریحی مسئولیت

پخت وپز و تمیزی روبراه کردن رختخواب وهمه ی کارهای روزمره زندگی را

بعهده خود ایشان میگذارند ودر طول کلاسهای درسی نیز

کلاس آشپزی/ خیاطی/نجاری /برق و...

را که لازمه نگهداری ورسیدگی از یک زندگیست بطور مقدماتی

درحد کشیدن گلیم خود از آب به دختر وپسر به شکل یکسان اموخته

ودرطی سال از سن 14 ببعد هفته ای با نام هفته ی کار در برنامه مدرسه

موجود می باشد که دراین هفته شاگردان میبایست در هرکجا که امکان دارد

برای خود برای یکهفته کاری دست وپا کنند

وحقوق انرا نیز به مدرسه باز میگردانند تا در تسهیلات بیشتر

دربرنامه های کمپ وسفر وگرفتن اتوبوس برای مسیر های طولانی سفر

ازاین مبالغ بدون فشار گسترده بر والدین استفاده میکنند

وازاین جهت است که در کشورهای اروپائی هر کاری که باشد درهر سطحی

تا جائی که شرافتمندانه وبر اساس زحمت است

به هیچ وجه بدید ه ی کاری پست یا کم اهمیت نگریسته نمیشود

وشاگردان که نمیتوانند دراین سن کاری در پشت میز فراهم کنند

مسلما به ساندویچ فروشی های معتبر رفته درانجا کار میگیرندیا درفروشگاهی

بمدت یکهفته مشغول بکار میشوند ازاین رو دربین دیگر شاگردان نیز

مشکلی از لحاظ تمسخر یکدیگر پیش نمیائید که فلانی در مرغ سوخاری کارگر است

یا زیر دست مکانیکی کار میکند

وگاه پدر یا مادر اگر درمحیط کار خود مکانی برای استفاده از ااینان داشته باشند

انها را به مدت یک هفته استخدام میکنند که مثلا

کارهای دفتری کامپیوتری را انجا م دهند

( چون معمولا بچه های دوره راهنمائی و دبیرستانی همه کار با کامپیوتر

را از دوره دبستان بلد هستند ودر مدرسه نیز می آموزند

وهرسال به شکل گسترده تری استفاده ازاین سیستم را

در برنامه درسی خود دارند که البته درصورت تمایل بیشتر محصل میتواند درادامه

تحصیلات دانشگاهی خود همین رشته را دنبال نمود درسطح حرفه ای تر

آنرابیآموزد .

حال شما در نظر بگیرید که ما حتی در خانه وخانواده ی ایرانی

برای فرزندان خود که دیگر بالای سن 18 سال هستند ساعت خواب

هم تعیین میکنیم یا ساعت نشستن پای کامپیوتر

یا بیرون بودن با دوستان

** تبصره :

لازم به ذکر است که زمانی که فرزندی بعد 18 سالگی درخانه والدین

سکونت داشته باشد

یکسری از قوانین را همچنان ملزم به رعایت است

مانند اینکه اگر بیرون میرود کلید به همراه داشته باشدوبگویدچه ساعتی برمیگردد

اما اینکه ما بگوئیم چه ساعتی درخانه باش

از وظایف والدین محسوب نمیشود

چرا که در مقام درست آن اگر او امکان گرفتن خانه ای برای خود را داشت

ورفته بود دیگر چه میخواستیم چه نه ازاین مطلب بی خبر میماندیم

که کی میخورد میخوابد بیرون میر ود ویا درخانه سر میکند ودیگر نیز

این ما نیستیم که به او امر ونهی کنیم که درخانه ی خود چنین وچنان باش

که قانون خانه ای زمانی که بنام اوست متعلق باوست

حال با وصف تمامی اینها در کشورما بطور کل درک تمامی اینها

سخت است وانجام آن سخت تر چرا که هستند فرزندانی که

بدون والدین هرگز سفر نکرده اند

حتی به خانه ی اقوام وهرگز در جامعه جائی برای یک فرد مجرد

پسر یا دختر درخانه های مستاجری بدلایل مختلف دینی /فرهنگی نیست

تمامی این مسائل تولید اشکالات بزرگی در سیستم زندگی جوانان ما خواهد کرد که می بینم

جوانی به مرز 40 رسیده هنوز درخانه ی مادری سکنی دارد

وهنوز پول تو جیبی خود را از پدر دریافت میکند وهنوز خود را اماده ی ازدواج نمی بیند

وهنوز معلوم نیست چه موقع خودرا بحد کافی بزرگ میداند

که آستین بالا زده و زندگی خود را به سروسامانی برساند واین جای بسی تاسف دارد

ودراین میان پیران ما هنوز مشغول امرو نهی باو هستند ونه تنها با که بدختر شوهر کرده

وپسر متاهل وهنوز متوقع هستند که روی حرف ایشان حرفی زده نشود



بگذارید قبول کنیم وقاطعانه بگوئیم



« سیستم زندگی ما از پایه دچار نقصان /اشتباه /خطا و کمبود عمقی ست »





که در سیستم جامعه نیز تاثیر نامطلوبی بجا نهاده

وجوانان ما هرگز نه تنها طعم جوانی خود را احساس نمیکنند

که بر اثر هزار ویک مشکل امکان مجرد زندگی کردن در ایران

یا بیکاری و تفکر غلط درمورد رشته کار ی ونوع وسطح کار ,
جوان حتی

شجاعت عنوان این مطلب را نداشته باشد که میخواهد با داشتن پدر پولداری

یا حتی بی پولی از ترس خانواده وفامیل در پیتزا فروشی کار کند !!!



آزادی در بی آرزوئی است. بودا



بگذاریم جوان ما همان باشد که نیاز دارد باشد وهمان کند که احساس میکند

نیاز اوست برای پیشرفت خود در زندگی! .....



بسی جای تعجب است که چطور کاری شرافتمندانه

وبر اساس زحمت وتلاش میتواند زشت باشد!اما دست دراز کردن جلوی پدر

بهتر است تا کارگر باشد واین چیزیست که درهیچ کجای دنیا هضم نمیشود مگر در

جوامعی چون جامعه ی ما با فرهنگی که به آن افتخار میکنیم

اما انقدر درخود اشتباه ونقصان وکمبود دارد که

رسیدگی ودرست کردن هریک زمانی بس دراز را تا طی شدن نسلها

نیازمند است!

من حتی نمونه ی اینرا در اطرافیان خود نیزبسیار دیده ام که کار عاراست اگر

اسم ورسمی نداشته باشد وآبرو وشخصیتخانوادگیشان میرود اگر پسر با دست روغنی

در مکانیکی زیر دست یک مکانیک کار بیآموزد!!!

تاسف جزاین چه میتواند باشد که ما خود فرزندان خود را باتوقعاتی بزرگ میکنیم

که حتی قادر نیستیم درطمان مناسب جوابگوی همانی باشیم که خود

در جایگاه پیران وبزرگان خانواده باو آموخته ایم



من زمانی میتوانم از فرزندم توقع داشته باشم که حتما کار دفتر ومهندسی و...

کاری باشد که طلب میکند که امکانات جانبی تحصیل را برای او فراهم کرده باشم

واگرخود قادر به پرداخت شهریه ی اونیستم دردانشگاهی ومکتبی وکلاسی

لااقل این اجازه را باو بدهم که در مکانیکی خرج تحصیل خود را دربیاورد یا با موتور

پیتزا به خانه ی این وان ببرد هرچه هست کاریست که نه بالا رفتن از دیوار مردم است

نهزحمت کشیدن .پول دراوردن درست گناه وخطاست که نوع خوب آن باعث شرمندگی

او یا والدین او باشد

اینگونه تفکرات در جوامعی که قصد پیشرفت واقعی را دارند جز گفتم جوک نیست که

من نمیگدذارم فرزندم کار کند مگر من مرده ام که او

برود زیر دست این وان کار بیآموزد

وبسی جای تاسف که پیران دانا میدانند که جوان را می بایست

تشویق وترغیب نمود به اینکه کار کند به اینکه بیآموزد باینکه ازاین کار واموزش

درجهت رفاه اینده ای که دیگر والدینی نیست پیر دست گیری نیست

برای خود سود بجوید اما ....!!!



و متاسفانه پیران دانای ما برخلاف رسم دانائی رفتار میکنندو

تنها با درخواستها وتوقعات نابجامانع زندگی درست دیگران

در اطراف خود میشوندوبااینکه

حتی خودنیز دردرون میدانند که جز آزار دیگران نیستند

همواره با توقعات بیجا ودستورات نادرست واز سر خودخواهی

وتنها برای به کرسی نشاندن خود

دیگران را در مخمصه های وجدانی قرار میدهند که شخص مداوم

حتی خود را سرزنش کند

که اوپیر است ,احترام او برمن واجب است , من باید تحمل کنم

من باید باو احترام بگذارم و.....



در صورتی که هیچ پیری اگر پیر عاقلی باشد چنین رفتارهائی را با عزیزان

ونزدیکان خود پیش نخواهد گرفت

مگر اینکه ذات او درکل انسانی ازارگر وموذی باشد

که از ازار دیگران دردرون خود را ارضا شده می بیند

که این نیز ریشه های روانی دارد ومی بایست علت را در زندگی او جستجو کرده ودریافت

که دلیل آزار رسانی وامر ونهی بیهوده ی او چیست

چراکه اگر فردی انقدر حرمت دارد که دیگران باو احترام بگذارند دیگر نیازی

به اعمال خشونت درخود نمیبیند

وهرگز نیزاحساس نکرده ونخواهد کرد که می باست امر ونهی ودستوری را صادر کند

پیران واقعی اندیشمندان انساندوست ومهربانی هستند که درطی بودن

خود چنان دیگران را دراطراف

خود پرورش داده اند که حتی اطرافیان آنان نیز ازجمله افراد هوشمند دانا

وبا تجربه ای خواهند بود چراکه پیر صالح ودانا میداند که چگونه میتوان فرزند

ویا عزیز نزدیک وحتی همسایه ای رابه راه آورد که او با دل وجان گوش

به فرمان اوداشته باشد تا ان حدی که نیاز فرماندهی نیز درکار نباشد .

درعین حال نیازی حتی برای دادن دستور ویا حتی پندی!

جوانان ! زندگی خردمندانه می خواهند ، کهنسالان باید آگاهی بخش اندیشه های



آنان باشند نه بازیگران زندگی آنان . ارد بزرگ



پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها . ارد بزرگ



پیران جهان دیده برای گفتگو با جوانان مانع تراشی نمی کنند . ارد بزرگ

گاهی وقتا دل نمیخواد دیگه هیچی رو ببینه


نشنوه حتی صدائی و توِی خلوتش بشینه


دلم از دنیا میگیره وقتی هر کجا ئی که میرم

واسه ی به غم نشستن من جوابی نمیگیرم


میبینم دلا گرفته س یا توی دنیائی دیگه ست


رسم زندگی و بودن مثه دیواره و بن بست


یکی چسبیده به حرفش اون یکی یه بیقراره

حتی هیچکس نمیدونه واسه چی آروم نداره


این خطای زندگی هاست یا که بیهوده گی ماست


یکی امروزش نرفته بامید صبح فرداست


ای خدا یه راه رفتن !یه امیدِ بدونِ غم

یه بهانه! نه ! یه اصلی! که باشه نجات آدم!


تو خودت بده به قلبها به دلهای مونده تنها


یا یه قانون درستی که باشه نجات دنیا


آخه امروزه امروز همه دلها پر درده

اگه خوبه چرا آدم دنبال شادی میگرده


یه چیزی اینجا درست نیست یه چیزی همش میلنگه


ما که موندیم تو دو راهی نمیگیم دنیا قشنگه


اینکه ما زندگی کردیم زندگی نبود برامون


زندگی رو کسی دیگه زندگی کرده بجامون

" زندگی " رو کسی دیگه "زندگی کرده بجامون "


شنبه اول اردیبهشت 1385


فرزانه شیدا


نگاهی بیشتر داشته باشیم بر افکار بودا

که تمامی این بزرگان وپیران خود در کلمه به کلمه ی گفتار خویش راه زندگی را بمنو شما آموخته اندبی آنکه نیازمند این باشیم که حتی تجربه ای شخصی به آن بیافزایم میتوانیم از یک یک این گفته ها وسخنان برای بهتر زندگی کردن استفاده نمائیم وچه بسیارند اینگونه جملات نغز خواندنی پراز تجربه پراز اندیشه پراز تجربیات والای باارزش که بسیاری ازما حتی ازآن بی خبریم واین نیز جای تاسف دارد که میشود خوب زیست وباز به تلخی سرگردا راه وروش زندگی باشیم وبپرسیم بی آنکه در پر جوابهای واقعی آن باشیم

یک یک سوالات ما دریکیک سخنان این پیران این بزرگان این اندیشمندان

پاسخی عمیق داده شده است اما کجاست علاقمندی که با عشق وعلاقه درپی آن باشد وچقدر بسیارند افرادی که بی هیچ مطالعه وشناخت به خود اجازه میدهند پند واندرزی به کسان دیگری بدهند که شاید

حتی بیش از آنان تجربه زندگی را اموخته اند حتی درسنین کم .

پیرانی که میبایست خود الگو باشند ودرجایگزین ان جوانانی را پیدا میکنیم که از ثد پیر زمان دیده عمر کرده بیشتر وبهتر درک میکند

ایکاش یکایک ما قادر باشیم در زمان کهولت سری برافراشته باشیم وبا اعتماد کامل توان اینرا در خود داشته باشیم که بگویئم همان کردم که میبایست میکرزدم

همان بودم که میبایست باشم همان گفتم که میبایست میگفتم وآنگونه آموختم وآموزش دادم که ازمن توقع میرفت

فرگرد پیران را درهمینجا به اتمام میبریم باامید اینکه همگان در سراسر دنیا موفق باشند وکامیاب:


زندگی انسان مانند شبنمی است که از برگ گلی می لغزد و فرو می چکد. بودا

کسی که از ابتدا نا بینا به دنیا آمده است معنی تاریکی را نمی فهمد زیرا هرگز روشنایی را تجربه نکرده است. خردمند بودایی

هستی ما به ناپایداری ابرهای پاییز تماشای تولد و مرگ موجودات همچون نظاره

شعله‌‌های آتش یک عمر مانند جرقه رعدی در

آسمان چون سیلابی پر شتاب و روان از سراشیبی کوهی . گواتما بودا

اشکهای دیگران را مبدل به نگاههای پر از شادی نمودن بهترین خوشبختی هاست . بودا

پایان فرگرد پیران
به قلم فرزانه شیدا - اسلو / نروژ


05.11.2009

OSLO-NORWAY
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *دشمنی*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:22 pm

-فرگرد دشمنی


دراین بخش از فرگردها به ● فرگرد دشمنی ● میرسیم

در دنیای ماهمانگونه که خوبی وبدی به یکسان دیده میشود وگاه نیز در ترازوی هستی یکی بر دیگری برتری جسته وبر وزنه خویش سنگینی میکند به همانگونه نیز انسان نیازمند آن است که درطول زندگی خود همانند تمامی مراحلی که میبایست برای پیشگیری وجلوگیری از اتفاقات در نظر بگیرد برای برخی از رفتارهای متقابل نیز حضور ذهن دائمی داشته وتوجه خاصی را بکار گرفته که نمونه این گونه رفتارها « دشمنی » است آنچه بر همگان آشکار است این است که همه دوست محسوب نمیشوند همگان نیز خیر خواه آدمی نیستنددرعین حال برخی با روباه صفتی ودوز وکلک از دوستی ومحبت فردمقابل خود استفاده می کننداما حتی دشمنی نیز باز دوجنبه را درخود دارد

اول انکه شخص متقابل ما فردی حسود باشد که به هیچ وجه تحمل این را نداشته باشد که شما را درموقعیتی بهتر ازخودببیند
دوم آنکه فردی موذیانه بر حسب نوعی خصلت وذات بداندیش وبدخواه با همگان حالتی داشته باشد که گوئی همه تنها برای دشمنی بااو آفریده شده اند وبا چنین تفکری بی هیچ دلیل وپایه ای نسبت به دیگران خشمی دورونی را داشته باشد که بر اساس این خشم تنفر ایجاد شده در ظاهری متین ودوستانه به تخریب زندگی وصدمه زدن به دیگران بر آمده ومدام تمامی ذهن خود را مشغول این خواهند کرد که چگونه واز چه راهی ضربه ای به دیگران وارد ساخته وباانجام آن نیز دردرون خودشعف وآرامشی احساس میکنند که در واقع یک رفتار طبیعی وانسانی نیست ریشه دشمنی ها بمانند بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی همیشه وهمواره به نوع زندگی آن شخص باز میگردد در فرگردهای گذشته به این موضوع اشاره گردیده است که انسانی با خوی بد وزشت متولد نمیگردد

وتمامی نوزادان بی هیچ تفاوتی در پاکی روح بدنیا آمده ونوع زندگی وشکل تربیت ومحیط زندگی واطرافیان او شکل دهنده ی درون اوست که سازنده ی شخصیت او برای تمامی عمر می شود وهمان گونه که در فرگردهای پیشین گفتیم


علم پزشکی نوین نیز با بررسی*« ژن » و « دی اِن آی *» موجود درخون بدن انسان باین نتیجه رسیده است که برخی از احساسات واخلاقیات , رفتارها وعادتها میتواند موروثی باشد وحتی باین نتیجه رسیده است که عصبانیت های مزمن دائمی یا افسردگی های بی دلیل نیز نمونه ی دیگری از احساسات واخلاقیات فردی ست که از پدر یا مادر میتواند به ارث رسیده وعمری با انسان باشد

درکنار این شواهد علم طب وروانشناسی نتایج بسیار جالبی را بدست آورده است که گویای این است که برخی از رفتارها از جمله غمگین بودن های بدون اساس گاه بر اثر تکرار مداوم تبدیل به اخلاق وعادت شخص میشود وازجمله این رفتارها بیهوده غمگین بودن یا دشمنی های بی دلیل باخود ودنیا مردمان است که فرددر باب غمگین بودن

ممکن است درزمانی طولانی دچار مشکلات پی درپی بوده وروزانه با اندوه وغم بسر برده باشد که این تکرار مداوم پس ازآنکه مشکلات نیز برطرف میگردد

همچنان در نهاد او بجا مانده وبی آنکه دلییلی برآن بیابد تمام مدت احساس غم میکند

----
درفیلمی که پایه اولیه آن بر شخصیت فرد اصلی داستان بر اساس مرد غمگینی بود که دچار اختلالات روانی بوده وبا دکتر روانشناسی زن مواجه میگردد که برخلاف دیگر روانشناسان بسادگی ازاو واز اندوه او نمیگذرد ودرپی ریشه یابی این غم برمی اید تا دریابد چرا وبه چه دلیل اینشخص که همه اورا انسانی نامتعادل میخواند ولی درواقع شخصی ست بسیار دانا فهیمده وعاقل اینگونه رفتار میکند


که همگا ن اورا دیوانه بپندارند وزمانی که به این مرد واعمال ورفتار او تجه میکردیم میدیدم بیسیاری از سخنان او برگرفته از سخنان بزرگان است و عمیقی بس ژرف را داراست وخود در یکبار در ضمن گفتگو با این دکتر اظهار میکند :


_ من نمیدانم چرا نمیتوانم , غمگین , نباشم !


علت اینکه این فیلم را اینگونه با تمامی جزئیات در ذهن خودبخاطر دارم این بود که من این فیلم را بسیار دوست داشتم و وبار دوم انرا ضبط کرده سه بار آنرا با دقت تمام از اول تا بآخر تماشا کرده


وبه تمامی جزئیات سخن این مرد در فیلم توجه کردم وباز علت اینبود که این فیلم دراصل فیلم ساده ای نبود که تنها برای سرگرم کردن دوساعته ی تماشاگر ودادن وگرفتن نتیجای کوتاه دریکی دوبخش ساخته شده باشد بلکه بنظر من نویسنده این فیلم با جزئیات دقیق احساسات وحالات روانی فردی چون این مرد بخوبی اشنائی داشت و هرآنچه از زبان این شخص بیرون می امد انقدر جملات نابی بود که تصور شنیدن آن از شخصی که دیگران اورا نامتعادل میخواندند باور کردنی نبود درواقع این شخص انقدر در زندگی اندوه وغم را تجربه کرده بود که خود اندیشمندی دانا بود که دگیر نمیخواست در دنیای جدی ادمیان چون دیگران باشد وسهولت زندگی را برخود بدینگونه دیده بود که همان باشد که هست اگر غمگین است غم خود را بروز دهد اگر در هیجانخهای ناشی از حالات عصبی ست اعمالی را که نیازمند خالی کردن خود ازاین هیجانات است ازخویش بروز دهد وهمین بخش از سوئی منفی از سوئی مثبت بود
از ان جهت که زمانی فرد برخلاف جامعه رفتار میکند توجه دیگران را به خویش جلب میکند
عده ای اورا بخاطر رفتارهای غیر عادی دیوانه میپندارند
برخی به درون اوتوجه کرده برای او دلسوزی میکنند
عده ای اورا درکل از خویش رانده اورا مزاحم ارامش خود میبینند
و تعدای نیز چون این خانم دکتر روانشناس درپی یاری او ودرجستجوی علت ومعلولهای درون این شخص برمی آید وکه دلیل اولیه نجات این شخص ازاین ورطه ی غمناک ودردناک تنهائی ست که بخاطراعمال خود بدان دچار شده ازسوی دیگر بررسی روانی , مریض خویش است که میخواهد بدینوسیله آنچه لازمه ی بهبود این شخص است بیابد تا در مورد شخصی همانند نیز بتواند اورا کمک کرده واز مشکلات روحی روانی او


کاسته ارامش یک زندگی طبیعی را باو باز گرداند


دلیل اینکه به توضیح این فرد میپردازم این است که نتیجه گیری ازاین فیلم در رابطه بااحساساتی ست که انسان آنقدر با ان درخود ودر درون به تنهائی کلنجار میرود که در نهاد خود ریشه های اخلاقی متفاوتی را کاشته وچنان آنرا پرورش میدهد که جزئی ازاو میشود بمانند دشمنی یا حسادت یا بدبینی وناامیدی دائمی نسبیت به همه چیز همه کس همه جابااین تفضیل در می یابیم که آدمی تا جائی گنجایش قبول فشارهای زندگی را دارد که اینگونه فشارها وهیجانات عصبی وروزانه در ذهن درونی و ذهن ناخودآگاه او اثر نامطلوب نگذارد وتاجائی این موارد میتواند عادی وقابل قبول باشد که شخص توانائی اینرا داشته باشد که باآن کنار آمده وچنین عواطف واحساساتی را درخود کنترل نمی ایداما زمانی که اینگونه حالات احساسی از قدرت فردی شخص خارج میگردد که تبدیل به عادت وجزئی ازنهاد وشخصیت کسی میگردد باید بپذیرد که نیازمند کمکی از سوی فردی مجرب است


فردی چون روانشناس که دراین باب نیز در فرگردهای پیشین سخن ها داشته ایم


اما آنچه اینبار به ان اشاره میکنم این است


که برای انکه دریابیم چرا کسی با دیگری دشمنی میورزد باید به زندگی اودرخانواده


او توجه کنیم


معمولا درخانواده هائی اینگونه افراد پرورش می یاند که یا پدرومادر خود افرادی


کینه توز و بی گذشت


هستند که خود نیز درجوانی مشکلاتی را داشته اند واکنون آنچه فکر واحساس میکنند


درتربیت فرزندان خود نیز آنرا ملاک قرار میدهند که مثلا احدی دردنیا قابل اعتماد نیست


هرگز بی جهت به کسی خدمتی نکن مگر سودی برایت داشته باشد وگرنه دیگران سوارتو


خواهند شد وازتو سواستفاده میکنند


بی دلیل بخشندگی نکن وبیهوده به کسی احترام مگذار و امثال اینها....


گه تماما ریشه درنهادی داره که نسبت بدیگران بی اعتماد است وجز خود کس دیگری را


بهتر


نمی بیند ویا بر اساس صدماتی که در زندگی خو خورده وداشته است اینگونه برداشت کرده است


که


دنیا زمانی بکام من میچرخد که دنیا برای خودش بچرخد ومن برای خودم وبراه خودم و....


یا اینکه


در کانون این خانواده حضور افراد نفر دوم وسومی وجود دارند که این کینه توزی


ودشمنی را درشخص دامن زده باعث میشوند این فرد همینگونه بار بیاید که همیشه


مواظب خود وپشت سر خود باشد وهمیشه گوش بزنگ اینکه مبادا از فلانی ضربه ای


باو بخورد


که این شخص دوم وسوم میتواند همسر دیگری دران خانواده باشد ناپدری باشد


بچه های مادر یا پدر از زندگی قبلی باشد


حضور وجود افرادی از فامیل بطور مداوم بر سرسفره ی این خانواده باشد که بدلایلی


کاملا واضح


یکدیگر را نمیتوانند تحمل کنند وهریک حضور دیگری را اضافه میپندارد


وهمین باعث میگردد که اینگونه افراد درخارج از محیط خانه نیز همواره همه کس را


مزاحم, ازار دهنده و ازیت گر , خطرناک , منفی و.... تصور کند ودیگر برای چنین


شخصی فرقی نیز نمیکند که ایا درجامعه فرد متقابل او آدم خوبی هست یانه



اوهمواره با دیگران دشمنی دارد چرا که این احساس بیش از هرچیزی نوعی دفاع از


خود است دفاع از ترس اینکه از دیگری صدمه ای بخورند وگاه حتی بی هیچ دلیل درستی


بی هیچ بهانه وهیچ منطق وهیچ آزمایشی حتی، یادیدن کمترین خطائی از شخص متقابل


همیشه وهمواره در دل وفکر این شخص همگان را باید پائید با همه باید گوش بزنگ بود


هیچوقت نباید از هیچکس وهیچ چیز غافل شد ! بد نیست انسان مراقب باشد اما هر


چیزی درحد افراط زیان بار خواهد بود بخصوص از نظر جسمی وبرای سلامتی ما.




حال درکنار این افراد افرادی نیز وجود دارند که همیشه به شخص مقابل خود برای


شناسائی بیشتر او شانسی میدهند بااو دوستی کرده اورا گه گاه یاری میدهند ودراین میان


به صفات واخلاقیات او , نوع برخورد های او , طریقه ی عمل و عکس العمل های او


دقیق میشوند


تا بین دوست ودشمن خود بتوانند فرقی را قائل شوند من خود از زمره کسانی هستم که


هیچکس تا جائی که صدمه ای ازاو نخورم برایم ادم بدی نیست وهمیشه بااین مسئله


مشکل داشته ام که باور کنم کسی بی دلیل با من بد باشد

والبته در طی روزگار عمرم از جهت همین تفکر که همه را چون خود پنداشته ام

بدون صدمه نیز برمن سپری نشد چراکه همواره شانسهائی بدیگران داده ام تا انها را

بشناسم وحتی دراین راه از خود واز زندگی واز جیب خود نیز مایه گذاشته ام تا اموختم

که اگر مجدد چنین شد باور وقبول کنم که نباید ادامه داشته باشد

ونباید باز به باور چنین کسی بنشینم گاه حتی بدلشکستگی درون رضا بوده وهمچنان توقع

همان محبت دیرینه را ازمن و توقع همان رفتاری را دارد که همیشه بااو داشته ام


وحتی گاه که بسیار نیز از آن شخص دلشکیته بوده ام باز اینگونه وانمود کرده ام که مهم نیست

اما درنهاد ودرون خود دیگر هرگز به چین آدمی اطمینان واعتماد نکرده ونخواهم کرد وهرگز دوستی وصفای اولیه ای را که من با خوشروئی ومحبت با او تقسیم رده امدوباره به همان شکل ازمن نخواهد دید

وحتی گاه این تصور نیز پیش می اید که فلانی چقدر ساده است ولی آنگاه دیگر ,

من دردرون خود به اعتقادکامل شخصی رسیده ام که:

که « آزموده را دوباره آزمودن خطاست»!!!

ومحال است این فرد مجدد همان منی را داشته باشد که یکروز داشت باهمان صفا ومحبت دوستانه

باهما خلوص دل وباهمان یکرنگی والبته نه به انتقام برخواهم خواست نه به آزار که من درکل

بهترین راه انتقام از کسی که باعث رنج من شده باشد را دراین میبینم که دیگر اورا هرگز ملاقات نکنم ونگذارم اونیز مار ببیند. تا ختم رفاقت ودوستی ای باشد که


. به خیانت ونامردی ونامردادی ختم شد


نارفیق:


دوش اشکی به نگه آمده بر چهره چکید

کس دراین خلوت غم اشک من ِ خسته ندید

هرزمان بادل خود گفتمومیگویم باز

مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز

تا به کی درکف پای دگران پا بنهی

تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی

کی بخود آمده خود را بدهی ارج وبها

همچو آن بنده ی وارسته ی آن یکّه خدا

تا به کی هرکه ز ره آمده ,باشد غم ِ تو

او که گویدشده همراه تو وهمدم تو

ز هر اندوه , بجان دادی وهمراه شدی

ز شکستن به رهش, دیر , توآگاه شدی

بی خرد! اینهمه , سرخوردن از این دهر, بس است!

نا رفیقی که ترا میدهد این زهر , بس است

جز خدا , یار دگر هم نشود هم سخنم

آن خدا یاورِ فرزا نه ی شیدا که منم!


شنبه 2 دیماه 1385

فرزانه شیدا/ ف.شیدا



گهی از مهر یادعاشق شیدا کند, یارب

چو شیدائی ببیند هیچ یاد ما کند, یارب؟!

گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد

چسان قاصد, من گمنام را, پیدا کند ,یارب!!

به آه وناله ی شبها اسیرم کردوفارغ شد

چرا با تیره روز خود کسی ,اینها کند ,یارب؟!

ببازار جنون افتاد« وحشی» بی سر زلفش

بد افتاده ست کارش, ترک سودا کند, یارب

« از دیوان وحشی بافقی »


پیران وعاقلان میگویند در شناخت دوست راههای بسیاری موجود است که چندان هم

لزومی ندارد به ماه وسال بکشد تا شما اورا بشناسید ودرحقانیت رفتاری درستی کردار وخوبی اخلاقی وصداقت او

ایمان پیدا کنید که اعتماد کامل مطلق همواره تولید اشکالات بزرگی در زندگی میکند


یعنی انسان درکنار اینها هرگز نیز نباید بی دلیل به کسی اعتماد مطلق داشته باشدکه از

این نیز پیشتر سخن گفتیم اما بزرگان وپیران وافراد با تجربه همواره میگویند

میخواهی کسی را بشناسی با او همسفر وهمسفره شو

نانی باو بده وازاو بخواه انرا باتو تقسیم کند

پولی باوبده ازاو بخواه امانت دار تو باشد


قرضی باو بده ازاو درخواست کن در زمان معینی بپردازد

« وچگونگی رفتار وعملکرد اورا درمقابل خود ببین »:

درصورتی که بر سرسفره وسفر همه چیز برای او باید انگونه باشد که راحتی تنها

خود اورا سبب میشود

چنین شخصی هرگز انقدرها بفکر تونیست که بفکر خود است

جنانچه نانی را که باتو تقسیم میکند کاملا مساوی ویک اندازه باشد شخصی است

که همه چیز را همانگونه برای تو میخواهد که برای خود میخواهد

چنانچه درتقسیم نان دقت بیش ازاندازه کرد که حتما مساوی مساوی باشد یا اینکه کمی

ازتو بیشتر بخشی از نان را بگیرد باین منظور که من بیشتر میخورم وتو بااینهم سیر

میشوی این نیز نماینده همین است که او خود را دردرجه ی اول قرار میدهد وچنانچه

در مخمصه ای قرار بگیرید

او اول بفکر نجات خود است وشاید حتی فرصت اینرا نکند که دردرجه ی دوم هم بتو

ونجات تو فکر کند


اگر دردادن امانتی خیانت ورزید بدانید هرگز نباید برای بار دومی باو اعتماد کنید

که همان میکند که بار اول کرد وچنانچه بر اثر اتفاقاتی موردی پیش امد که او ناگزیر

به این شد

که امانتی تو ویا مبلغب که باو قرض داده اید بدلایل قابل قبول جامعی قادر به پرداخت

نبود که این

خود جنبه دیگری از قضیه است ولی چنانچه با وامی که باو داده یاباامانت تو با خیانت

وبدون مسئولیت رفتار کرد همیشه بخاطر داشته باش چنین کسی که آبروی خود را

به هیچ میگیرد

ودوستی خود را به مبالغی خواه کم خواه زیاد میفروشد دوست تو نیست وهرگز نیز در

وقت تنگ دستی یاور تونخواهد بود

گاه برای خود من پیش امده است که برای نجات از دست شخصی حاضر شده ام مبلغی دستی

هم بدهم بااین یقین که چون دادم ورفت دیگر هرگز اورا نخواهم دید وراحت خواهم شد

وچینن هم شد وهرگز اثری از اثار او دیگ پیدا نشد نه برای پرسیدن حالی در پشت تلفنی

نه در حتی نزدیکی محدوده ی خانه ام چه برسد به خود خانه .


* برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن !

و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی

پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ


یااینکه اگر گرفت ورفت وهرگز حرفی از باز پرداخت نزد یا پس ازچندی بدون

پرداخت مبلغ قبلی بدنبال مبلغ دیگری امد اینرا حتما یقین کن که اودوست تونیست

وتو بانک زمان نداری اومحسوب میشوی که تنها ترا برای روز مبادای خود میخواهد

وحرف اینوسط حرف دوستی ومحبت نیست حرف سواستفاده ی مادی ازخوبی

ومهربانی وصداقت وهمدلی ویاری توست واین خودنیز به شکلی همان دشمنی ست

نه دوستی همان زیان است نه اینکه کسی را در زندگی پیدا کرده باشی که بتوانی

روی او حتی درصدی حساب کنی!

* دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ


گاه انقدرها که صدمه ی معنوی این قضیه عمیق ودردناک انسان را می آزارد

ضربه مادی قضیه باعث درد نیست که انسان مال را مجدد بدست میاورد اما

رنج واندوه وتاثر وتاسف وناامیدی ای که درون اورا فرامیگیرد از کسی که

اورا دوست مینامید بسی عمیق تر ماندگارتر وحتی غیر قابل فراموش کردن

میشود وانقدر زخم سوزنده میگردد که شما ترجیح میدهید همواره دشمن دردور خود

داشته باشید تا دوست

چراکه لااقل انگاه میدانید می بایست مراقب باشید وباید حواستان جمع باشد

معمولا انسانها ازجائی صدمه میخورند که توقع انرا ندارند

درتمامی جنگهای جهان نیز همواره دشمن ازسوئی رسوخ کرد که سردار

وفرمانده جنگ فکر آن

محدوده آن کنج آن منطقه را نکرده بود

همواره انسان زمانی از سوی دشمنان احاطه میشود که با یقیتن خاطر وبدون

پیش بینی قبلی به میدانی میرود که از هرسوودیگر کوچه هائی دارد که از

هریک ازانان میتواند دشمنی سر بیرون اورده خنجری بر پشت تیری بر سینه

زخمی بر دل بجا بگذارد که توان باز ایستادن را

نیز برای همیشه ازادمی باز پس گیرد وهرگز دیگر انسان قادر باین نباشد

که به نفر دومی اعتمادکند


ودرچنین شرایطی میبایست حق داد که وقتی که دست کسی را در یاری میگیری

واوهرگز به پشت سرش نگاه نکرد دربار دومی که کسی بسوی تو می اید تداعی این کفر

برایت نشود که ازکجا بدانم این نیز مثل او نیست وهمین است تجربیات زندگی آدمی .

یکبار اشتباه برای یک عمر کافیست وهیچ عاقلی یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند چون

بحث فیزیک وشیمی وکشف واختراعی نیست که نیاز به چندین بار ازمایش داشته باشد تا

انسان دریابد که این روش غلط است یکبار اشتباه یکبار اعتماد کافیست تا دیگر ان شخص

هرگز برای تو شخص اولیه نشود

حال میخواهد این دشمنی معنوی باشد یا مادی تفاوتی نمیکند زمانی که صدمه ای

برکسی میخورد کافیست که دریابد این راه راه رفتن نیست این دوست دوست زندگی نیست!


دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ


زمانی که صدمه ازسوئی به انسان میخورد که بدان سو با محبت نگریسته است

بی تردید درد عمیقی دردرون برجای میگذارد که فراموش نمیشودوبه یاسی مبدل میشود

که هرگز دل ادمی را رها نمیکند


یاد اوکردم ز جان صد آه دردالود خاست (*برخاست)*


خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست


پون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل


کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست


دوش در مجلس ببوی زلف او آهی زدم


آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست


« از سرود درد من ! در بزم او افتاده شور! »


«نی» زدرد من بنالید وفغان از دود خاست


گرچه«وحشی » خاک شد بنشست همچون گرد باد


از زمین دیگر به عزم کعبه ی مقصود خاست!


«وحشی بافقی»




وهمانگونه که د ر غزل وحشی بافقی نیز میخوانید همواره از آه ودردی که


دشمنی در نقاب دوست بر سینه ی انسان میگذارد هم اآتشی بر خاسته


وهم اینکه دشمن نیز در بزم خود شادمانی ها خواهد کر حال یا ازاینکه برتو فائق شد


یازاینکه نقشه ی منفور فریب ترا آنگونه که میخواست عملی کرده


وباعث درد ورنج وآسیب بتودرون تو احساس تووزندگی توشد!




اما شاید دشمنی به اسم دوستی صدماتی را بر انسان وارد میسازد اما همواره


دشمنی که از دوستی دیگران نیز بهره ای نا بحق گرفته وباعث درد واندوه وآه


ومشقت ورنجی در زندگی فردی گردد .


به اعتقاد من حتی اگر ازجانب فرد آسیب دیده نیز بر او زیانی نرسد از دنیا وکائنات


خواهد رسید چراکه دشمن دوست نما نمیتواند تا ابد در زیر چهره ی دوستی خود


پنهان بماند ودرعین حال هرگز کسی از اسیب ناروا بر روح وجان ومال کسی


سربلند ابدی بیرون نیآمده است که بخواهیم تصورکنیم که حتی اگر قدمی برای


زیان براو در کشل تلافی وانتقام برنداشتیم او از اسیب وزیان دنیوی درامان


خواهد بود که نیست


محال است دل انسانی را بدر د اوریم به هر دلیل وهر عنوانی وجواب آنرا از کائنات


ودنیا وبالاتر از همه خداوند خویش براو شاهد نباشیم که آهی بسوی اسمان حتی


اگر نه از سر نفرین که ازسر اندوه باشد بی اثر نخواهد بود


کمااینکه شاعری که از نام او بی خبرم میگوید



« دل مسوزان که زهر دل به خدا راهی هست »


« هرکه را هیچ به کف نیست بدل(« آهی») هست »!




ووحشی بافقی نیز میگوید:




لطف پنهانی «او» در حق من بسیار است


گر بظاهر سخنش نیست , سخن بسیار است


فرصت دیدن گل , آه, که بسیار کمست


وآرزوی دل مرغان چمن بسیار است


دل من در هوس سرو وسمن رخساریست


ورنه بر طرف چمن سرو سمن بسیار است


یار ساقی شد وصد توبه بیک حیله شکست!!


حیله انگیزیآن عهد شکن بسیار است!!!


«وحشی » از من مَ طلب صبر بسی درغم دوست


اندکی گربودم صبر زمن بسیار است!!!


وحشی بافقی




گفتیم که بزرگان صبورند وعاقل ونه در پی انتقام که در پی دیدن انچه که درنهایت


دنیا جوابگوی فرد متقابل انان خواهد بود نه خود او نه دست او ,و نه قلب او!




وبیاد داشته باشیم که بسیارند انانی نیز هم که با دانه پاشیدن وبذل وبخشش اولیه دامی


برای شما گسترده اند تا درنهایت از جیب شما همه را باز پس بگیرند که درنهایت همه ی اینها


صدمه ی عاطفی وروحی این موارد همواره بیش از صدمه مالی ست چراکه پول ومادیات




هرگز ماناو ماندنی وابدی نیست واگر ازدست رفت مجدد بدست می آید


اما روح شکسته ودل شکستهای را که


به ازار آن نشسته ایم


با هیچ پول ومادیات وجواهر وطلائی قادر نخواهیم بود ارام کنیم مگر آنکه


شخص آدمی بسیار مادی باشد وزخاطر برده باشد که ما تنها


با چند متر پارچه ی سفید ازاین دنیا خواهیم رفت و


تمامی آنچه هست بجاخواهیم نهاد جز اسم ویاد خود


چه بهتر که نام ما لا اقل باعشث شرم ما چه دربودن ما چه پس ازما نباشد


وباعث سرشکستگی اطرافیان ما که بامیدی


چشم به کسی دوخته اند که دوستش دارند




« از کتاب ضرب المثل های تهرانی» ( به قلم :جعفر شهری*) نیز


بد نیست چند مثالی بیاوریم:



در مثلی که میگوید:


با لهجه ی کامل تهرونی میگه


آدم به چشای خودشم نباید اطمینون کنه


در تعریف میگوید


بدبینی مفید ,نظر تجربه ی دیدگان,زخمه خوردگان:




: بدبینی وامان , بّه از خوشبینی وزیان


بزرگی فرموده است :


همه چیزت نثار دوست کن مگر اطمینانت را.


وباشد که ضر ب المثل از خطای باصره گرفته شده باشد!




"""""""


یا ضر بالمثلی دیگر


آدم تا اخر عمرش گول میخوره:

در جواب سرزنش کننده:


یکی را گفتند : باز گول خوردی؟! گفت: گول دیروزی نبود!!!



""""""""""



ودر باب ادمهای شریر وطرز فکر آنان این ضرب المثل است که


خود آنان بوضوح ودر قالب شوخی بکار میبرند:

ادم تا زنده س باید از دهنش اتیش بلند شه


وقتی مرد ازگورش!!!


که این فکر وباطن فرد شریر را نشان میدهدوکم نیستند


افرادی که ازاینگونه اشخاص را در اطراف خودسراغ داشته باشند!




"""""""




ودر باب معامله با دوستی که براستی دوستی او برما ثابت شده است


چنین نوشته است که:

آدم خوش معامله شریک مال مردمه




فایده ی حصول اطمینان, انجام تعهد به مقع وپرداخت دریافتی سر وقت.


چونمدار گذران بر پایه ید داد وستد نهاده شده است


چه بهتر از این برای سرمایه دار که امنیتی با


سرمایه اش کار بکند, ودر اینجاست که هم سرمایه بهره مند وهم عامل کار سود مند میشود


"""""


از سوی دیگر آدم خوب اونه که باهاش معامله نکرده باشی:



حرف کشی که در نزدش از فردی تعریف خوب بکنند :

سخنی که با آزمایش ومطالعه تصدیق میشودچه به غیر آن بسا افرادرا که


بتوان باتوجه به وجناتشان گفت:

در ظاهرش عیب نمیبینم, در باطنش غیب نمی دانم وبه عکس.


وبرای شناخت عموم افراد هم که همسفری وهم غذائی ومعامله معلوم شود


دیدید که هرچه ازخود در اول فرگرد نوشته بودم برای هریک نیز مصداقی پیدا نموده


وبر تائید ودرستی حرف خود بکار بردم


تا گویای این باشم که همیشه لازمنیست بهترین کتابخوان جهان باشیم


تا عاقل باشیم کافیست هشیار باشیم وکافی ست از یکبار اشتباه خود


درهمه ی جوانب آموزش لازم را بگیریم اینکه من به فقط ثدمه ای مالی وروحی را درجائی خورده باشم


بقول همان ضر ب المثل که میگوید کلاهی را که امروز از سرم برداشتندمثل دیروزی نبود


جنبه ها وتفاوتهائی دارد که در همان یکبار اولیه میشود نکته هائی را


دید وبخاطر سپرد که درفرداکلاه جدیدمان هم برباد نرود!


تجربه چیزیست که با همین صدمات بدست می آید


وچه بهتر که ما پیش ازانکه صدمه بخوریماگاهی لازم را از همین بزرگان بیآمویم اما درکنار اینها


نیز گاهی لازم است که انسان خود به تنهائی به شکل خود تجربیاتنی را کسب نماید


چراکه گاه این تجربه نه یک دانش و آموزش در یک مورد ودر یکمسئله


خواخد بود که جوانب ان نیز بسیار اموختنی ست


اینکه من بشنوم چنین وچنان نکن چنین وچنان میشود


درچای خود کارائی خود را خواهد داشت اما هستند مسائلی که تا تجربه ی شخصی


باان همگام نشود آدمی با رموز ان وبا نحوه رویاروئی با ان دچار ضعف خواهد بود








ازاینرو بیائید اگر عاقل نیستیم ونیاز به تجربیاتی اینگونه داریم خود را بدام چنین گرفتاری ها


وچنین افرادی نندازیم بلکه تماکی سخنان بزرگان را دراین باب باخود تکرار کنیم


که دوست خوب پشت پا نمیزند


دوست خوب ترا درنیاز ترک نمیکند


دوست خوب ترا خوار نمیکند


دوست خوب بتو ضربه های دردناک نمیزند


دوست خوب اگر ترا برنجاند واز سر دوستی واقعی اوباشد هرگز صدمه اش به زندگی


واینده وقلب تو نخواهد خورد


دوست خوب خوبیها را برایت درخواست میکند


دوست خوب ممکن است اشتباه کند اما ترا تباه نمیکند


دوست خوب ابروی ترا به بازی نمیگیردند


دوست خوب از رنج تو درد میکشد ازاندوه تو اندهناک میشود اما هرگز خود باعث رنج واندوه تو نمیگردد


دوست خوب مزیتی است درصفانی ورفتار واخلاقی که انها را درخصلت ونهاد دشمن خود پیدا نمیکنی .واگر جز از در خوبی ونیکی بود دوست نیست بلکه دشمن است




ودر کنارهمه ی اینها که گفته شد من در سی جمله خود نیز نوشته ام


- دوستی که دوبار پشت ترا خالی کرد بار سوم اورا دوست خطاب مکن که نتیجه دگرباره همان خواهد بود که دوبار پیش دیده ای چین کسی که دوبار ترا ناامید میکند انقدرها به امید وناامیدی تو اهمیت نمیدهد انقدرها که توفکر میکنی احسا ترا درنمی یابد وانگونه کهتو شاید دوستش داشته ای ترا دوست نداشته است ازاینرو خود را گرفتار دوستی ویا حتی عشقی مکنکه میدانی انتهای آن جز شکست واندوه تو نخواهد بود. د راینجا مجبورم از ضرب المثلی استفاده کنم گه شیاد چندان خوش ایند نباشد اما متاسفانه حقیقتی است که بگونه ای بهتر نیز شاید میشد ارنا به مثل اور د


که میگویند انسان چیزی را که یکبار بالا اورده است دوباره استفاده نمیکند!


وکلام بهتر ان آزموده را دوباره آزمودن خطاست!


وفراموش نباید کرد یاد وخاطر کسی که ازاو دشمنی وصدمه ای برتورسیده است همواره تنها باعث رنج تو خواهد بود واگر مدام در درون خود به کلنجار باخود باشی که چنین کرد وچنان شد چه دردی


دیدم چه ستمی برمن روا کرد نتیجه ی ان تنها به بیماری تو خواهد رسید وبس


ومطمئن باش چینین شخصی اگر میدانست حسادت یا دشمنی او چگونه توانسته تمام فکر وذکر


واندیشه ترا در زندگی معطوف بخود کند, بیشتر خوشحال شده وازانجام آنچه کرده لذت بیشتری خواهد برد چراکه در نظراینگونه انسانها اینگونه اعمال بسیار هم شیرین ولذت بخش ودرعین ا حاوی این اطلاعات برای انان است که اسنانهای باهوشی هستند که توانستند روباه صفت ضربه ای به کسی بزنند وپیش از آنکه اودریابد ضربه ی اخر رانیز باو زده اند وهرگز باین توجه ندارند که در


نهایت امر آنکه دراصل خوار وزبونوپست شمرده میشود اوست که انسانیت را باحیوانی صفتی


دون مایه ای تعویض کرده است ودوستی وخوبی وپاک نهادی را به بدسرشتی وبد ذاتی وبدی


فروخته است وانکه بیش ازاو سرافراز است کسی ست که اورا انسان , ادم و از نوع بشر تصور کرده است. وبسی جای تاسف که اینان نتیجه اعمال خود را پیروزی وزرنگی میدانند وزخاطر میبرند


که همین یکنفر بدونفر دیگر که از ذات او بگوید برای خوار شدناودرمحدوده ی بزرگی در زندگی کافیست تا نه این شخص که بسیار انسانهای دیگری که اورا میشناسند یا بنوعی مستقیموغیر مستقیم بااو اشنائی دارند بدیده ی تحقیر باو نگریسته درفکر خود را انسانی پست بشمارند که از رفاقت وصداقت وخوشدلی دیگران سواستفاده منفی کرده وتنها بفکر راه انداختن زندگی خود یا روح وروان


زیان دیده وصدمه ی خودهستند که نیازی واقعی به روانشناس ومداوای طولانی دارد یک انسان اندیشمند وعاقل


هرگز با دیگری دشمنی نمی ورزد که در ذات اندیشمندان وعاقلان چنین دون صفتیهای پست مایه ای یافت نمیشود که حتی از درانتقام درآمده وبه جبران خسارت او با چشم درمقابل چشم برخیزند


که عقل واندیشه وسلامت روح وروان او کافیست تا دشمن اورا به میان اتش حسادتی بسوزاند


که جز خاکستر حقارت وشرم درنهایت برای او هیچ باقی نماند


هرگز عاقلی از در تهدیدی وانتقامی خود را درحد او پست نمیکند تا خود را درجایگاه او نبیند وازخود به شرم نیآید عاقل دوری برمیگزیند واز دوستی بااو پرهیز یکند از صحبت وهمکالمی بودن بااو به بار دیگری دوری میجوید واگر دیدید کسی با شما چنین کرد بدانید بی شک صدمه ای ازشما باو رسیده است که صلاح خویش دراین می بیند که دیگر با شما دریکجا نباشد چراکه میداند با اشخاصی که لیاقت بخشش را ندارند بخشیدن عین این است که گرگ کرسنه ای را بر سفره خود اورده باو بگویند


ازاین همه گوشت فقط سهم خود را بخور که شخص بد صفت باین اکتفا نکرده حتی دراخر شما رانیز لقمه ی خویش خواهد کرد چرا که صفت خوبی دراو نیست تا خوبی وانصاف وادمیت را بشناسد اگر میشناخت وعقل سلیمی داشته وهوش کافی

دیگردشمنی نمیکرد اگر انسان کامل وعاقلی بود بود حسد نمی ورزید

اگر درخود ضعفی نمیدید بهشکستن تو دست نمیزد که بزرگان میگویند

زمانی که دشمن تو بسیار میشوند بدان ومطمئن باش که تو انسانی موفق بوده ای!. وهمین نیز

عاقل را بس!


* اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ

همیشه زمانی که صدمه ای ازدشمنی دوست نما برتو ثابت شد تا می توانی ازاو دوری کن وکمتر بااو تماس داشته باش

اگر چنین فردی درجمع خانوادگی یا فامیل یا محل کار توست تلاش کن کمتر بااو دریکجا باشی
کمتر بااو برخود کنی کمتر بااو همکلام شوی ودرعین حال سعی کن دیگر شانس دوباره ای حتی از سردلسوزی باو ندهی که زیان آن مجدد بتو بازخواهد گشت .


به قلم فرزانه شیدا

اسلو/نروژ

06/11/2009
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *تندرستی*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:23 pm

- فرگر د تندرستی


شنیده ایم که میگویند: « عقل سالم در بدن سالم
ما انسانها در طول زندگی خود بیش از هرچیز به سلامتی وتندرستی خود نیازمندیم چراکه در طی روزگار عمر می بایستی از بدن خویش جهت زندگی وکار وتلاش به نحو احسن استفاده نمائیم حال اینکه چه مسئولیتی در قبال بدن وعقل سالم خویش بر عهده ی ماست تنها آن چیزی نیست که برای خود شخصی خود به لزوم آن نیازمند باشیم که دردرجه ی اول خداوند نیز فرموده است که ترا بدنی سالم اعطا نموده ام که بواسطه ی آن تلاش کرده وزندگی خویش را رونق وجلا بخشیده بخوبی
ودرستی زندگی نماوی که ازاین معقول « آیاتی در قرآن مجید»ودردیگر دین وادیان دنیا نیز نمونه ای همشکل وهمانند آن دیده می شود


تندرستی پاداش نیک زیستی ست .ارد بزرگ


گذشته از آن ما در رابطه به خانه وخانواده خود نیز مسئول هستیم

بدین معنی که زمانی که فردی در خانه وخانواده دچار نقصان ویا بیماری باشداین برتمامی اهل خانه نیز اثر خواهد گذاشت کمااینکه گاه خداوند بر حسب حکمتی فرزند ی با نقص های بدنی یا عقلانی را به انسان اعطا میکند که درتمامی دنیا اور ا«هدیه ای ازخدواند » می دانند که خدا اورا به خانواده ای میسپارد تا به حکم او ,از این فرزند به نحو احسن مراقبت گردد واین نیز خود حکم الهی برای آزمایش انسانهاست که به نکته های درونی ورمز آن واقف نیستیم


اما در طی سالیانی که دراین سوی آبها زندگی کرده ام, بسیار مواردمهمی دراین خصوص آموخته ام که یکی ازدیگری بیشتر ارزشمند بوده اند


وصرفنظر ازاینکه در دوران بودن خود در ایران

نیز همواره به تمامی انسانها به یک شکل ویگ گونه نگاه میکرده ام

ونقص عضو یا نقصان بدنی کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری

از موارد دریافتم

که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته

و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفقی نیز خواهند بود

از نمونه های کسانی که در این زمینه میتوان نام برد آنانی هستند که دچار عقب افتادگی

ذهنی مستوان نام برد اشخاصی هستند که در زبان محاوره ای متاسفانه آنان را منگول میخوانند ودر زبان پزشکی وزبان نروژی این بیماری

downs syndrom

خوانده میشود

و جالب است بدانید که اشخاصی بااین نوع معلولیت یک زندگی کامل طبیعی وعادی

بمانند دیگرانسانها رادر خارج از کشور دارندو کار میکنند ازدواج میکنند وحتی بچه های

سالمی نیز خداوند به آنان اعطا مینماید

وعلت آن این است که تحقیقات نشان داده است که:

« از نظر مغزی این افراد از سن واقعی خود فقط چند سالی پائین تر» هستند ودراصل خالی

از هوش وذکاوت وهوشیاری نبوده قادرند بخوبی مسئولیت یک زندگی را برعهده گرفته

وحتی از پس کارهای خود برآمده در جامعه نیز مفید باشند وبرای این افراد نیز کار وحرفه ای

نیز تهیه کرده و با مشاوره ی افرادی صالح تحت نظر آنان والبته تنها برای یاری و مراقبت ورسیدگی به ایشان ونه برای اینکه مبادا کار خطائی بکنند

بلکه به هدف مدد رسانی بیشتر به این افراد در طی هفته وماه به آنان سر میزنند وبرنامه

کاری را باانان برنامه ریزی ویاداوری میکنند

درصورتی که درایران این افراد را اعم از کودک وبزرگسال بدون هیچ توجهی بحال خود

وا میگذارند وفکر میکنند همین است که هست

وازاو نباید توقع این را داشت که کسی شود درسی بخواند چیزی بفهمد.وووووو...



متاسفم افسوس که اینان عمری را از کف میدهند وقتی که میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند برخلاف همه امثال اینان در کل دنیا

ازاین بابت براستی از ته قلبم متاسفم .

از دیگر نمونه هائی که میتوانم نام ببرم دونمونه ی ست که نظیر آنان را در اقوام خود دیده ام که هردو شاعر هنرمند ودارای مراتب بالای تحصیلی هستند ویکی کتاب اشعارش نیز در ایران در دسترس عموم قرار دارد


بدون بردن نام آنان ( چون می بایست کسب اجازه کرده باشم.*)


ودیگری نیز که درخارج از کشورو کشورسوئد زندگی میکند که ازجمله شهرت های او

یکی از اشعاریست که به امریکا فرستاده بود و جایزه ی نخست را دربین همسالان

خود گرفت وازاو دعوت بعمل امد که با پرداخت هزینه ی سفر وهتل ,

خوداو حضور بهم رسانده و به امریکا رفته واین سروده را با صدای خود بخواند


که در کمال تاسف مجبور به ارسال نامه ای شد واعلام کرد که معلول جسمی ست

وتوانائی خواندن شعر خود را ندارد و درکنار آن نیز در یکی از بخش های خبرنگاری

نیز مقاله ای نوشت که منجر به گرفتن جایره ی اول شد

واین دخترخانم 4 -23 ساله بسیار باهوش وبسیار پرتلاش بوده وهست و درحال حاضر

برای گرفتن دکترای خویش تقاضائی به دانشگاه امریکا ارسال کرده است تادر دنباله

فوق لیسانس خود مدرک دکترا را نیز بدست اورد.

وفردیست بسیار پرتلاش هنرمند ودرعین حال شاعر ونویسنده ای بااحساس

که بااینکه در بدو تولد بعلت خفگی مغزی در زمان بدنیا امدن دچار نقص بدنی شد

وتعادل جسمی دست وپای خود براحتی برای او مقدور نیست


اما درکاربا کامپیوتر ونوشتن ونویسندگی وخبرنگاری نیز مقام بالائی را بعنوان بهترین

شاگرد وشاگرد نمونه ی آن سال در دبیرستان با ضریب بالای نمرات در روزنانه ی سوئد

به معرفی اوپرداختند که روزنامه ی آن نیز هم اکنون بیادگار ایشان درخانه ی من موجود است وباعث سربلندی وافتخارم هم بعنوان یک ایرانی هم بعنوانی کی از خویشاوندان دور و

این برای یکایک ما در محدوده خانوادگی او نیز بسی باعث افتخار وشادی بود ومیتوان گفت


از انسانهای برجسته ای ست که خداوند به عالم ما اهدا نموده است ووجود وحضور او

میبایست برای یکایک ما الگوی استامت , تلاش , کوشش باشد .

چراکه او در هرزمینه ای که فکرش را بکنید موسیقی , ورزش , دوچرخه سواری ,

اسب سواری وبسیاری دیگر از ورزشها وفعالیتهای معمولی که شاید بحتی یکی از آنها

را انسان سالم در عمر خود امتحان نکند با وسایلی که در این امر برای معلولین تدارک

دیده شده است به انجام یکایک آنها پرداخته وهمچنان نیز انسانی پرتلاش است


و خود میگوید :

من باید آنچه را دوست دارم آنچه را به ان علاقمندم وانچه را که به آن نیاز دارم انجام داده

یادبگیرم وبه هدف های خود در زندگی دست یافته وبخود ثابت کنم که معلولیت جسمی من

دلیل براین نمیشود که از مغز سالم خود سود نگرفته وکسی نباشم


تندرستی پرشگاه روان بیدار است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ


در ایران نیز بماننددیگر کشورهای جهان در کنار انسانهای تندرست معلولینی راداراهستیم که دراین بخش لازم میدانم نکاتی را کهخود اموخته ام برای شما بازگو نمایم چون متاسفانه با نگاهی که در ایران اخیرا وطی سالهای سفرم درمیان مردم داشته ام متاسفاتنه دیدگاه بسیاری از انسانها به معلولین بحدی غیر قابل باور است که باعث تاثر میشود وعلت بیش از هرچیز بخاطر آگاه ننبودن از شرایط معلولیتن در سطح ونوع معلولیت انهاست


وبسیاری نیز همه را به یک چشم نگریسته وحتی حرمت او یا خانواده ی اورا نیز حفظ

نمی کنند وگاه با رفتارهای ناشایست وگوشه کنایه ها وحتی نگاههای خود باعث شرم ونارحتی

وغم افرادی میشوند که بی هیچ گناهی تنها به مصلحت خداوند اینگونه زاده شده اند


وحتی براین یقین هستم که این نیز مصلحتی خداوندیست ومی بایست درست به پیرامون

این اشخاص نگاه کرده شخصیت والای آنان را جستجو کنیم که بسیارند اندیشمندانی

که دچار نقص عضوهائی بوده اند اما ازهمان بخش تندرستی خود که دارا بوده اند

به نحو احسن سود برده اند که نمونه ی انان را در بخش های پیشین نیز نام برده ام

یک نمونه ی بارز در ایران کنونی ما کسیست که بعلت نقص عضو وکمبود مالی

در شرایط خوبی بسر نمیبرد وجا دارد دولت ایران ومسولان امر به این هنرمند نیز

نگاهی انساندوستانه داشته وصرفنظر از هنر او تلاش اورا در ایران سپاس نهاده باو

بیش ازاینها رسیدگی نمایند چراکه درتمامی ملا دنیا بر افراد وانسانهائی چون ایشان

ارج نهاده وتمامی امکانات را برای سهولت وراحتی زندگی او فراهم می آورند تا بتواند

نقش هنرمندانه وباارزش خود را باتمامی شرایط خوب وبدی که دراست بدرستی بر

عهده بگیرد ودیگر درکنار هنر واندیشه وتلاش خود کمبودهای مالی ونداشتن امکانات

غم او ومشکل او محسوب نگردد

واین شخص هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور هستند که همسر ایشان

طی نامه ای ازمن درخواست نمودند که شرایط ایشان را به مراکز کمک به معلولین

درخارج ازکشور اطلاع داده وکمک ویاری بجویم

که درمانده ام کشور من انقدر سرمایه وثروت دارد که بزرگ واندیشمند وهنرمندی

چون جناب رضا افشار پور را بتواند در زندگی یاری کرده وبه مسائل تورسیدگی نماید

که مجبور نباشیم لب به بیگانه برای یاری بگشائیم وباعث شرم کشور خود شویم که

هنرمندش در آن در شرایطی قرار بگیرد که ازدیگران مدد بخواهد که بسی باعث

دلشکستگی وشرم درون من ودیگرایرانیان در داخل وخارج می بایستی باشد که هست.


واین نیز متن نامه ارسال شده به من:


استاد ارجمند سرکار خانم فرزانه شیدا سلام بر شما

بنده همسر هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور متخلص به افشار هستم.

ایشان با معلولیّت بالای هشتاد و پنج در صد در تبریز دست به ابتکاراتی زدند که از

عهده ی صدها انسان سالم برنمی آمد.

تشکیل اولین ارکستر دختران در ایران. تشکیل اولین ارکستر رسمی عاشیقلار در ایران

( ساری تئل) ، تشکیل تنها ارکستر ناغارا (نقاره) در ایران ، تاسیس کتابخانه ای بنام

عارف والای آذربایجانی ملا محمد فضولی ، تشکیل انجمن ادبی فضولی و بزرگترین

گروه هنری کشور مرکب از 300 نفر از هنرمندان متعهد کشور و ...

از ابتکارات ایشان میباشد که شرح زندگینامه و آثار ایشان در کتابی بنام مکث که شامل

زندگی نامه ی حدود 36 نفر از معلولین عادی و جانبازان میباشد ذکر گردیده است

زندگینامه ی 36 نفر در 125 صفحه نوشته شده است که نویسنده کتاب 36 صفحه کامل

را فقط به ایشان اختصاص داده اند. برای آشنائی بیشتر با نامبرده مطالعه ی دو وبلاگ زیر

ضروریست


[وحدهم المديرون لديهم صلاحيات معاينة هذا الرابط]


غرض از تحریر این نامه نیاز شدید نامبرده به فیزیوتراپی و سایر امکانات درمانی


و عدم امکانات کافی در ایران میباشد که بدینوسیله از حضرتعالی به عنوان انسانی

ادیب و درد آشنا استدعا مینمایم با برسی لازم دست مارا در دامان انجمنهای حمایتی

از معلولین و هنرمندان کشور نروژ یا سایر کشورهای پیشرفته قرار دهید

با تقدیم احترام : افشار


ومن نیز این را وظیفه ای میدانم که این نامه را ارج نهاده وآنچه در توانم هست

حتی کم برای یاری ایشان بکار گیرم که دردرجه ی اول استدعای من از کشور

خودم ایران است .


تا توانی به جهان همدم محتاجان باش

به دمی, یا درمی یا *( قلمی یا قدمی *)


با کمترین وسیله ی ممکن کار گشای دیگران باش !

از کتاب قند ونمک ضرب المثل های تهرانی اقای جعفر شهری


ما از تندرستی سخن میگوئیم وقتی افرادی چون این شخص با تمامیت احساس وقدرت خود

تلاش میکنند کهSad باشند ,حضور داشته باشند و برای خود کسی باشند) واین میبایست باعث احساس حقارت ما در وجود خود ما گردد که می بینیم با وجود اینکه نه تنها از مزیت سلامتی برخورداریم

بلکه همگونه امکانات رفاهی برای تدریس ورزش وحتی تفریح برای ما در پیرامون ما فراهم است حتی همان پارک با وسایل ورزشی ,امابراحتی وبا شتاب ازکنار ان میگذریم وشاید حتی نگاهی نیز به آن نمی کنیم


اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . *ارد بزرگ


ضرب المثلی از کتاب قند ونمک میگوید: « تابستون تندرستی , زمستون زیر کرسی * »

جمله نیز به همین شکل درکتاب نوشته شده است که به زبا ن محاوره ای گفته می شود به معنای : برنامه ی اکثریت مردم آن روزگار که تابستان جهد شان برای کار وزمستان جهت استراحت معلوم شده بود


: در غفلتی زیستن

__________________:


غافل از موجودیت هستی , بی خبر از غنیمت وجود...در نگاهی همواره

در نگاهی همواره , بی تفاوت ,تمسخری بر لب , درنگاهی خنده آمیز ,نگریستن به روزگار

شادی وشور وخوشی های لحظه را زنــد گــی نامیدن

و در « غفلتی زیستن » گناهی ست که در ندانستن های آدمی

غفلت را به آستانه ی در نـادانــی رهنمون میشود !

وچه بسیارند آنان که در خــود زیســتن را...در طلوع وغروبی شادمانه ... لـیک بی مـعنا

به شب وبه تاریکی ها می سپارند

اما اگر ...اگر میدا نست در راه زندگی ایسـتادن و بیـهوده زیسـتن

در نگاه خــداونـد گـناهی ست نابخـشودنی...

آیا باز ز رفتن و جستن خویش باز مانده وغرقه در روزگار میشد ؟!

براستی اگر در جشن شادمانه ها , زیستن وجاودانه بودن ِ نام خویش را

به تملق این و آن ســپردن

و با مــرگ فــرامـوش شـدن زنــد گــیست

لــعنت بر زنــدگــی ..من چــنین نمـیخـواهـم

و می بینـم آنان که خو یش را گم کرده اند...

ودر زیستنی , براستی بیهوده وبی ثمر, جشن شادی گرفته اند ,

بی آنکه بدانند, مرگ در پی کوچه ای

که شاید اولین کوچه گذر باشد ,ایستاده است واینان اما غفلت را

به میهمانی ِ خانه ی دل برده اند

و( خاطر« مرگ را») در بیهوده زیستن ...خندان نموده اند.

اخر چه سودکه مردن اینان نیز, بمانند عمری , زندگی کردن...

همانقدر بیهوده است

که فرقی نداشت , باشند یا نباشند .

دریغ ودرد که اینان, به خداوند ره نمی یابند

تا در یابند جستن خویش , رسیدن به خداست

اینان گوئی عمری , در مرداب ثابت بودن , بر هستی خنده کردند

غافل ازاینکه ,لبخند تمسخرآلود زندگی , برروس اینان عمیق تر

از هر خنده ای , هر روز ,عمق تازه ای میگرفت

و این از خویش بی نصیب واز دنیا سهم نبرده ای

که کاخ آرزویش , مرمر خانه ای میشد, که سر برآسمان میکشید

هروز از خدا دورتر وبه هیچخویش نزدیک تر

واین نقش‌آرمانهای او بود و بس...خانه ای بر بلندا !!!

یک عمر حقارت , برجی بر تپه ی نادانی ...غفلتی به بلندای زمین تا قلب کهکشان
و چه شادند اینان !!! خوش باشید..به خیال شما , دنیا , از آن شماست

درنگاه خدا ار آن کسی که , در بیقوله دانائی خویش, بیش ازتوزندگی کرد
بیشتر آموخت ...کمتر فخر فروخت...وهمیشه صادق بود
و نزدیکتر به عرش خدا
امازندگانی برتو خوش باد...که عمر بودن تو
هر روز در فنا تازه میشود
در بی خبری تو ....هر روز ... هر روز ... هر روز .
ف . شیدا


پایان فرگرد تندرستی به قلم فرزانه شیدا


Farzaneh Sheida -fsheida
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ادب*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:24 pm

- فرگرد ادب

دراین بخش از فرگرها به «فرگرد ادب « رسیدیم میدانید که انسان از بدّوتولد توسط والدین تحت پرورش قرار می گیرند و رشد ونموهر انسانی درکانونی به نام خانواده شکل گرفته وآنچه در طی زندگی آموخته ومی آموزد نیز هم دیگر یادگیری های اکتسابی او هستند که به تفضیل در بخش های مختلفی از آن سخن بمیان آمده واینک نقش ادب وتربیتی را که سازنده شخصیت انسانی می باشد به سخن نشسته وبه بررسی آن از دیدگاههای مختلف خواهیم پرداخت شخصیت ادمی گونه های مختلفی دارد وهر انسانی در مقام شخصی خود دارای خصوصیات اخلاقی خاصی ست که در گذشته نیز اشاره شد که هیچیک از این خصوصیات همانند دیگری نیست سخن از عادتها نیست که برای مثال دست رو شستن وصبحانه خوردن که درتمامی ادمیان روزانه به شکل عادی وعادت هرروزه انجام میشود بلکه سخن از رفتارهای هنجار وناهنجاری ست که ما در طی زندگی خود بیشتر ازخانواده وسپس از محیط اطراف ومدرسه کسب میکنیم وگذشته از آن در نهاد وباطن وذات درونی وخون خود نیز از والدین خود ارثهائی را نیز برده ایم که در نهاد ما همراه باما رشد کرده وبه تدریج در طول زندگی در شکل رفتارها در یک رفتار قوی تر ودر دیگر رفتارها, ضعیف تر ودر نهایت کم وزیاد ان سرانجام آنچه که هستیم نماینده ای خواهد بود از شخصیت ما که این شخصیت بیش از هرچیز وقتی جلوه ای خواهد داشت که با تربیتی درست شکل گرفته باشد مسلم است که مادر رابطه با دیگر ادمیان رفتارهای متقابلی را نیز بروز میدهیم و اما چگونگی رفتار ما با دیگران نیز باز گشتی دوباره به ادب وتربیت خانوادگی ما وریشه های اصالتی آن خانواده دارد بدین معنا که سرد بودن رفتاری یا گرمی ومهربانی عاطفی یا بی تفاوت بودن ها نسبت به ادمیان اطراف خود طرز نشست وبرخاست نحوه ی برخورد ما در رابطه با دیگران ودر رابطه با قضایا واتفاقات پیرامون ما بسیاری دیگر از نمادهای شخصیتی انسان زمانی بروز کرده خود را نشان میدهد که ما با دیگران روبروشده ودرجمعی خواه محیط خانه و خانواده باشد خواه مدرسه ودانشکده خواه محل کار یا اجتماعی باز ,کوچه وخیابان خود را نشان داده ونماینده کلی شخصیت آدمی میشود اینکه ما چگونه جوابگوی روابط هستیم وباز پس دهی رفتاری ما به چه شکلی ست نماینده شخصیت و فرم ادب وتربیتی ست که اموخته ایم مثالهای بسیاری دراین باب می توانیم برای این مطلب به آن اشاره کنیم و به چند موردی نیز خواهیم پرداخت .
(( ادب با پول ، دانش و آموزش بدست نمی آید ادب دارای ریشه است ارد بزرگ ))
از نمونه های بسیار ساده خانه وخانواده است در خانه وبا اقوام نزدیک ما ساده تر وبی پیرایه تر رفتار می کنیم وعلت آن است که دراین محیط بخوبی همه همدیگر را می شناسند وبا نقاط ضعف وقوت ما چگونگی آرامش , شادی وغم , عصبانیت و...
ما اشنائی کامل دارند بعضی صبحها کسل بوده وحوصله صحبت کردن را ندارند عده ای روز را باشلوغ کردن وسروصدا ی زیاد, حال یا با سخن گفتن یا با ایجاد سروصداهائی در پیرامون خود مثل درست کردن صبحانه یا حتی با سروصدا صبحانه چیدن وخوردن ویا حتی برای یک لباس پوشیدن ساده درکمدها را کوبیدن واینور انور رفتن ها وغیره شروع میکنند درکنار این رفتارها یکی نه این است ونه آن, و در کمال آرامش از خواب برخاسته دست وروئی شسته به ارامی صبحانه ای صرف میکند چندکلامی صحبت میکند وبه بیرون ازخانه حال هرکجا که هست میرود واین حتی ربطی به سن نیز ندارد که گاه بچه ای دوساله میتواندت همینقدر ارام روز را شروع کند یا خانمی 30 ساله یا مرد مسن 50 ساله. حال چگونگی شکل همین رفتار نیز, باز به این بازخواهد گشت که ما در طول زندگی خود هرچقدرعمری کوتاه وبلند باشد با چه عواملی روبروبوده ایم و رفتارهای متقابلی که باما شده است چگونه رفتاری بوده است که عده ای شروع روز را به آرامش, تعدادی به شلوغ ی وسروصدا کردن یکسری با خشم وناراحتی های صبحگاهی بی دلیل, یا بیحوصلگی های کسالت بار بعلت داشتن ساعات خوابی بد (که البته این بیحوصلگی ها معمولا یا بخاطر دیر غذاخوردن یادیر خوابیدن یا بد خوابیدن است وگاه نیز دلایلی چون ناراحتیهای معده می باشد که شخص حتی ازآن تا سالها بی خبر است ) شاید بپرسید اینگونه اطلاعات را من ازکجا می آورم که باید خدمت شما عزیزان ذکر کنم که پروگرامها وبرنامه های تلوزیونی وکتابهای زیادی هستند که من بدانها علاقمندم که تنوع انان گاه تا بحدی است که اصلا با یکدیگر حتی قابل مقایسه نیز نیستند برای مثال من َنشنال جغرافی را نگاه میکنم که همه تصور میکنند

باید جغرافیای جهان باشد که این فقط بخشی ازاین پروگرامها وبرنامه هاست درهمین پروگرامها ,وبرنامه های تلوزیونی به انسانهای مختلف , فرهنگهای مختلف ,غذاهای مختلف نیز توجه میشود ودرهرکشوری که هربار بدانجا رفته وطول وعرض آنرا برای شناخت تماشاگر درسفری طی میکنند , مردم واهالی همان کشور نیز دررفتارها مورد بررسی قرار میگیرند وحتی نوع غذاها ئی که میخورند وعلاقه هائی که دارند چه در زمینه غذائی چه ورزشی و....از نوع غذاها مثالهای زیبای که میتوان نام برد غذاهائیست از کشورهای هند ومکزیک که در زیبای تزئین آن غذاهای , یااستفاده انواع فلفل و تندی ادویه جات که داشته واستفاده میکنند صحبت میشود که خود درای جذابیت های خاصی می باشد و حتی این نیزدر برنامه ای ذکر که غذاها ی تند , «در «روحیه آدمی» تاثیر میگذارند ورفتار آدمی رانیز تند وعصبی کرده و صبر وشکیبائی ادمی را تنزل میدهد وحتما شنیده اید که دیر غذا خوردن نیز باعث عصبی شدن میشود

وتحمل وشکیبائی انسان پائین آمده وپرخاشگر وتند خو میشود که بادر

نظر گرفتن چنین عواملی میتوانیم اینرا نیز بازگو کنیم کهوقتی انسان

در شرایط جسمی وروحی خوبی نباشد نمی تواند باتمامی تربیت ونهاد وشخصیتی که داراست در شرایطی بد همچنان

مودب وصبور باقی بماند وبراحتی از کوره در خواهد رفت.. در کناراین پروگرام بخشها وبرنامه های روانشناسی بسیاردیگریست

که با دقت تماشا میکنم ودر جائی دیگر به

( دیسکاوری= که پدیده ها وکشفیات جهان است*)

چه از نظر کشف های الکترونیکی کامپیوتری یا داروها وواکسنها ی جدیدی که به بازار آمده است ودرکنارهمه ی

اینها برنامه ای که ازمواد غذائی ونوع ادویه جات حرف میزند

وزیان وآسیبهای هریک یا منفعت ها واثرات خوب وبد انرا بررسی میکند یا از انواع میوه ها درکل دنیا سخن گفته هریک را که شاید

نیم بیشتری ازاین میوه ها درایران حتی شناخته شده نیست را باز کرده

ونشان داده وباآن دسرها وغذاهای مختلف درست کرده واثر انرا بروی انسان

(صرفنظر از ویتامینها که درروی روحیه اثر دارد)

را نیز بررسی میکنند وبه تفضیل به سخن ایاینموارد می نشینند همانگونه که خودما درایران نیز میدانیم که زعفران خنده زا ونشاط آور است

(چون تولید کننده(« آدرِنآلین» مایه ی شیمیائی هیجان بخشی ست

که دردرون بدن ترشح میشود وباعث نشاط وهیجان روحی میشود)

و به مردم توصیه میشود که اگر روزانه کسل وبیحوصله هستید

چای زعفرانی نوش جان کنید یا درغذای خود از محلول زعفران بهره بجوئید یا عسل که سالهاست تشخیص داده شده است که بهترین داروی طبیعی

برای زخم معده , ورم معده, دل دردهای گاهگاهی

و باکترهای داخل معده وصفرا و مسمویت هاست که شما میدانید *ادب انسانی* نیززمانی پا برجاست که منو شما در بدنی سالم

وشاداب توانائی اینرا داشته باشیم که با یکدیگر روبرو شده وباآرامش روح

,توان برخوردی مسالمت آمیز را با یکدیگر را داشته باشیم * (( با ترشرویی به میان مردم رفتن ، تنها از بیماران ساخته است . ارد بزرگ))
((ادب خویش را هیچ گاه فرو مگذار ، با وجود آنکه مورد ریشخند باشی ! . ارد بزرگ ))
درمورد برنانههای کانال دیسگاوری: باز درهمین بخش ازبرنامه های Dicavery Channel دیسگاوری به کهکشان و فضا وستارگان وسیارات آسمانی توجه کرده

ونمونه برنامه های ویا به اعماق دریاها واعماق زمین رفته کشفیات خود را

پخش میکنند که مطالب مربوط به آن را تماشا میکنم سایت دیسکاوری از برنامه تلوزیونی دیسکاوری امریکا که

بین المللی ست ودر ساعات مختلف با زبانهای مختلف دنیا برنامه های

خود را پخش میکند واکثر کشورهای اروپائی نیز جدااز دیسکاوری امریکا

برنامه مختص دیسکاوری خود را نیز دارند که به زبان همان کشور پخش میشود این سایت امریکائی ازهمین کانال تلوزیونی ست [وحدهم المديرون لديهم صلاحيات معاينة هذا الرابط] این سایت نیزمتعلق به انگلیس میباشد ( uk/ یونایتد کینگ دوُم [وحدهم المديرون لديهم صلاحيات معاينة هذا الرابط] درنتیجه برای من بسیار ساده است که آسمان را به زمین دوخته تااعماق زمین

نیز فرورفته و شما هم خبر دار نشوید که من ازکجا به کجا رسیدم! وچطور شد اصلا

به اینجا رسیدیم وچه ربط ومناسبت منطقی و عاقلانه ای همه ی اینها به ادب وتربیت

وشخصیت آدم داشته است اما دارد من قول میدهم و مطمئن باشید که درنهایت چیزی را ازدست نداده وآموخته هایم

را نیز باشما شریک خواهم شد . که هیچیک از آنها نیز به ضرروزیان شما نخواهد بود چراکه کمترین سخنی را بدون داشتن اطلاعات لازمه بر زبان نخواهم اورد که

فردا نتوانم پاسخگوی آن باشم ودر اصل دراین فرگردها تمامی و همه ی هدف من زیستنی بهتر درشرایط اسوده تر امکانات روحی / روانی بهتر و بطریقه ای راحت تر زندگی کردنی است که حق یکایک ماست! عاقلان وبزرگان جهان نیز میگویند که آدمی هرگز بدون اینکه پشتوانه وریشه ی

درستی در اصالت خانوادگی داشته باشد وازخرد ودانش نیز بهره برده باشد نمیتواند دارای ادب

وتربیتی مناسب باشد چراکه اکتساب وکسب ویادگیری ادب وتربیت نه تنها در ریشه های

ارثی که در آموزش زندگی نیز بی ثمر نیست ... صرفنظر از تمامی آنچه که گفته شد «ادب » نیز برخاسته از طرز فکر آدمیان است ,یعنی چگونگی شکل فکر کردن ما وهمچنین ایمان واعتقاد وباروهای ما ! در نتیجه ما آنگونه رفتار وعمل میکنیم که فکر میکنیم یعنی اینکه چگونه رفتاری داشته باشیم وچگونه شخصیتی را از خود ارائه بدهیم بستگی به شکل وفرم فکر کردن ما دارد ! و دررفتار وعکس العمل های ما نقش بسزا ونقش پایه را بازی میکند کمااینکه خواجه حافظ شیرازی نیز میفرماید: دل سراپرده ی محبت اوست ... دیده آئینه دار طلعت اوست ... منکه سر در نیاورم بدوکون ... گردنم زیر بار منت اوست ... تووطوبی وما و قامت یار ... فکر هرکس بقدر همت اوست*! ) ((ادب نمایه آغازین خرد است . ارد بزرگ )) انسانها در زندگی خود با شرایط متفاوتی مواجه می گردند که بسیاری ازاین شرایط

گاه پیش بینی نشده وبدون آگاهی قبلی ست لذابسیارند عکس العمل ها وباز پس دهی های عاطفی روحی

واخلاقی که انسانها در

چنین شرایطی ازخود بروز میدهند اما آنچه مسلم است انسانی که به خونگرمی وخونسردی

معروف وشناخته شده باشد معمولا کمتر پیش میآید که ازدر قابله با عوامل پیش بینی نشده ,حتی رفتارهائی که مشاهده میکند بناگاه چیزی جز آنچه که

همیشه بوده است بروز دهد ما تنها زمانی کامل واکنشی غیر عادی وپیش بینی نشده

ازخود بروز میدهیم که در شرایط شوک ویکه خوردنی قرار بگیریم

که اصلا توقع آنرا نداشته ایم من به شخصه آدمی بسیار ارام وصبورم ولی درکنار تمامی این

صبر وارامش چنانچه برای زاده ی ماه مهر که متولد نشانه ی ترازوست ,

میزان ترازوی حق و

عدالتم برهم خورده وحقی بناحق ازمن ضایع گردد براستی توان اینکه سکوت کرده واز آن بگذرم وندیده تلقی کنم,

برایم بسیار مشکل است وباانکه انسانی متعادل هستم که در میان اشنایانم آرام ومنطقی

شناخته شده ام اما

حتی آنان نیز اینرا میدانند که بااینکه کم از کوره بدر میروم

اما چنانچه این شد کمتر

میتوانم حق خود را ندیده انگاشته وبگذارم همه چیز بگونه ای

پیش رود که آب از آب تکان نخورد چرا که در کنار تمامی صبر وتحملی که میتوانم داشته باشم

وحتی بدان ادامه دهم این را حق خود نمیدانم که چنین کن کمااینکه در علم روانشناسی نیز گفتیم که زمانی که

توبدانی حقی از ان توست زمانی

که تو نیازمند آن هستی که چیزی را بازگو کنی وسوالی بپرسی

وسر از مشکل

خود درآورده, علت آنچه اتفاق میافتد را بدانی ,اینکه

درسکوت بگذری, نه تنها

مشکلی ازتو حل نخواهد کرد بلکه , تفکر همین موضوع وچراها ودلایلی را که انسان مدام

در خود ودر ذهن

خود زیر وروکرده تا بداند چرا چنین وچنان اتفاقی افتاد یا مثلا چرا فلانی بامن چنین رفتاری کرد. و سوالهای متعدد دیگر که بستگی باین دارد که ماجرا چیست

وازچه ناراحت هستید

آنگاه همه وهمه خوره ای خواهد شد که شبانه روز فکر وذهن

وروح را ازار خواهد داد ازاین جهت است که میگویند : پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است ! واین جمله را اگر در جوانب مختلف ریشه یابی <نیم در باب اینکه

چرا من نباید

علت ها را بدانم چه در بحثی باشد ,چه در روزمرگی زندگی باشد,

چه در روابطی یا

درسی ,کاری ,علمی

...... هرچه هست این حق مسلم انسانی ست که بداند وبپرسد

وعلت جوئی کند شما نمی توانید زمانی که بی دلیل با خصمی دشمنانه

مواجه میشوید بگوئید خوب طرف اینطوری ست عادت دارد یا.... ! اگر آن شخص را بشناسید وبه روحیه ی او آشنا باشید ,

باز هم زمانی که بدون علت با پرخاشگری او روبروشوید جا

خواهید خورد زمانی که با شخص چندان آشنائی نداشته باشید وازاو بیحرمتی

ببینید مسلما

ازخود خواهید پرسید مشکل من هستم یااو ,و باخود فکر میکنید

که طرف چرا

بامن اینطور رفتار کرد من چه کردم که این شد و این را گفت

وچنان عملی را انجام داد

وووو دراینجاست که ما به کلمه ی« ادب » برمیخوریم وباید پرسید

ما ادب را درچه میدانیم؟ ما چه موقع کسی را باادب تصور میکنیم ؟چه موقع خود

باادب رفتار میکنیم؟

چه زمانی درچه شرایطی می بایست باادب بود؟ تا کجا می بایست

حکم ادب را

اجرا نمود؟ تا چه حدی انسان قادراست مودب باقی بماند ؟ همه ی اینها سوالاتیست که در شرایط گوناگون نیز جوابهای گوناگون دارد شما نمیتوانید وارد شرکتی, بانکی و اداره ای شوید وهمینکه

گفتید سلام

!شخصی با بی نزاکتی تمام درجواب بگوید :بروتوصف یا تا به میز شخص نزدیک میشوید بی اینکه زحمت بلند کردن

سر خود را بدهد

بگوید : نوبت شما هست که جلوآمدید؟ یا خانم اقا من الان وقت

ندارم بشینید صداتون میکنم! .ضرب المثلیست که میگوید: آدمی راآدمیت لازم است چوب صندل بو ندارد هیزم است دراین معنی که هر آینه چوب صندل چنانچه بوی خوش ن

داشته باشد با هیزم برابر است چنانکه آدمی به آدمیت است ! ودر عین حال نمونه واکنش ها نیز دربرابر انسانهای خوب وبد

باادب وبی ادب

متفاوت است و آنکه با چنین اشخاصی روبرومیشود نیز ,

گاه در واکنش متقابل ناچار

میشود که برخلاف عادات دیرینه ی خویش رفتار کند چراکه هرکسی را درحد جنبه ی او میتوان مورد حرمت

واحترام قرار داد وچنانچه کسی از این حرمت واحترا سواستفاده کند واینرا وظیفه ی دیگران بداند بدون تردید سرانجام با کسی

روبرو خواهد شد که دلیلی نیابد که بی دلیل به کسی احترام بگذارد که حرمت او

را نگاه نمیدارد. کمااینکه دراین ضرب المثل میگوید:

آدمیزاد از سنگ سف تره از شیشه نازکتر بدین معنی که نظر به سخت جانی اودرجائی

ودرجائی شکننده بودن انسان که بنابر دلایل متفاوت نیز هست گاه ما با فرد بی ادبی تنها به نگاهی

تحقیر آمیز اکتفا کرده ومیگذریم بی اینکه جوابی را لایق او بدانیم ولی گاه مجبوریم بعضی افراد را بر جای خود نشانده باو یادآور

شویم که زبانی

که در دهان توست در دهان همه کس وجود دارد,اما حرمت زبان

هم از دین به ما امر شده هم انسانیت حکم میکند زبان تلخ وسوزنده ای برای دیگران

با دلیل وبی دلیل نباشیم : ما میتوانیم چون این ضر ب المثل همیشه رفتار کنیم

: آسیاب باش و خواب آسوده , سخت میگیرد به نرمی پس میدهد

یعنی راحتی بردباری , خود داری , فروتنی , تحمل , صبر گذشت

وهمه ی انچه

که تنها از کسی دیده میشود که شخصیتی نکو ادبی برازنده واندیشه ای

سالم را داراست معمولا انسانهائی که خود پرخاشگر بد زبان متلک گو

وزبان تلخ هستندکه هریک

ازاینها خود نشانه ی کمبود ادب درآدمیست همواره گوش

بزنگ ومنتظرند که اگر

کسی چیزی گفت از دست نداده وجوابگو باشند

وحتی دریک جبهه گیری دائمی همیشه

هر حرفی را برعلیه خود میبینندوکمتر از چنین انسانهائی

میتوان روی خوش واخلاق آرامی دید و از انجا که خود هیچ چیز را بی منظور ادا نمی کنند حتی

اگر دیگران نیز از جنس

آنها نباشند هرچه را برزبان اورد بخود گرفته به تلخی پاسخ میدهند

ووقتی نیز که باز

به نرمی پاسخ دوباره ای از شخص متقابل دریافت میکنند

این را حمل بر پیروزی خود

میکنند یااینکه احساس میکنند خوب طرف ادمش را شناخت

کمااینکه میگویند

کافر همه را به کیش خود پندارد اینگونه انسانهادر جامعه ی کوچک خانواده اینگونه بار امده اند

و در جامعه بزرگتر

نیز همه را دشمنانی تصور میکنند که میبایست مواظب انها بوده وسریعا جوابگوی حرفهای آنان بود اینگونه افراد درکنار زبان تلخ خود انتظار حتی احترام دوبرابر

مردم عادی را دارند

وخدا نکند این شخص به پیری که برسد اشخاصی دراطراف او باشند

که همه را با

چوب زبان خویش از بدو جوانی آزار داده تا اخرین مرحله ی هستی

خود اسیب زننده

به روح وروان دیگران هستند وهرگز باین نکته نیز پی نمیبرند که

همگان شاید بخاطر شخصیت وادب فردی خود انان را برسرجای

خود نمی نشانند یا اینکه آموخته اند

حرمت سن بالاتر وموی سفید را داشته باشند که باز این از ادب شخص متقابل است نه از حرمتی که به شخص

توهین کننده وزبان تلخ روا میدارد و برای اینگونه افراد رنجش دیگران

نیز هیچ تفاوتی

نمیکند چراکه درمقام اول اگر چینین چیزی برای اینان اهمیت داشت

نمی اموختند

که چنین باشند وچنان جواب دهند ونمیدانند که شاید درپشت

سر احدی آنان را در

مقامی که خود تصور میکنند هستند, نمی بیند ! که انسانِ لایق, انسانی ست باادب ! وچه کسی دیده است بی ادبی به مقام والائی برسد که

دور وبر واطرافیان او حرمت اورا

اگر نگه میدارند بخاطر یا پولش باشد یا نیازی که به کار اودارند وباز حرمت بدارند اگرچه بسیارند کسانی که حاضرند خودرا خوارکنند و بی حرمتی

این افراد را نیز

بپذیرند اما کار خودشان راه بیافتد! اما برای اوکه خود شخصیتی را دارد ادبی را اموخته است

وگاه بر حسب

حرمت شخصی خویش میشنود ومیگذرد وبی هیچ جوابی میرود

شکل ماجرا شناخت

شخص خاطره ویاد او جز یک تصور دهشتناک از جنس بد آدمی

نخواهد بود

وبر طبق ضر ب المثلی

اینگونه خواهد گفت که

احترام ,امامزاده س, متولیه یا متولی نگه میداره

باین معنی که کسی را که نزدیکانش به او حرمت نگذارند

دیگران نیز حرمتش نمی نهند

احترام زن که واجب بر شوهر وحرمت مرد که ملزوم زن

وبه همین طریق که

بزرگداشت هر بزرگ وطرف ونتیجه ای لازم وملزوم همدیگرند ونتیجه بخود شخص باز میگردد ودرعین حال میگویند:

« احترامشو وَر کرد»! بدین معنی که : وقتی به کسی بی حرمتی شده

درجواب گله ای چنین میگوید:

که هم به شوخی ست وهم به زخم زبان که ,قابل احترام نبوده است

تا گذاشته شود که باید دید درقبال چه کسی انسان محترم شمرده میشود ودر مقابل چه کس انسان محترم نیست که من فکر میکنم کوچک وبزرگ همه محترمند وانسان درمقام انسانی

خود می بایست ارج نهاده شود و درعین حال هر چه رفتارما باشد همان جواب ماست مگر

با انسانهائی

برخورد کنیم که خود نیز نمیدانند درمرتبه ی انسانی

خویش چگونه حتی بخود

احترام بگذارند که در مقابل آن نیز ارزش انرا داشته باشند

که احترام ببینند متاسفانه این از نمونه برخورد هائی بود که اخیرا من

درایران در اداره جات

بانکها ومحلهای عمومی باآن روبروشدم که بلافاصله جا خورده

واز تصور

اینکه چطور کسی میتواند اینگونه بادیگران برخورد کند هاج وواج

برجا ماندم

نشانه ی تربیت این اقا یا خانم درکدامین بخش جمله یاو یافت میش

د که بعنوان

پرسونلی که موظف است جوابگوی مشتری باشد اورا کارمند

وخدمتگزار مردم بدانم وخدا نیز نکند که کار شما گیر چنین آدمی هم باشد ● رویا زده در فریبی بنام وصل در کو چه های عشق در پی امید گشته ام از رهگذار خسته عابر ز کو چه ها پرسیده ام نشانهء مهر و گذشته ام گوئی نشان مهر سوالی بجا نبود چون در هر نگاه گوئیا خنده میدوید گوئی که در پی این راه پای من در انتهای خویش به ویرانه میرسید در این گذر همه اندیشه های تلخ یأس پا بر پله کان فریاد سینه میگذاشت دستی بدفتر عمر بر سر امیدو آرزو خطی سیاه ز حرمان و غم نگاشت آری جهان من از غصه ها پر است قلبی دگر در پی مهری روان نبود هرکس که جامه غم را به تن کشید گوئی دگر که آدمی از این جهان نبود دنیا به چه خوش بود در روزگارمن این رسم روزگار چه غمگین و بس تهی ست در خط زندگی در این راه بی امید دیگر نشانه ای ز محبت به سینه نیست 1366 فرزانه شیدا برای مثال در اداره گذرنامه ای که من بارها در آن

تا سر حد جنون

به عصبانیت رسیدم ونیاز به گذرنامه _ پاس / وتمدید ان داشتم

و با چنان

خشونت های رفتاری وبی ادبی هائی مواجه شدم که هنوز

پس از سالها در

دهنم مانده است و نمیتوانم فراموش کنم باراول که بعد از ایستادن در صفی طولانی از 5 صبح تا 12 بعد از ظهر

راحت

تا رسیدم پشت میز بی اینکه سری بلند شود گفت وقت امروز تمام شد فردا بیائید

باردوم که بالاخره زودتر رفته وپشت میز عکسهارا نهادم گفتند

دختر دوساله ام

میباید را که با حجاب ومقنعه باشد ومن نمیدانستم چگونه

بچه ای دوساله را

که متولد خارج بوده وهرگز ندیده بچه ای روسری بگذارد چه برسد

مقنعه راضی کنم

که جلوی عکاس اینرا به سر کرده وارام بنشیند که سرانجام مجبور شدم دوست عکاسی را به عکس باحجابی از

دخترم که آنزمان

دوسال ونیمه بودو بارها نیز موقع سر کردن ان چون ساده نبود

به گریه افتاد ساعتها

دوست عکاس هم رانیز معطل خود وبچه ام کنم تا عکس باحجابی

از این بچه بگیرد

که هنوز نمیداند کلاه را چگونه باید روی سرش بگذارد که از انطرف

سرش پائین نیافتد وهمچنان نیز بخاطره ی تلخ آنروز هربار این عکس را نگاه کرده ام

بخاطرم امده که

چه اشکهائی که دخترم نریخت که نمیخواست انرا به سر گذاشته

وارام بنشیند واز نشتن درجلوی نور چراغ عکاسخانه هم چون میترسید

چه مکافاتی کشیدیم تا این عکس گرفته شد

وهمان عکس نیزبه گذرنامه وصل شد وسفارت ایران

درنروژ هاج وواج ماند که

چه کسی مرا مجبور کرد که من دختر دوساله ام را

با حجاب عکس بندازم براستی این انسانهائی که درپشت این میزها احساس قدرت

میکنند اگر انسانهائی بیمار مریض وبامشکل نیستند ا

ینگونه رفتارهای ازیتگرانه اینچنین اعمال های بی ادبانه

وبرخوردهای ناشایست

به چه معنا ست ایا براستی احساس ذوق وشعفی که

دردرون چنین افرادی براثر

این آزارها ناشی میشود انسانیست یا حاکی از این نیست که مردم خدمتگزاری پیدا میشوند که

حتی خدمت بخود را

نیز نمیدانند ونمیفهمند که ادب هرکسی نشانه ی شخصیت

خود اوست بارها اینرا گفته ام درمکانهای بسیار آنگونه که رفتار میکنی

دردرجه اول

حرمت خودرا محک میزنی انگونهکه رفتار میکنی وسخن میگوئی

اول ازهمه

شخصیت خودرا نشان میدهی توهینی که بدیگری میکنی

پیش از انکه باو برگردد

توهینی ست که به نهاد وبه شخصیت خود کرده ای !

چگونه میشود فکرکرد اینگونه رفتارها درنظر دیگران قدرت است

واجبار

به احترام که شک دارم احدی باینگونه ادمی اهمیت داده

ویا اورا شخصیت والائی

تصورکند که برعکس شاید چون من دل هم به چنین کسی بسوزاند که طفلک

چه ادم ازار دیده ای

باید باشد

که حتی نمیتواند حرمت خودرا حفظ کند ونیازمند این است که دیگران

به زور باو احترام بگذارند واگر این فرد کمبود نداشت چنین

احساس وفکری هم دراوقوت نمیگرفت



که اگر من مثلا اینگون با بیحرمتی باین خانمواقا حرف بزنم حساب کار

دستش می اید

که اول باید پرسید دنبال کدامین حسابی هستید که باید مردم ازشما

بخاطر آن

حساب ببرند یا از قد 150 تا دومتر ی شما هم اگر بود از جناتبعالی

وحشت کنند وباید حرمت چه چیز شما را نگه دارند قد شمارا یا زبان شما

را یا میز اهنی سرد شما را یا نه میز تراشیده چوب گردوئی شمارا

که با یک کبریت روی هوا دود میشود

وشما میماندید ویک صندلی! ...... !! چگونه است که فردی در این لباس مقدس خدمت به مردم

درپشت میزی در ,اداره ای در بانکی در فروشگاهی

در بسیاری ازاداره جات مهم دولتی

بخود اجازه چنین رفتاری را میدهد وکیست که به

چنین فردی پروبال میدهد

که بادیگران تا جائی که میتوانی خشونت کن یا بد رفتاری کن

مسلم است

که گاه این رفتارها در درون فرد بیمار نوعی دفاع از

ترس هم میتواند باشد شخص از دیگران میترسد از صدائی بلند

میترسد از شخصیتی بالاترازخود میترسد درنتیجه بااینگونه رفتار پرخاشجویانه پشت صدای خود

پنهان میشود

واحساس امنیت میکند وتمامی اینها نیز ریشه ای روانی دارد

این شخص یا درخانواده ای پرخاشگر بزرگ شده ورشد کرده است

یا درخانه وخانواده کسی باو اهمیت نمیدهد ودراین جا درپشت میز

احساس قدرت میکنند وکمبودهای خودرا بدینگونه

جبران کرده

خشم خود را بدین شکل خالی میکند هرچه هست چنین فردی

درهیچ کجا درنزد احدالناسی فرد محترمی شمرده نمیشود

که بتواند مطمئن باشد احترامی دارد که بیشک تنها خیالی باطل

بیش نیست وبا خود همیشه فکر میکنم که اینگونه انسانی!

نماینده چه نوع انسانی درجامعه ی ماست؟ ماکه دم از فرهنگ عمیق واصالت وتربیت میزنیم درکجا می بایست

این فرهنگ این ادب این اعتبار تاریخی خود را نشان

دهیم ودرنزد چه کسی؟! چنین افرادی بااینگونه رفتارهای بی ادبانه کجا احساس میکنند کجا را

وظفیه خود میدانند که میبایست درآنجا با ادب باشند

با رفتاری درست وبا شخصیت؟ که شک دارم انسانی بااین روح آزرده وبیمار توان ,اینرا داشته باشد

ویا درکل قادر باشد فقط به فقط انسان باشد! ....

حال دیگر تربیت وادب پیشکش خودشان باشد . چنین رفتارهائی در بیرون ازجامعه ی مادرهرکجای دنیا که بروید به

هیچ شکلی ازسوی هیچکسی پذیرفته نمیشود وکافیست یک کارمند

حتی رئیسی بی حرمتی کمی به کسی روا دارد تا بلافاصله با شکایتی از

سوی ارباب رجوع منتظر خدمت شده سپس ازکار برکنار شود اما متاسفانه ما غریبه پرست تر از ان هستیم که باهمزبان کشور

خود مودب باشیم وهمینکه یک خارجی یک امریکائی یک آلمانی و...

پا به همان محل بگذارد چهار بارهم برایش خم وراست میشویم

چائی وقهوه را

حتی نه از ابدارچی که میدویم وخودمان برایش میآوریم که البته اصلا چنین عادتی دراینسوی آبها متداول نیست که کسی

هرکه هست

برای دیگری خم وراست شود یا بیش ازاندازه احترام کند چراکه طرفین میبایست وموطفند حرمت واحترام یکدیگر را

درحد معمول کارمند

وارباب رجوع حفظ نمایند وهمانگونه که کارمند موظف

به داشتن ادب وپاکیزگی

لباس ورفتار وسخن است

ارباب رجوع ومشتری نیز موطف به رعایت ادب واحترام به اوست درنتیجه کارها بی هیچ کشمکش غیر عادیِ روحی روانی

یا خدای نکرده با برخوردهای ناشایست یا رفتارهای نامتعادل

روبرو نخواهد شد

و کار بخوبی ومنظم یکی بعدازدیگری انجام میشود بی انکه کسی

آ زرده ازکار یا آزرده ازانجام آن کار ,درفلان اداره و فلان محیط کاری

به خانه خود درساعت مقرر بازگشتی داشته باشد .... جامعه وقتی میتواند شاهد چنین آسایشی باشد که

هرشخص

بنوبه خود در خودوشخصیت خوداین را وظیفه بپندارد که درمقابل دیگران

هرکه هست کوچک وبزرگ مودب وبااحترام رفتارکند من وشما چنین

حقی را نداریم که اگر ازهرچه ناراحتیم وهرچه در زندگی شخصی ما

باعث ازار ونارحتی ماست ان احساس رابا غم واشفتگی وخشم خود

به محل دیگری برده و برسر دیگران خالی کنیم ما حتی این حق را نداریم

که درمحیط خانه وخانواده ناراحتی فرددیگری ازاعضای خانه خود

را فراهم کنیم

چه همسر باشد چه فرزند چه برسد

به مردم اشنا وغریب که هیچ وطیفه ای ندارند مارا تحمل کنند

یا به ما احترام بگذارند. مسلم است کسی محتاج احترام دیگری نیست احدی بدون

سلام منوشما زندگیش زیرو رو نمیشود کسی از اینکه ما برای او

حرمت قائل نشویم دنیایش خراب نمیشود

اما آنچه بجا میماند خاطره ی ماست که من اینمرد غریب

اداره گذرنامه

را بخاطر شخصیت والایش هیچوقت فراموش نخواهم کرد نه اورا

نه رفتار نه طرز سخن گفتن اورا که با کینه ای غیر انسانی

وبدون هیچ دلیل منطقی خشمش بچه ی دوساله مرا گرفت

وازعکس بچه دوساله ام که موهایش را بسته بود ایراد گرفت

که بچه نباید موهایش پیدا باشد وهرچه گفتیم اقا این دوساله است گفت قانون قانون است ماهم موظفیم ومامور ومعذور که شک دارم

چنین ماموریتی از سوی انسانن سالمی باین شخص داده شده باشد

وشک دارم اصلا چنین حکمی وجود داشته باشد چون قانون اسلامی را نیز بی خبر نبوده نیستم که دختر بعد از

9 سالگی در قانون اسلام موظف به انجام اموری مانند این است

ومن و شما

چگونه میتوانیم باافراید چون این اقا یا خانم دیگری در ورزارت امور

خارجه که قرار بود شناسنامه بچه مرادر پاس ایرانی وارد کند

وبا دستکشی بردست که بدون بلند کردن سرجوابگوست وقتی باو میگوئی خانم ببخشید : این که نوشتید ( لورنشگوگ است , نه لورنسگوگ!

( واسم (استانی درنروژ بود که مدتی در ان زندگی میکردیم )

واشتباه نوشتید ! بدون بلند کردن سربه تندی میگوید:

من روزی صدبار اینو مینویسم میدونم چیکار دارم میکنم

ومن پرسیدم امروز چندتا ایرانی از نروژ که بچه شون توی

فلان بیمارستان لورنشگوک که بدنیا اومده بودن اومدن خدمت شما که شما یه روزه یادگرفتی منکه 10 ساله

اونجام بلد نیستم؟!

وشما بکارت واری نه من که میدونم بچه ام کجا بدنیا اومد عجباااا

فکر میکنید جواب چه بود ببنید خانم اگه میخواهید کارتون

** امروز** راه بیافته ساکت شید بزارید من کارمو بکنم _ یعنی زیادی حرفی بزنی انقدر میبرم میارمت حالتم جا بیاد انوقت خودت

*ولونشکوگ خودت رو بیای بنویسی وسط دریای ژاپن! آخرشم بنویسی غلط کردم دقیقا در چنین شرایط ست که احترا م گذاشتن نیز حدی دارد وشخص متقابل می بایست دریابد که رفتار او مورد قبول نیست و باید

بااو برخورد شود که البته در ادرات مسئول درهمه ی دنیا شخصی بعنوان

مسئول روابط عمومی

آن سازمان آن شرکت ووو وجود دارد که شما بتوانید از چنین افرادی

شکایت کرده وجواب بخواهید بابت اینگونه رفتارهای کارمند پاسخ خواسته شفاهی وکتبی اورا

محکوم به این کنید که مسئولیت خود را بدرستی انجام نداده

وبا ارباب رجوع

رفتار مناسبی را ندارد وحتی شخص متخلف می بایست

معذرت خواهی نیز بکند اما درجائی که انسان جز خودش کسی را ندارد

بهتر است تکیه اش

نیز بخود ش باشد واجازه ندهد که هرکسی درهرمقامی

اورا مضحکه

خویش کرده یا حرمت او را بشکند وبا تندی وبدخلقی او را نیز

بدخلق کند من نیز برگه را ازدست ایشان گرفته گفتم من ترجیح میدهم

فردا یا فرداها کارم راه بیافتد

اما با یک ادم حسابی تا امثال شماها که هم حرف زدن بلد باشد

هم شعور داشته باشد هم از یادگرفتن کلمه ای

اشتباه خجالت نکشد

که به پرخاشگری منجر شود پارتی هم دارم نخواستم

توازنون خوردن بیافتی

نخواستم با پارتی بیام جلو حق کسی و ضایع کرده باشم انگار لیاقتتون

همینه خانومی وبه بیرون امدم. من باینگونه انسانها تنها یک جمله اتلاق میکنم:

آدمهای ناسازگار! که دراصل با خودنیز نمیسازند چه برسد

بدیگران ودر طب روانشناسی نیز فرم برخورد آدمی به دیگران با جامعه با مشکلات با زندگی

نماینده ی روشنی

از طرز فکر اوست ودرزبان عامی نیز این افراد نامی برخود دارند

که میگویند او باخودش نیز قهر است یا: به سایه اش میگوید بدنبالم نیا درواقع این منو شما نیستیم که باعث مشکل او هستیم

این خود اوست

که مشکل اوست وباید دریافت چرا! ودرون مایه ی چنین رفتارهائی

چیست که بی شک هیجوقت چنین رفتارهای خصمانه وبدون سازگاری

درفردی بی دلیل وتنها ازروی اینکه شخص دلش میخواهد

چنین باشد نیست

بلکه اودردرون از چیزی ناراحت است حال یاخود کار است که

اورا آزار میدهد

سخن گفتن ورابطه وروابط عمومی ست که دیگر تحمل ادامه ی

آنرا ندارند

باکسی مشکلی درانروز داشته وهزار دلیل دیگر که به هریک فکرکنیم

باید دلمان هم بحال چنین ادمی بسوزد اما ازآنجا که مانیز مجبوریم طبق روال روزانه ی زندگی

خود کار خود

را انجام دهیم ناچاریم ایاینگونه افراد بسایم یادمان باشد از کسی پیروی

نکنیم اما از همه بیاموزیم آدم های زندگی ما معلمان پنهان ما هستند

کدام شاگردی؟خوب یا بد؟ واین است رفتار نیمی از کارگزاران ما در پشت میزهای سفارت خانه ووزارتخانه وبانک و ....!!! اینجاست که باید پرسید تا کجا میتوان با بی ادبی مودب بود تا چه حد باید تحمل کرد تا چه حد با شخص بی شخصیتی میبایست انسان شخصیت خود را حفظ کند که خود بی شخصیت نشود مورد بی احترامی قرار نگرفته وحرمتش حفظ گردد که انسانی نیست که باتمامی این شرایط تااخر خودرا نگه دارد وباادب ترین با شخصیت ترین انسانها سرانجام جوابگوی کسی خواهند بود که از ادب وشخصیت هیچ نمیفهمد که باید هم جوابگو بود
(( مردم آدمهای بردبار را با ادب می دانند حال آنکه بردباری سنجشی درست نیست باید ادب آدمها را در آزمون ها سنجید و نه در سکوتها ...ارد بزرگ ))
چراکه اگر همه فقط تحمل کرده بگذرند این فرد هرگز نمی اموزد که مودب باشد وهمیشه تضور میکند قدرت دردست اوست وهرگز یاد نمیگیرد که همان زبان که او دردهان دارد در میان دهان همگان هست اما بسیارند که زبان به نیگوئی استفاده میکنند واز رنج وازار دیگران بگونه ای سادیسم وار لذت نبرده بلکه اینرا در درجه ی اول کسر شان خود محسوب میکنند.

((خواست ادب آن نیست که هر چه ما می خواهیم دیگران بگویند ، ادب آنست که ببینیم آیا کسان دیگر در جایگاه خویشند ؟ و حال ما در کجاییم ؟ ارد بزرگ ))
وانسان نیز با کسی تاب میاورد که دراوشخصینی را بجوید که قادر به تحمل ان باشد چه در محیط خانه چه اجتماع هرچککس موطف به تحمل کسی دیگری نیست که قادر نیست با زبان ورفتار خود اول باخود بعد بادیگران کنار بیاید ومطمئن باشید

چننن اشخاصی دردرجه اول باخود مشکل دارند با درون خود بعد باشما

وبا دنیا وبا هرچه در پیرامون آنهاست وناشی از بغض تلخی ست

که دردرون بر اثر بیسروسامانی وناراضی بودن از زندگی خود

در وجود آنان ریشه گرفته آنچه بروز میکند رفتارهای ناسازگار تخریب کننده وآزارگریست که احدی مجبور به تحمل ان نیز نیست ومسلما سرانجام جواب میگیرد از همان کسی که هرگز تصور جواب را نمیکرد چون اینگونه اشخاص درعین حال انسانهائی ترسو هستند که یک داد برسر انها بزنی بلافاصله به معذرت خواهی افتاده یا اگر برحسب غرور هیچ نگویند دردل ازعاقبت کارخود میترسند وازاینکه شخص متقابل شکایت به بالاتر او ببرد خواه پدر باشد ... خواه رئیس و...
((دانه ادب در درون ما همانند گیاهی رشد می کند روشن بینی، آب رشد آن است و خورشید دوستان و همدلان . ارد بزرگ))
((برای آنکه کسی را با ادب بنامیم و یا وارون برای این, باید کمی درنگ کرد و زمان را به کمک گرفت . ارد بزرگ))
زمانی که شما با نرمی وملایمت با ادب وبا شخصیت با نشان دادن توجه ورعایت دیگران با ملاحظه ی موقعیت دیگران با کسی نشست وبرخاست میکنید خواه زمانی کوتاه باشد خواه طولانی دیگر شخص متقابل دلیلی برخود نمیبیند که باشما رفتاری برخلاف آنچه دیده است داشته باشد مگر اینکه خود این شخص دچار مشکل باشد وبراستی وقتی شما دریابید درنزد فردی خواه همسر خواه دوست واشنا ویا غریبه واشنائی احساس امنیت خاطر میکنید احساس ارامش وشادی میکنید مسلما به آن شخص علاقمند نیز شده اورا دوست خواهید داشت خنده از لطفت حکایت میکند... ناله از قهرت شکایت میکند... این دوپیغام مخالف درجهان از یکی دلبر روایت میکند... غافلی از لطف *بِفریبد چنان(* فریب دهد چنان که....) .... قهر نندیشد , جنایت میکند !... وآن یکی را قهر نومیدی دهد... یاس کلی را رعایت میکند... عشق مانند شفیع مشفقی ست... این دوگمره را حمایت میکند... شکرها داریم ز این عشق ای خدا.... عشق کفران را کفایت میکند... کوثر است این عشق با اب حیات... عمر را بی حد وغایت میکند... ار میان مجرم و حق چون رسول.... بس دواد وبس سعایت میکند... بس کن آیت آیت این را بر مخوان... عشق خود تفسیر آیت میکند! *کلیات شمس تبریزی* اینگونه افراد مظهر عشقند عشقی که غایت ادب را دروجود آنان

متبلور کرده چشمه ای از محبت دوستی یاوری ومهربانی را

در روح دیگران

جاری وزلالی دهده ی اندیشه ای سختی ست که

قادر به دوست داشتن

نبوده یا حتی شناختی بر عشق بر دیگری ندارند که

همانا دوست داشتن دیگران است

که توان خدمت بدیگران را نیز بوجود میآورد ودر درجه ی اول

دوست داشتن خود است که باعث میشود شخص برخوداحترام گذاشته دیگران را

نیز با ادب واحترام

مهر ومحبت خود آنگونه تحت تاثیر قرار دهد که همگان اورا مظهر لطف وصفا بدانند ودرعین حال درحضور او

خود رانیز خوب احساس کندد خود را نیز باارزش بدانند وبرخود خویش

نیز ارج بگذارند. چراکه دروجود این فرد چیزی والا را تجربه میکنید چیزی

که شما را وادار به گذاشتن احترام میکند وحتی باینکه قلبا اورا

دوست داشته باشید براستی برای یک انسان چه چیزی زیبا تر

ولذت بخش تراز این

میتواند باشد که فردی محبوب درخانه وخانواده

وفامیل وجامعه باشد انسان بیش ازاین براستی به چه محتاج خواهد بود وقتی بداند
همگان بااو به مهر ومحبت رفتار میکنند همگان دوستش دارند
وبرای دیدنش برای سرکردن لحظاتی حتی کوتاه بااو حاضرند تمام برنامه ریزی روزانه خودرا هم عوض کنند تا ساعتی از لطف کلام وهمنشینی او برخوردار باشند

همه ی انسانها ازبودن درکنار انسانی خوش سخن وشیرین زبان لذت میبرند ودر دل آرزوی همصحبتی را دارند که در معاشرت ونشست وبرخاست

بااو لحظات را طی کنند که درزمانی که اورا ترک می کنند احساس شعف وشادی وحالت روحی خوبی را در خود احساس کنند ومعمولا وقتی ما به چنین انسانهائی بر خورد میکنم اینگونه افراد جایگاه خواصی را در دل ما برای خود پیدا می کنند

وخاطره ساعات بااون بودن وساعاتی که میشود بااو بود هم خاطره ای خوش هم امید همیشگی ست چه خوب است چنین دوستی برای هم باشیم که در کانون خانواده نیز هم باهم درکنار روابط خانوادگی دوست بود واز همانجا نیز می بایست شروع نمود کمااینکه حافظ نیز دوست شیرین سخن وخوب را انگونه به تعریف مینشیند: سر اردت ما وآستان حضر ت دوست که هرچه بر سرما میرود اردت اوست! نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه ومهر نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست نه من سبو کش این دیر رند سوزم وبس بسا سرا که دراین کارخانه سنگ وسبوست مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را که باد غالیه سا گشت خا ک عنبر بوست نثار روی تو هر برگ گل که در چمنست فدای قد توهر سروبن که بر لب جوست زبان ناطقه در وصف شوق نالان است چه جای کلک بریده ( زبان بیهده گوست* ( رخ تودر دلم امد مراد خواهیم یافت چراکه حال نکودر قفای فال نکوست نه این زمان دل حافظ در آتش هوسست که داغدار ازل همچو لاله ی خوشروست حافظ* وچه زیباست چنین دوستی داشته وچنین دوستی برای هم باشیم که در نبود ما نیز خاطره ی ما خاطره خوبی محبت ادب ومهربانی ما در یاد همگی زنده باشد چنین آدمی می بایست انسان خوشبختی باشد که مهر همگان را میتواند بدست بیاورد ومیتواند با همه نوع انسانی کنار امده با هریک بگونه ی او وبه طریقه ی همان او و طوری رفتار کند که در هر سن واخلاق و ومنش ودین وفرهنگی دوستدار شما باشد که ادب ومهربانی بیش از هرچیز محبوبیت آدمی را باعث میگردد

((آدم باادب دروازه دلها را همیشه گشوده می بیند . ارد بزرگ))

----
پایان فرگرد ادب به قلم فرزانه شیدا / نروژ / اسلو
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *باران*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:25 pm

- فرگرد باران

یکبار می گویم وبس!

آسوده قلبی ست که اندیشه های غم را

« هرچه هست» برای فردامیگذارد

وفردا رابرای روزی دیگر

ولحظه را برای «لحظه » می گذراند

وخنده را همیشه پذیراست

وچون بپرسی

از دنیا چه میخواهی , خواهد گفت:« امروز را»!!!

ف.شیدا 4مهر1383


طبیعت سرشار از زیبائی هائی ست که نگاه را را بخود خیره ساخته

وانسان را محو خود میسازد

انچه در زمین واسمان دل کهکشان ها واعماق دریاها وقعر زمین نیز

موجود است

«وانسان گاه با چشم طبیعی قادر بدیدن آن نیست »

از جمله عجایب زیبائی ست

که گوئی در هریکی ودرهر ذره وهر بخشی

ازآن( که هریک ساخته شده از اتمی ست وموجودیتی یافته است )

انقدر محاسن موجود است

که گاه انسان را به شگفتی وا میدارد.

اینکه خداوند یکتا چگونه و درچه مدت زمانی همه ی انچه را هست

خلق کرده است بر آدمی آشکار نیست

اما انچه میدانیم این است که هیچ اتم عنصر وموجودیتی َ،وجود ندارد که

بی دلیل َ،

وتنها بر حسب این بوجود آمده باشد که فقط حضور داشته باشد .

ما از بسیاری،ازآنچه در طبیعت موجود است حتی آگاهی نداشته

وتمامی علت ومعلولهای آنرا نمیدانیم


وآدمی درطی قرنها در این سوال باقی مانده است

که بسیاری از آنچه موجود است به چه کاری می اید ؟

ضرر وزیان آن چیست ؟

منفعت آن در کدام است؟ از ان چه میشود ساخت ؟چه استفاده ای دارد ؟و....

چیزی که برای همگان می بایست دیگر، روشن باشدَ

چرخه ی زندگیست که بر اساس آن این

زنجیره ی هستی همواره طی قرن ها وقرنها ادامه داشته است

وآدمیانی آمده ورفته اند


ودرنهایت در مکانی هستیم که امروزه خود را در زمان پیشرفته ای

احساس میکنیم که

بیشترین نیازهای آدمی با اختراعات وکشفیات بسیار، در حدی زیاد،

در سهولت وراحتی ست.

عقل انسانی که هدیه خداوندی برای زیستن انسانها ست خود بهترین یاور

آدمی بوده است

تا انسان بتواند به یاری آن خود وزندگی را ساخته چه بر خود چه بر دیگران

آسودگی زندگی را فراهم اورده وبرای یافتن بهترین ها تلاش کند


و« آب » این سرچشمه حیات بشری در مکان وجایگاه والائی در زندگی ما قراردارد که بی آن نسل انسانی محکوم به فناست وبر اساس همین قطره هاست که انسان از طبیعتی برخوردار میگردد که درآن تمامی مایحتاج زندگی خویش را بدست آورده وبه لطف ویُمن وبرکت آن روزگار میگذراند

((هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ))

شکوه ها دارم ... از اشکهایم ... که بی ثمر بارید باران وار

دخلوت اتاقی خاموش...در تنهائی ...بی هیچ ثمری

نه حتی در پای گلی

یادر پای شقایق تشنه ای ...یا درصحرائی خشک

شاید که ثمری باشد آنرا ,

بارید... بی آنکه آرامم دهد... از فرط غصه ها!

درد را ,در تمامی جسمم ..احساس میکنم

در تاروپود تن ...دورادور قلبم...درون دلم

واشک درخلوت ....باریدنی داشت,

همچنان تنها ,چون همیشه بی ثمر


ای اشک دلم را ارام بخش

تا بارش تو بی ثمر نگردد!


اول آبان 1382 فرزانه شیدا


« باران »این قطرات زیبائی که گویا از بهشت بر سرزمین ما باریده میشود نیز

یکی از زیباترین پدیده های زندگیست

که برای رسیدن, به مرحله ی اینکه « قطره ای» باشد باریده از دیدگان آسمان ,

مراحلی هم شاعرانه وزیبا را طی مینماید .

در قانون طبیعت هم آنچه بر این« قطره » میگذرد که از

رود ودریا وخا ک به آسمان بازگشته دوباره برسر بشروطبیعت باریدن اغاز کند

خود شکفتی دیگریست

که هرگز آدمی از یاداوری ان در ذهن خویش خسته نمیشود

واین بارش وباریدن که در

شاعرانه های زندگی انرااشک آسمان میخوانیم گاه اندوه آسمان ...

((بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ))

آسمان از منم , بگوحرفی...

در صدای غم آور باران , جانفرا نغمه ای پر از اندوه

می فشارد دل پر ازدردم , تا که سنگین شود دلم چون کوه

اوچه خواند ز غمدلان آواز , در صدایش حکایت غمها

بی کسی های قلب تنهایان , وآنکه مانده درون غم تنها

دیده ی اشکبار منهم نیز , می سراید سرود ناکامی

آسمان گر ز غمدلان گوید , از چه ازمن نمیبرد نامی؟!

من به سهمم دراین جهان از غم , کوله باری کشیده ام بردوش

خنده ی من دلیل شادی نیست ! , غم مرا هم کشیده در آغوش !

غم چو مهمان رود به مهمانی , سوی دلهای خسته ومحزون

چونکه مهمان خانه ی من شد , زین دراما نمی رود بیرون

آسمان از منم بگو حرفی , منکه گریم ز غم غریبانه

غم چومهمان اگر بمن سر زد , گشته با من , دگر چو همخانه!!

فرزانه شیدا (۱۷/۶/۱۳۶۲ چهارشنبه )

((باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ))


__ باران __:

آه آن ابر سیاه ...

کُند وآرام ر آن آبی غمناک ,گذشت

همچو یک موج غریب , که گذر کرد, به آن ساحل تنهای غروب

دل من میدانست , خلوتی می جوید, تا بگرد به غم ورنج زمین ...


آه آن ابر سیاه , گرچه آرام گذشت, ...صد سخن بامن داشت

او ز اندوه زمین می بارید !

...

قصه های دل ما یکسان بود گرچه هر گریه ی او...

سبزی وتازگی دنیائی ست

گریه های دل من...

همه پژمردگی روحی بود , که دگر میل سخن نیز نداشت!

از چه باید می گفت؟

آسمان دل من...ابر باران زده ای بیش نبود .

ثمری داشت اگرگریه ی غمناک «سما»

بی ثمر بوده ولی گریه ی من!

...

کاش بارانِ مرا هم یکروز ,« رود جاری» به گلستان می برد

وامیدی میشد, برتن خشک زمین ....بر نهالی که ز آن کوشه ی سنگی

, یکروز, سر به بیرون میداد. همچو لبخند به لبهای زمین !


کاش باران دل من روزی , شادی باغ بهاران می شد!


1383 / 30 می 2004

فرزانه شیدا


وقتی که باران « رود جاری» میان کوچه ها میگردد

ویا درمیانه دشت راه باز میکند واز سنگ وکوه میگذرد وبر هر نهال هر درخت و ..

با هزار سخاوت حتی , هر علف هرزی را آبیاری میکند ,

ما انسانها چگونه میتوانیم کمتر از یک قطره ی آب , یک رود جاری باشیم؟

وبی هیچ ثمری در خشکی روح وسردی احساس

انجماد لحظه های بی تفاوتی را , در زندگی بر قلبها باعث شویم؟

چگونه میشود انسان بود ومهربان نبود

چطور میشد از جنس آدمی بود واز بهترین خلقت خدا

وحتی درحد بارانی ریخته از چشمان آسمان

بر ای حتی یکنفر موثر نبود ؟


چیستان ابر:
ای کشتی یی که در شکم تست آب تو

ارام جانور همه د اضطرابتو

نیک وبد زمین ز فراز ونشیب تو

بیش وکم جهان ردردنگ وشتاب تو

هرگه که تو برآی گوید فلک به مهر

انک بیافتند به دریا نقاب تو

تاروز ناله یتو بگوش آیدم همی

شب نعنوی ببست مگر باد خواب تو

نابست دُّر ونرگس با چشم روشنست

تا چشم توبریخت همی دُّر ناب تو

تا بر خوی چکاند بر گل رخُت چو گل

گلبن معطر است به طبع از گلاب تو

« گر اصل زندگانی مائی» همی چرا

یک لحظه بیش نآید عمر حباب تو

پر آب وآتش است کنارتو سال وماه

پس چونکه آتش تو نمیرد ز آب تو

(بر جای خلق « رحمت با شی» همه چرا)

زینسان به آب واتش باشد عذاب تو

کوهی به طبع وشکل از ان چون کنی سوال

جر کوه کس نداند , دادن جواب تو

( ای کودک جوان ز عطای توباغ وراغ)
پیری شد به رنگ .شب امد خضاب توا

ای چرخ پر ستاره کجا دیو دیده ای؟

کاویدن دمادم است به جستن شهاب تو

ای سایبان خاک, بهپای ازچه مانده ای

افتاده وگسسته عمود وطناب تو

( فتحست فتح باب تو روزیِ خلق را

از کف صاحبست مگر فتح باب تو)

منصور بن سعید که از شرم رای او

خورشید وماه روی کشد در حجاب تو!

ز کتاب (کوهسار بی فریاد )

مسعود سعد

ما امروز در این دنیای پیشرفته بیش از هرچیز بی تفاوتی ها را شاهدیم

وبیشتر از هرچیز بدوری وجدائی فکر میکنیم

تا به زیستنی درکنارهم در صلح وارامشی که در نهاد آدمی, نیاز اوست


دراین زمان در این ورطه از تاریخ ,گوئی ما دردنیای بیگانگیه ا به تنهائی های خود

خو میکنیم واز غریب واشنا دوری جسته سر به اندرون فر وبرده

وبه زندگی تنها به شکلی مینگریم که گوئی فقط آمده ایم کار کنیم ,

پرداختی های ماهانه را با کار خود بپردازیم

وروز را به شب رسانده مجدد در همان راه هرروزی, راهی شده

وباز دوباره بر سر سفره ی خانگی خود, خسته از هیاهوی روز

حتی تحمل سخن نیز نداشته باشیم !

وشدت خستگی آنچنان مارا از خود بیخود کند که دمی به

بی تفاوتی به تلوزیون نگاه کنیم وبعد در بی حوصلگی تمام به رختخواب رفته

فردا را منتظر شویم .

این میان تکلیف آن دیگرانی که درهمین خانه نیازمند ما هستند چه میشود؟


تکلیف همسری که تمام روز یا درخانه کدبانو بوده یا مردی که تمام روز

درسرکار با زندگی وسختیها کلنجار رفته

یا کودکی که چشم براه مادری ,امده از سر کار یا خرید

یا پدری خسته تر ,از راه رسیده از یک ترافیک سنگین,

محبت را در چشمان امید درنگاه آنان جستجو میکند

وسخنی به مهر را !و... تکلیف خودمان با خودمان چه میشود؟


اگر حتی بفکر دیگری نیستیم آیا باران وجود ما جز از سر غم هرگز

باریدنی از سر لطف ومهرو محبتی بر قلبی داشت؟

آیا تاکنون کلام ما باران عشقی بود, بر نهالِ دلی خشکیده

در صحرای بی تفاوتی ؟

« باران» این مظهر نعمت ,خود برای ما سخن های بسیاری را بازگو میکند

در همان صدای باران

آیا این« گریه ی خداوند » نیست , بر روح زمین وزمان وانسانها ؟


ایا این درداشک آلوده خداوند گاری نیست بر سرزمین تنهائی ها که

هرکه درفکر خود(وگاه نه حتی در فکر خودهم ), زندگی

سرشار از عشق وزیبائی ومحبتی را ,که خداوند تنها برای او افریده است

که زمانی دارد وعمری زکف میدهیم واو مبهوت انسانی میشمد که به او همه

یز بخشیده است واو همه را به یاس وناامیدی نادیده میگیرد!

تا آنکه مرگ او را نیز ازمیان بردارد.


سیل آمد ورود یارانم را

پیچید بساط نو بهارانم را

من بر خاکشان به چشم ابر بهار

می بارمشان گوهر بارانم را

شهریار

و انسان بی هیچ نگاهی بی هیچ احساسی این همه را از روز به شب میکند

بی آنکه بداند

زندگی , « مفهومی بیش از », روزمرگی دارد

ونیآمده است تا فقط خرجی زندگی خود را تامین کند

وزندگی همسر وفرزندی را « کسی» باشد که تامین میکند

وتنها یارای گذران ماه وهفته وسر برج ها , که باید این قسط وآن هزینه

پرداخت شود !

وهرچه بیشترنگاه میکنیم میبینیم زندگی درنگاه بسیاری

از فرط سنگینی خرج روزگار و خستگی وایام فشار,

« نمیتواند» جز این باشد

واگرچه قطره ایست در دریای زندگی

اما هرگز فرصت نداشت بارانی شود بر دل خود یا دیگری

ایا این باران اشک خداوند برهمین زندگی واینگونه

زندگی کردن بشر نیست؟!


وقتی که میشود صبح را باتمام گرفتاریه ها ومشکلات زندگی

با تمامی داری نداری ها , فشارها وکمبودها

جلوی آینه ای ایستاد بخودسلام کرد وبخود گفت

امروز روز زیبائیست....



وچرا نباشد؟!هرچقدر سختی هرچقدر فشار این منم که که میبایست

خواهان خنده ای باشم

این منم که می باید روحم طراوات بارانی را داشته باشد که سرشار از

بخشش ومهر وعشق است

این منم که میتوانم چهره ی گشوده ای باشم بر چهره سبز زمین که

با بارش احسان ومحبت خود از همان« زبان » تنها دارائی من

که هزینه ای نخواهد کر د اگر خوش سخن باشیم وبر دلها

باران کلام محبت

وبر دنیا و حتی بر دل خود که بارها نوشته ام در نوشته هایم در

کتابهایم در اشعارم, اگر بارانی هم هستیم بارانی باشیم از سر عشق

واگر میخواهیم چنین انسانی باشیم قبل از هرکس باخود مهربان باشیم

صبح را با طراوت احساسی شروع کنیم که حتی در روز گرم تابستان نیز

میتواند روحی با طراوت باشد دلی شاداب اگر بخود بگوئی

من خوبم! من میخواهم خوب باشم

من انسانی خوب نیز هستم , من میخواهم که انسانی خوب باشم

من میخواهم بردل خود مهر باشم بر دل دیگری محبت

من میخواهم وقتی همه خسته ونالان ویا عرق ریزان واشفته

به سراغم می ایند وباخلقی تنگ گلایه ها از زندگی دارند

باران آرام روح انان باشم وبکلام محبتی دل اورا ارام کنم

از هرچه آشفته اش کرده است ,ازهرچه ازارش میدهد

اگر دل کسی ست که دوستش میدارم که میبایست تندبار بهاری باشم

آنچنان سریع وپرطراوت بر روح دل ائ ببارم که هرچه زودتر ارام گیرد

اگر اشنائی ست حال که به سراغ من آمده بگذار افتاب سوزان خشمش را

به قطره های بارانی خنک کنم با کلامی که در میان سروصدا ی خشم او

انتظارش را ندارد درکمال ارامش بگویم: عزیز جان ارام باش وبگذارم

بداند که « میخواهم» او را درک کنم «میخواهم » دردش را بشنوم

«میخواهم» اورا یاری کنم و« میدانم » او اشفته است و« نمیخواهم»

اورا اینگونه ببینم!

گاه همین برای کسی که سرشار از اشفتگی ویا اندوه ویا خشم است

گاه شاید این خشم برمن باشد باز بگذار بداند که حتی نمیخواهم ازمن

آزرده باشد! حتی نمیخواهم بادلیل یا بی دلیل او را اشفته ببینم

ومیشود غریبه را نیز اسوده وارام کرد وقتی که با هزار دل پر

یکدفعه در صندلی کنارتو در اتوبوس وتاکسی مینشیند

و بیهیچ آشنائی آنقدر دل ازرده است که بناگاه با تو سر سخن باز میکند

ویکدفعه میبینی ازهمه ی زندگی او باخبری

وانقدر دلش پر بود که دیگر تفاوتی نمیکرد برای چه کسی دردل بازگوید

که باران غمناک اندوهش زبان شده بو د و میبارید می بارید می بارید


* بارید....


غروب بیکسی لحظه هایم بود
آنروز که در کنار شقایق جان داده
از سرمای هجر
گامهای دوریت را می شمردم...

هیچ چیز اما، پس ازآن صدائی نداشت
نوائی نداشت ، قدرتی نیز...

نه دیگر حتی ترانه ای را
از نوک قرمزپرنده ای
باز شنیدم...
ونه رویای دوباره دیدنت را درخواب،
...که حتی پنجره نیز
سردی بیرون را
دردرون خانه ام
اشک می ریخت

سرد بود آری سرد ...
وقتی که
فصل سرد جدائی
در ( طبیعت بودنم)
حتی فضای
بیرون ازخانه ی را نیز،
یخبندانی کرده بود،
بر دلم!

بهار بوداما ...

بهار! که دانستم , هرگز از آن من نخواهی شد

و گریست ابر بهاری، تند وپرشتاب
دراندوهم
وساکت شد...
ازآنروز ...ابر بارانی قلب من
همواره پائیز را بارید ...بارید ...

بارید!


1388مهرماه / فرزانه شیدا

نیازشخصی چون او که بناگاه به اشفتگی ترا مخاطب سخن خود میکند

گاهی فقط« شنیده شدن » است واحساس است که درک میشود

وچقدر زیباست اگر بکلام مهرآمیزی, انسان اورا (باهمه ی انکه نمیشناسد*)
اما اورا دلداری دهد و به جمله ای حتی کوتاه هم , شده,

حال میخواهد در هر رابطه ای این مشکل هست باشد اما بگوید:

میدانم حق باشماست!

گاهی همین یک کلمه آبی ست وقطره ای وباران تندی بر دل آنکه آتشی دردل دارد

وحتی اگر حق بااو نباشد اینگونه ادامه بدهید که :

اگرچه مشکل باید ریشه یابی شود

اما درکل اینکه انسان باین شکل اشفته شود حق هیچکس نیست,

حال چه مقصر باشد چه نه

مسلم است انکه در صندلی بغل شما در اتوبوس , تاکسی , پارک

بناگاه می نشیند وسر دردودلش با شما که نمیشناسد

باز میشود نیازمند این نیست که شما بلند شده همراه او بروید

ومشکلش را حل کنید

او نیازمند باران رحمتی از زبان شماست

او نیازمند شنیده شدن است اوخواهان این است که شما تنها

به او گوش کنید وحس کند که او را درک می کنید

اگرانسان اندیشمند ودانا و بزرگی مخاطب چنین فردی باشد دراینگونه مواقع

همین خواهد کرد که دردرجه ی اول اورا ارام کند

چراکه بسیاری اوقات گام مهم برای یک فرد ارام کردن اوست

پیش ازاینکه او از دردوناراحتی ع یا خشم واندوه ه یا هرچه هست

انقدر ازخود بیرون شود که خدای ناکرده بر او اثری ناخوشاند را شاهد باشیم

چون ضعف کردن وبیهوش شدن وازحال رفتن

یا خدای نکرده سکته یا حتی فشار تا آنحد بالا باشد که وقتی بیش از حد

شخص از کوره در رفت حال چه به غم چه به خشم

دیگر قادر نباشد باین زودی ارام بگیرد و به حال عادی بازگردد

وهمین تامدتها وح واندیشه ودل ودرون ار را به چنان اشفتپی بکشاند

که تامدتهای طولانی قادر نباشد بخود اولیه خود بازگردد

بگذارید دردرجه ی اول خودمان انسانی نباشیم که چنین خشم واندوهی را

بر دیگران باعث شویم واگر به چسن شخصی نیز برخوردیم مانیز بمانند

همان اندیشمند عاقل ودانا

بزرگ باشیم وعاقلانه بااین شرایط روبروشده واول از

هرچیز اورا چه حق دارد چه ندارد ارام کنیم

اما بسیار دیده ام وقتی فردی با خشم وناراحتی به سراغ یکی میرود

وشروع میکند به تعریف ماجرا که این شد وان شد چه آشنا باشد

چه غریبه طرف مخاطب اول از درون حرفهای اوبدنیال این میگردد

که مشکل چه کسی ست ان شخصی تالثی ست

که او از ان حرف میزند یا خود این شخص عصبانی که نزد ما امده

یا مشکل اگر بین افراد نیست واز کاری وچیزی اشکال برخاسته است

وگاه دل گریان لحظه های دردی ست که حتی باران را نیز به همدلی میخواند


___ شب بارونی __:



قصه یک دل تنهاست ، قصه های منو بارون
هر دو دلگرفته از غم ، با چشائی زارو گریون


هر دو سینه ای پراز حرف ، هر دو در سکوت شبها
هر دو بیدارِ شبونه ، توی کوچه های تنها


اشکای من ، روی گونه ، هق هق تلخ خیابون

آخر عاشقی اینه !!! گریه کردن زیر بارون !!!

آره باورم نداری ,توکه اشکامو ندیدی
توکه هرگز زیر بارون ,غم عشقو نکشیدی

این منم که زیر بارون ، خاطراتُو مینویسم
منکه با قطره اشکم ، رهگذا ر شبِ خیسم
...
واسه این غریبه گشتن دیگه چتری هم نمیخوام
پا بپای سرنوشتم حتی یکقدم ، نمیام!

آره باورم نداری ، تو که ا شکامو ندیدی
تو که هر گز زیر بارون غم ِ عشقو نکشیدی


این منم که زیر بارون همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون راز اشکو نمیدونه!!!


این منم ، که زیر بارون ،خاطراتوُ مینویسم
منکه با قطره اشکم،رهگذا رشبِ خیسم
...
کاش دوباره زیر بارون ، تو میومدی سراغم
تا ببینی مثه دیرو ز ، من هنوز یکدل داغم


ولی تو یک شب آروم ، زندگیمو ابری کردی
تو خودت گفتی که هرگز ، بدلم برنمیگردی!!!


من از اونروز تا بامروز ، دلِیِ بارون زده هستم
تو منو تنها گذاشتی ، من زدم دلو شکستم


حالا خاطرات بارون ، شاید از یادِ تو رفته
دل منهم ، واسه هیچکس ، راز اون شبو نگفته !!


تو میدونی و دل من ، که برات شعری رو خوندم
شعر کوچه از «مُشیری » , تا بدونی چرا موندم!:


( با تو گفتم حذر ازعشق؟ ندانم ! سفرازپیش تو ؟! هرگز !


نتوانم، نتوانم !*)
....
آخه دل کجارو داره ؟ وقتی یک دله اسیره!
دله من اسیر دامه ، خودشم بخواد نمیره!



تو با عشقتم ، یه روزی ، هر دو پای منو بستی
فردا با، سنگ جدائی ، پر و بالمو شکستی!

آره باورم نداری ! تو که ا شکامو ندیدی!
تو که هرگز زیر بارون ! غم عشقو نکشیدی!


این منم که زیر بارون همه اشکام روونه
کسی اما زیر بارون راز اشکو نمیدونه


این منم ، که زیر بارون ، خاطراتوُ مینویسم !
منکه با قطره اشکم ، رهگذار شبِ خیسم !

...

کاش دوباره زیر بارون ، تو میومدی سراغم
تا ببینی ، مثه دیرو ز ، من هنوز یکدل داغم !!!
من هنوز یکدل داغم !!!

...

اشکای من ، روی گونه ، هق هق تلخ خیابون
آخر عاشقی اینه !!! گریه کردن زیر بارون !!!

گریه کردن زیر بارون !!!



سروده فرزانه شیدا


ودر چنین شرایطی که کسی به غم از دل برای تو به سخن مینشیند تو نیز می بایست باران رحمت ومحبتی بر قلب او باشی تا ا رامش روح خویش را باز یابد

((بارش باران تپش زندگی و مهربانی است . ارد بزرگ))


ببار ای آسمان بر حال زارم

که دیگر طاقت غم را ندارم

بریز اشک غمین بر چهر ورویم

که باتو قصه ی دل را بگویم

نوازش کن مرا ای ابر غمگین

غمی دارم بدل پ ردرد وسنگین

دلی دارم زغم درخون نشسته

دلی کز غصه ها دیگر شکسته

چه سان گویم زدرد ورنج دنیا

دگر قلبم ندارد تاب آنرا

دلم دیگر ندارد شوق بودن

دمادم « شعر تنهائی » سرودن


ببار ای آسمان بر حال زارم

که دیگر طاقت غم را ندارم


نمیخواهم دگر دراین سیه دشت

که عمرم درغم هرروزه بگذشت

بنام زندگی سوزم به هر غم

دلم باشد مکان رنج عالم

نمیخواهم بجای خنده ی لب

بسوزم دم بدم در آتش تب

نمیخواهم به اشک دیدگانم

به حسرتها دراین دنیا بمانم

ز اوج زندگی در قعر ظلمت

فرو افتادم ُومُردم ز غربت

ببار ای آسمان بر حال زارم

که دیگر طاقت غم را ندارم


کسی براین دل از پا فتاده

جوابی از سر مهری نداده

کسی فریاد دل را ناشنیده

کسی اندوهِ قلبم را ندیده

کسی دراوج این غمهای بسیار

نشد با سینه ی غمدیده , غمخوار

ترا امشب کنم با سینه همراز

منم با اشک تو همراه ودمساز


ببار ای آسمان بر حال زارم

که دیگر طاقت غم را ندارم


زغم مردم مرا امشب تو دریاب

لب دنیا ز خونم گشته سیراب

نگه کن اشک من فریاد درد است

رفیق سینه ی من آه سرد است

ببین بر دیدگان حسرت وسوز

مرا یاری نباشد خوب ودلسوز

کنون دلگیرم وبی تا ب و محزون

دلم از غصه ها افسرده وخون

دگر رنجم شده در سینه بسیار

زدوشم این غم دیرینه بردار


ببار ای آسمان بر حال زارم

که دیگر طاقت غم را ندارم


فرزانه شیدا

1361/3/2 یکشنبه خردادماه


شاعر ونویسنده وهرکه در دنیای احساس اندیشه ها را به یاری میگیرد

وهزار توصیفی برای بارش وباران

یافته به شرح قطره های برکتی مینشیند که هریک قطره اش

موهبتی ست بر دنیا وهستی .

اما این برکت الهی که دنیا وزمین وابسته به آن است بیشتر

به حالت غمگنانه ای

از آن یاد میشود ودر نوشتار وشعر نیز شاعر ونویسنده آنرا

برای ابراز غم خود بکار میبرند


اما هیچکس ازاین امر نیز غافل نیست که باران

اگرچه درهوائی مرطوب وابریست

اما تمامی موجودات زنده متحرک وساکن, نیازمند بارش آنند .



((نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ ))


ولی بعلت اینکه هوای بارانی, هوائی ابری ست ودر نهاد بشر نیز روزهای آفتابی

وروشن

باعث میگردد که انسان احساس نشاط وشادابی کند وهمگان در روز بدون خورشید

بی اختیار

حالت ارام وحتی کمی بیحوصله پیدا میکنند ازاینرو درکشورهای غربی که اکثر

این کشورها نیز زمستانهای ابری وبارانی یا برفی بمدت طولانی دارند

چون انگلیس (که البته انگلیس زمستان وتابستان بارندگی بسیاری دارد)

واسکاندیناوی وکاندا

که بیشتر روزها ابری بارانی یا هوائی برفی ست

بر ای آنکه مردم دچار افسردگی های روحی نشوند سعی میکنند

فضاهای سربسته ی

مجهز وروشنی دراختیار مردم بگذارند

که هوای سرد یا بارنی مانع خروج مردم از خانه نشود این است که

جز درتابستانها که درمیدانها نیز ممکن است جنسی بفرونشد

در دداخل پاساطها تمامی احتیاجات آدمی

اعم از مواد عذائی تا لباس تا حتی وسایل آشپرخانه ومبلمان را

در یکجا گرداوری کرده اند

ومرکز خریدی برای هر شهرک تدارک دیده اند که در آن

حتی سینما و سالنهای ورزشی وهمچنین مکانی

برای نگهداری کودکان اختصا ص داده اند

که پدرومادر برای خرید با خیال راحت کودکان را دراین مکان

به چندخانمی که آنجا کار میکنند , میسپارند وبه خرید خود میرسند

وچنانچه بچه نیاز به پدرمادر داشته باشد از طریق بلندگو خانواده اروا

صدا میکنندواین

محل با اسباب بازی های متنوع و نور کافی وجایگاهی نرم

که بعلت امنیت کودک در زمان

بازی ست ساخته شده است که کودک درآن مکان میتواند بخوبی

بادیگر بچه ها بازی کند ...


در نتیجه وقتی شخصی به مرکز خریدی میرود , میتواند تمامی مایحتاج خود را

از شیر مرغ گرفته تا جان آدمیزاد در یک مکان ثابت وهمیشگی پیدا کند .

روانشناسان نیز معتقدند هوای ابری وبارانی اگر طولانی باشدمی بایست افراد سالیانه

برای مسافرتهائی برنامه ریزی کنند که به جاهای گرم سفر کرده واز افتاب مورد نیاز

بهره مند شوند

ازاین جهت مرخصی های سالانه گاه اجباری هم میشود و اگر شخصی خود برای

مرخصی اقدام نکندخود مسئولین زمان وتاریخ این مرخصی را که دیگر اجباریست باو ابلاغ میکنند .
((به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . ارد بزرگ))


امروز را با امروز زندگی کن
دیروز ها گذشته َ فردا نیآمده است
آینده نا پیداست

امروز را با امروز زندگی کن . ف.شیدا



((خردمندان همچون باران بر اندیشه های تشنه می بارند و دگرگونی های آینده را موجب می گردند . ارد بزرگ))


((نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ))


((بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان . ارد بزرگ))


((باران مهر آسمان است نه بغض آن ، همانند آدمیان مهرورزی که می بارند و کینه توزانی که خشک و بی نشانند . ارد بزرگ))


ولی با تمامی این تفاضیل , این نیز قانونی ست که بدن می بایست
درمقابل سرما وگرما خود قدرت مقاومت را داشته باشد وتوانائی
اینرا نیز باید به بدن داد که قادر به زیستن درهمه فصلی باشد و
زمانی که در کشورهای اروپائی کمتر روزهای آفتابی دیده میشود
ازاین رو از کودکی بدن اطفال را به هر هوائی عادت میدهند
مثلی است که میگوید نروژی با دوچیز بدنیا می آید
کوله پشتی وچوب اسکی!
واین واقعیتی ست که در باران برف سرما از همان دوره مهدکودک
ساعاتی از طریق مسئولان مهد کودک ومدارس وهمچنین برای تعطیلت زمستانی زمانی در نظر گرفته میشود که در زیر باران وبرف

به فعالیت وبازی وتفریح بپردازند وگاه پیش می اید درقلب زمستان بچه ها را زیر باران وبرف وگرما وسرما به جنگل برده آنان را با با بازی ها

وآموزش های متعدد ازجمله آشنائی با گیاهان وحشرات

وانواع قارچها وپروانه ها ( در تابستان ) وگاه یا د دادن ماهیگیری

ودر زمستان تعلیم اسکی وغیره کودکان را به بیرون برده وسرانجام

برای اینکه تفریح کامل شود به کودکان میگویند

همرا ه خود نوشیدنی گرم وسوسیس یا چیزی که روی سیخ بروی آتش بتوان

کباب کرد با خود بیاورند وآتشی افروخته همه دور هم بروی اتش

غذای خود را بروی سیخ بروی آتش گرفته ودرعین حال که درهمان موقع نیز

کسی قصه ای میگوید یا نوعی آموزش تفریحی به بچه ها میدهد

غذا ونوشیدنی خود را صرف کنند واین نه تنها آموزشی برای کودکان است

بلکه آمادگی بدن او برای هرنوع هوا وباز درکنار آن یادگیری بودن در جمع وهمکاری

با یکدیگر است.


((بارش باران از پستان گیتی ، فرزندان را در دل خاک جانی می دهد و زندگی را هویدا می کند و چه نیک مردان و زنانی که می بارند برای شکوفا شدن بستر آیندگان . ارد بزرگ))



پایان فرگرد ادب به قلم فرزانه شیدا / نروژ / اسلو

: سه شنبه 19 آبان ماه سال 1388


اين مطلب آخرين بار توسط Pegah در الأحد نوفمبر 22, 2009 5:33 pm ، و در مجموع 2 بار ويرايش شده است.
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *روزهای سخت*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:26 pm

- فرگرد روزهای سخت

کنونت که امکان گفتار هست بگو ای برادر به لطف وخوشی

که فردا چو پیک اجل سر رسد به حکم ضرورت زبان درکشی

گلستان سعدی

در طول زندگی همواره انسانها با مسایل زیادی روبرومیگردند که هریک در

سازندگی شخصیت وزندگی او سهمی به سزا را بازی میکند

معمولا انسانها با تمامی تفاوتهای ذاتی واخلاقی ورفتاری درطول قرنها

بسیار تغییر کرده اند وروشهای زندگی نیز به نسبت اینکه چقدر فکر وذهن آدمی

پیشرفت نمود

تغییراتی را شاهد بود که در طی این سالها باوج خودرسید چیزی که واضح است

این است که روزگاری انسانی بمانند منو شما ,امروز خود را زمانی متفاوت

وپیشرفته میدانسته است

وصدسال دیگر نسل های آنزمان مسلما خود را ازما جلوتر دیده وزندگی امروز

برایشان شاید مضحک شاید بور نکردنی ویا سخت وطاقت فرسا به نظر بیاید

اما چیزی که همواره در درون انسانها یکسان باقی میماند

میل وعلاقه ی آدمی به دانستن وآموختن وجمله سوالاتی ست

که پیرامون هستی وبودن خود وطبیعت وجهان از خود می پرسد

ودرعین حال آدمی طی عمر کوتاه وبلند خود در زمانی که زندگی میکند

همواره با مواردی روبرو میشود که ممکن است درگذشته نیز رخ داده باشد

اما به نسبت زمان ومکان وپیشرفتهای آن لحظه در زندگی او به احتمال قوی

نوع واکنش او نیز متفاوت خواهد بود تصور کنید که درزمان غارنشینی انسان

که بسیاری از تجهیزات امروزی وجود نداشت وساده ترین نمونه ی آن

همان کبریت است که بعد از سالهای بسیار جایگرین سنگ چخماق گردید

وامروزه نیز بقدرت لیزر

هم آتش فراهم می آورند وفندکهای لیزری وبسیاری دیگر از تکنولژی قرن جدید...

وبراستی همه ی اینها چقدر میتواند برای انسان غار نشین تعجب آور

وغیر قابل باور باشد

کمااینکه هنوز در نقاطی مانند جنگلهای آمازون , افرادی هستند که بمانند دوران

اولیه تاریخ در نهایت سادگی با کمترین انمکانات زندگی میکنند

واز تمامی دنیا بی خبر مانده وهیچگونه ارتباطی با دنیای امروز ندارند

واز کمترین وساده تری

وسائل وتجهیزات هریک را باو نشان دهیم برای او بسیار جالب دیدنی وحتی

جاودوئی ست

کمااینکه در یک سری از فیلمهای فیلم سازان هالیوودی ازاین نوع

داستانها بسیار

ساخته اند که فردی اززمان گذشته به اینده سفر میکند

ویا برعکس چون فیلم معروف

(بَک ُتوُ دِ فُیوچِر*)بازگشت به آینده که تعداد زیادی ازان به نامهای بازگشت

وبرگشت ورجوع وغیره از گذشته به آینده وبرعکس در دنیا

ودر سینماهای دنیا پخش گردید که

توجه زیادی را نیز بخود جلب کرد چرا که ایده ی خوبی بود برای افکار منو شما

که گاه باخود اندیشه میکنم که اگر به زمان گذشته بر میگشتیم

چگونه میتوانست باشد یا سفری به اینده و....

بهر شکل آنچه بر گذشتگان گذشت بسیار متفاوت تر از امروز

ومربوط به همان زمان بوده است ودر اینده نیز به همین شکل خواهد بود

اما سختی های آدمی که با این گذر زمان نیز تغییر شکل یافته ونحوی عکس العمل وبازدهی وواکنش ما نیز متفاوت میگردداز جمله مسائلی ست که در پیرامون آن میخواهیم به بررسی سخنان * ارد بزرگ نشسته وآنرا از دید جامعه ی امروز بنگریم


ازجمله فرگرد سختی، که میتوان گفت شاید شکل مشکل وبقولی

طرح سوال یکی باشد

که در حال حاضر اتفاق افتاده ونیاز به حل باشد اما هرچه هست

فرمول ریاضی نیست

که ازروزاول تا بحال یک فرمول ساده یا سخت ,جوابگووباز کننده

چیستان آن مسئله ی

ریاضی یا برای همان سوال بوده وهست وخواهد بود. وهمچنین ا

نواع فرمولهائی که بنوعی با خلقت در ارتباط باشند ازاینرو

« فرومولهای پایه ای »

هرگزامکان تغییری برای آن وجود ندارد وکسی

قادر به تغییر آن نیست.

در نتیجه آنچه در اساس زندگی ما نقش عمده وپایه ای وستون

ارکان زندگی محسوب میشود ,همواره به همان شکل اولیه

باقی میماند

واین انسان است که در تغییر زندگی اگرچه در بسیاری از موارد

قادر به انجام کارهای قابل توجهی بوده است

اما رویهم رفته زندگی همواره از لحظه ی خلقت

در اختیار او قرار داشته است

تا بتواند چه امروز چه در گذشته آنرا تحول داده برای بهبود زندگی خود

از تمامی خلقت خداوند بهره بجوید اما براستی هریک ازما

تا چه حدی دراین خلقت دراین

تغییرات دستی داشته ایم؟ تا چه حدودهتر شدن شریک بوده ایم,

در ساختن وشکل گیری دنیا منو شما چقدر سهم داشته ایم

وبه چه شکلی وبه چه طریقی؟


کسی با کسی با تولید مواد اولیه همه ی کشف واختراعات /

کسی با استفاده از آن و کشف واختراعی تازه به جهانیان دادن-

دیگری یا ساختن راههای متصل بهم ,

برای ارتباطات بیشتر مردم / کسی با عمارات وساختمانها/

عده ای با خلق اثار نقاشی ,

چندین هزار تن با نوشتن کتب مختلف علمی /فرهنگی /اجتماعی

در هزاران رشته....

کسی با شعر /کسی با تولید کارخانه و تولید مواد غذائی /

مواد شیمیائی تمیز کننده ....

اینها هریک از بزرگترین تا کوچکترین سازنده دنیا وخلقت اولیه خداوند بوده اند

منو شما چه کرده ایم؟


هردم از عمر میرود نفسی

چون نگه میکنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت ودر خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

خجل آنکس که رفت وکار نساخت

کوسِ رحلت* زدند وبار نساخت (کو س رحلت:طبل حرکت وکوچ)

خواب نوشین بامداد رَحیل*(رحیل =کوچ کردن)

باز دارد پیاده را ز سَبیل

هرکه آمد عمارتی نوساخت

رفت ومنزل بدیگری پرداخت

وان دگرپخت همچنان هوسی

یار ناپایدار دوست مدار

دوستی را نشآید این غدّار*(بی وفا)

نیک وبد چون همی ببآید مرد

خنک آن کس که گوی نیکی بُرد

برگ عیشی* به گور خویش فرست(*برگ عیش=توشه ی زندگی)

کس نیآید رپس زپیش فرِست

عمر برف است وآفتاب تموُز*(تموز=ماه رومیان مطابق تیرماه)

اندکی ماند وخواجه َغّره هنوز*(غرّه=مغرور)

ای تهیدست رفته در بازار

ترسمت پُر نیآوری دستار

هرکه مزروع خود بخوردبه خوید*(خوید=بر وزن بید =گندم وجو نارس*)

وقت خرمنش خوشه باید چید

گلستان سعدی

اما چیزی که تغییر شایانی نکرده است احساس آدمیست زیرا

عقل بشری بسیار عاقلانه تر وپیشرفته تر با مسائل روبرو میگردد

وحتی گاه که پای فیلم های دوران

گذشته می نشینیم

ویا درکتابی قصه واقعی زندگی فردی از گذشته را

مطالعه میکنیم یا از مادربزرگ

خودمان قصه ی کودکی او را میشنویم وماد اورا گاه نحوی عکس العمل ها

برایمان مضحک نیز هست

یا حتی طریقه تفکر آن شخص ودرعین حال درهمین زمان امروز نیز

چون گذشته باز

نوجوان وجوان ما مادر وپدر خود را متعلق به زمان گذشته

وتاریخی میداند که برای او

برای درک شدن کافی نیست و معتقد باین است که مثلا مادر پدر امروزه ی او

بسیار قدیمی فکر میکنند

و چنانچه هم ما چیزی نگوئیم یکدفعه دیدید همین فرزندان ما

و منو شما را با

دوران سنگی وغار نشینی وتاریخ قبل از مسیح

ویک کمی اینطرف آنطرف تر از ان , یکی کردند

وبد نیست در فرگرد روزهای سخت از موضوعی که بین منو پسرم

گذشت سخنی به میان بیاورم که در طی آن بسیاری مطالب درباب این

فرگرد واندیشه های من نیز گفته میشود


پسر من میگفت قبول کن حجم کتاب تاریخ من بسیار بیشتر از کتاب تاریخ

مدرسه ی تو شده است ومن بیشتر ازتو میدانم ! .

من نیز درجواب گفتم توهم قبول کن تعداد صدها کتاب

حجیمی که من خوانده ام خیلی بیشتر از یک عدد کتاب تاریخ جنابعالی بود

«این صدهای من به آن یکی کتاب تاریخ شما در! »!

واو به خنده ای گفت هرچه بگوئی محتوا بسیار متفاوت است

جواب من اما این بود که: اما توهرچه گِل را روی هم بگذاری

هرگز بدون داشتن وسیله ای دیگر قادر نیستی که یک کوزه

درست وحسابی درست کنی یا یک چیز خیلی تمیز از گِل بسازی

و اخرمجبور میشوی بالاخره یا به همان چوب ساده پناه ببری

وپایه ریزی کنی یا به دستگاه مخصوص کوزه گری ویا پیشرفته تر

از ان که درنهایت بتوانی کوزهای ساخته بمن بدهی

تا درنهایت ترا ترشی گذاشته نگهدارم , تا فردا بچه توبیاید و

بتو بگوید که ز زمان ما عقب مانده ای ودوران , دوران جدید تری است

که توازآن هیچ نمیفهمی!

« اصل پایه است جان من !»

اما او همچنان بر سر حرف خود ایستاده بود که: هرچه باشد

زمان بسیار متفاوت تر

ازامروز بوده است

ومن گفتم درست است منهم وقتی درجنگل پیش ازتولد تو

به بچه «دایناسورها » غذا میدادم ,

حدس میزدم روزگاری میرسد که پسرم در آپارتمان من

که پدرم درآمده تا برایش فراهم کنم با « دستگاه زمان» سروکله اش

پیدا شده بگوید :

عجب هیچ میدانی مامان جان که من روشنفکر ترم و تو عقب مانده ای !


آخر پسر عزیزوارم آنچنان حرف میزنی که انگار ما, متعلق به ماقبل تاریخیم و

فراموش شده نسل ها و جنابعالی که تنها یک نسل ازما جلوتری

اخر دنیای

تکنولوژی را تجربه میکنی,ولی یادت نرود که هنوز هم من زنده ام

درهمین نسل

وازهمه آنچه تو بهره میبری منهم , اما با سنی متفاوت به شکل خودم

استفاده میبرم

وازحق نگذریم انگار من بیشتر ازتو دارم استفاده میبرم که تمام مدت

جلوی کامپیوتر چمپاته زده ای وهمسایه ی مامان بزرگت را بروی

پشت بام زیر پشه بند از

« ساتا لایت وماهواره » چک میکنی که در کدامین نقطه زمین پشه بند

زده است

که« قرن, قرن تکتولژیست » ومیشوداز خانه ی خود در آن سر دنیا

پشت بام خانه کسی

را هم در نیمه دیگر کره خاکی دید وفهمید چند نفر درآن خانه ایستاده

یا دراز کشیده اند .

ولی بازهم اینها نشد دلیل!

وجنابعالی ,حالا این هم یادت باشد همین موبایلی که

امروز ژست آنرا برای ما « ماقبل تاریخی ها » می ایی که شما ازاین

دگمه خبر نداری که چه ها میکند

وچرا همه دگمه ها را بلد نیستید مگر میشود ادم تکنولژی داشته باشد

انوقت بدنبالش نرود که ببیند که این دگمه ها برای چیست.

بالاخره اسمان که به زمین می آید دکمه ها

را امتحان کنید نهایت چه میخواهد بشود خراب میشود دیگر بله

جانم خراب میشود

اما کی پولش را داد همان همدلش میسوزد نه تو که فقط کادو گرفتی

وحالا واسه خودمن

ژستشو میای واین بفرما چندمین موبایل توست نا من بفرمایم چقدر

بی چیز تر شده ام

در دنیای تکنولژی جنابعالی برای تجربه های تو! البته یاد بگیر عیبی ندارد

« برای رسیدن به یک آبادی یا باید ویرانه ای را ساخت یا ازاول

خراب کرد ومجدد ساخت»

« برای رسیدن به یک دانش در تحقیق ویادگیری گاه باید هزار راه رفت

هزار مورد را در آزمایشگاه را به اتش کشید گاهی هم خود آزمایشگاه

با ادمهایش به هوا رفتند

در پی یک تحقیق تا هزار واکسن را به موشهای بدبخت تزریق کرده تا

به نتیجه رسیدند

یا هزار فرمول شیمیائی را بهم مخلوط کرده وآغشته بهم کرده

ودرهم حل کردند تا

بخار جادو تولید شود پای شعبده بازها یکم جادوی این مدلی هم باشد

اما درکنارش

توانستند جیوه را هم پیدا کنند توانستند از هیدروزن استفاده های

مقبول کنند و....

منتها فرق من با پژوهشگران دنیا این است که من از جیب میدهم

پژوهش گر دانشگاه و دولت هم خرجش را میدهند هم وسایل مورد نیازش را

تامین میکنند اما باور کن

منوفقط دوتا جیب دارم ویک کیف پول وهیچکس هم برای پر کردنش

غصه نمیخورد الا من!

وباز فرامو ش نکن موبایل امروز تو یکروز اداره امنیت همان آمریکا

بعنوان بی سیم

از ان بطور شخصی خصوصی استفاده میکرد و وقتی بتو داد که دیگر خودش

احتیاج نداشت

وصدتا چیز دیگر ساخته بود که تا بیایند انرا دراختیار منو تو بگذارند

صدسالی میگذرد ومیرسد به بچه ی تو وامروز خودش

دیگرماهواره هایش به تعدا زیاد به هوا رفته و بسیاری از نیازهای امنیتی

از همان بالا هم میشود کنترل شود با سیستم

فرستنده ی ماهواره ای قوی که بتوانند ترا همین الان بامن دراینجا ببینند

ولی یادت نرهاون کسی اینها را ساخت که همسن منو پدر بزرگت بود

شایدم یکم تاریخی تر که بخوام برات تاریخشم در بیارم دودقیقه هم نمیکشه

با همون تکنولژی وامکانات امروزی با اینترنت ...

و وقتی تو هنوز مشغول نگاه کردن همان همسایه مادربزرگت

در زیر پش بندی

وهنوز تکنولوژی آنقدر پیشرفت نکرده که پشه اورا نخورده وهمچنان

مجبوراست از

پشت توری دنیا را ببیندوحتی اگر پماد فراری دادن پشه را هم که بوئی برای

خودش ندارد بزند

باز نمیتواند مطمئن باشد عوارض جانبی آنرا نگیرد و یهو خبر گزاری عالم پخش

نکند که آیمردم نزنید مصرف نکنید سرطان زاست که هر بیماری ای که

نمیدانند چیست یه اسم سرطان روی آن میگذارند وخیالشان راحت میشود.


ودرعین حال اقای من ,همان چپسی که دیروز سرما غر میزدی

چرا یادت رفت بخری

امروز بمن میگوئی مامان چیپس نخور آخه میگن سرطان زاست ,اونم بخاطر

نوع روغنش باز کسی از همسنهای ما وقتی اینو پیدا کرد که توهنوز

اندرخم کوچه ی عطار

توی همون کامیپوتر اخرین مدلت دنبال این میگردی که فرمول اولیه

ریاضیتو پیدا کنی که تا بابات نیاد

نمی تونی حل کنی وبنده ام که حساب وهندسه صفر !

پس یخورده لطفا یادت نره منم دایناسورا رو دوست داشتم اما موفق به

ملاقات با هیچکدوم نشدم ,نه پیش ازتولد تو نه بعدش !پس

( پایه ها رو فراموش نکن همون فرمول حل کننده گذشته ودیروزهمون مشکل

گشای اینده است


تا همیشه ی خدا, فرمول آب واکسیژن رو احدالناسی نمیتونه تغییر بده شاید

شبیه سازی

بکنه اما برای داشتن آب طبیعی نیاز به فرمول اولیه داره مگه اینکه خدا بخواد

خودش یه چیزی رو به روز کنه وهرکاریم بکنن محلول آب و اکسیژن

رو نمیتونن با چیز دیگه ای همانند کنند که تشکیل همون قطره بارون رو بده

هنوزم نمیتونن به اسمون بگن ببار ونبار که اقای همسایه میخوا د

رو پشت بوم بخوابه ستاره نگاه کنه

هنوزم اون آقا رو پشت بوم نمیتونه با کنترل تلوزیونش ابرو بزنه کنار !

حالا شاید بچه تو بتونه کمااینکه همین « بشرالناس امروزی »خودش با

همان پیشرفتاش

زد تمام فضای طبیعی رو هم به نابودی کشید انقدر که یخ های قطب شمال داره

تندتر آب میشه

وخدا میدونه بااین عناصر شیمیائی که جووهوا ی بیشتر کشورا رو عوض کرد

ویا باهمون اسپری های مو و پشه کش وغیره , زدن « اُزون هوا »

رو خراب کردن وسوراخی درخورشید بوجود آورند یا

پرتاب موشک های مختلف وامتحان بسیاری از

بمبها وسائل منفجر شونده جنگی و....

وچه میدونم چیزای اتمی در هوا وفضا چقدر ضرر تولید کردن

وچقدر هوا روبه شکلهای متفاوت تغییر دادند

اینها بماند که از یه طرف در تمیزی هوا انقدر اصراف کردن که

خورشیدم زیادی رو همون یخ های قطب داره می تابه وخدا پدر ایران زمین

روبیامرزه که لااقل این یه کارونکرد!!!

ومعلومنیست همین پیشرفتائی که باافتخار دم ازش میزنیم در اصل وواقعا ما رو

به کجامیبره

که نگیم واقعا آدمی با همه پیشرفتاش تخریب کننده ی زمین خداست

یا اباد کننده اش از جهتی انسان با همین امکاناتی که برای خودش

بوجود اورده شده :

یک تغییر دهنده ی زمین الهی

البته در ظاهر و به اسم « سود بشریت » اما دقت کنی میبینی

قربونش برم ازاینور هرچی میسازه با یه جنگ توی کشورای

خوب معلومه کجا ؟« جهان سوم »

برای بیشتر عقب انداختن اونها وهمیشه ابر قدرت بودن خودش

واستفاده وسواستفاده

ازمنابع طبیعی گاز ونفت ومعادن اون کشر جهان سومی یه روزگار خوشکل

برای مردمش میساره که بیا وببین وبعد جایزه صلح هی اینور اونور داره

پخش میشه که معلوم نیست اقا کدوم صلح!!!

میزنه درب وداغون میکنه وسالها طول میشکه ژاپن بشه

ژاپن قبل از بمب اتم

عراق بشه کشور ساده وومعمولی ای که زندگی توش مثه

همه کشورای دیگه به روال عادی میچرخید وشیعه وسنی

دشمن نشده بودن وامریکا تا میتونست نفت وبنزینش

رو استفاده کرد که بریزه توی همون تانکهائی که روزوشب از کوچه ی

مردم اونجا رد میشد وبماند چقدر خورد وبرد تا صدای جهانیان دراومد

که اقا بیا بیرون مملکت عراق مال تو نیست که رفتی توش بست نشستی!

وهزار ها دلیلی که یکدونه از اونهمه راست درنیومد

آورد اخرشم مجبور شد بکشه بیرون اما کی بعد اینکه حسابی

ازاونچه لازمه کشورش بود بخصوص در رکود اقتصاد جهانی

بود ودرحال ورشکستگی , استفاده شو کردو

نفعش رو برد

بعله دنیای پیشرفته امروز معلوم نیست بواقع درخدمت جهانیانه

یا انقراض بشر رو باعث خواهد گردید

در نتیجه اونقدرهاهم این پیشرفتها به مفع آدمی نبود شاید یه سری مشکلات

وسختیای زندگی رو کم کرد ومردم در رفاه نسبی زندگی میکنن میگم نسبی چون

زندگی این نیست

که یه سری یطرف تا میتونن ازهمه چی بهره مند باشند سری دوم

درآنسوی دیگه در هزار مشکل دست وپا بزنن وحتی اجازه پیشرفت

ورسیدن به تکنولژی بالاتر

روکه حق انسانی تک تک ماست ازما دریغ کنن وخود رو

صاحب اختیار دنیا بدونن

وعمده فروش جهانی که اقا من میسازم تو از جیبت مایع بزاربیا از من بخر !

درشرایطی که همه انسانهااز حق مساوی باید برخوردار باشن

ومی بایست که هرکسی میتونه وحق داره و وظیفه شه

حتی که برای رفاه قدمی برداره از خودش

وجامعه ودنیا توانائی هاشو دریغ نکنه چطور کشورای پیشرفته

که دم از

آزادی وحقوق بشر میزنن

میتونن بیان بگن تو حق رسیدن به این تکنولژی رونداری

وچرا میگن پسر جان

بعلت اینکه اگه منوشما اینو خودمون موفق به ساخت بشیم

کی خرج اونهمه بریز وبپاش اونها رو تامین کنه

کی جنسایی رو ازشون بخره که خودشون دیگه در مملکت

خودشون استفاده نمیکنن

چون بهترشودارن اما برای منو تو میسازن چون اقتصادشون

حکم میکنه بله کشاورز گندم میکاره نونوا نون میپزه

اما چه اشکالی داره کشاورز گندمش رو خودش اسیاب کنه,

و خودش آرد رو بده خانومش براش نون بپزه اگه امکاناتش رو داره

اگه براش بصرفه تره

اگه نیازش برطرف میشه مسلمه که هرکسی میخواد نیاز شخصی

خودشو برطرف کنه و نیاد به یه غریبه ای اونم اونور دنیا پولشو بده

که اون راحت تر زندگی کنه واین توی

شالیز پر از زالو با کمترین ها زندگی کنه اما هرچی بخوای من دارم !

ولی هرچی خواستی نساز زحمتشم بخودت نده بلکه بیا ازمن بخر

خوب بااین شرایط واین اوصاف در نهایت اینوبگم :


(« بگم دنیا همون دنیاست »)

(« تجربه ها همون تجربه ها »)


منتها ما فقط در اینکه

:«چه جوری حق همدیگرو باطل کنیم پیشرفته تر شدیم »

راحت تر کلاه سرهم میزاریم کلاه دیگری رو برمیداریم

وهزار اسم وتبصره وقانون بهش میچسبونیم ومیگیم باین دلیل

اون دلیل « زندگی » با گذشته بسیار فرق کرده ,

مردم در راحتی زندگی میکنن ,پیشرفتها غیر قابل انکاره !

اما یه چیز مشخصه

ادم بی پول با دنیا پیشرفت تکنولژی هنوزم بی پول و مونده

هنوزم سرگشنه زمین میزاره

حالا دنیا بره وروی اتمسفر زمین تو فضاروی حتی خورشید داغ

به این پیشرفت برسه که بدون هیچ پایه ای وستونی کاخ سفید بزنه وبگه :

آی مردم صفینه امریکائی کاخ سفید

«اوباما ی», زمان سال 2000 وخدا داند چند.....را میتوانید

بااولین پروازهای صفینه های

امروزی در کاخ سفید آسمانی ملاقات بفرمائید

بپرس:


« اساس قضیه بر پایه ی چیه !!؟ »

«اوباما یا اوبا ماها وبسیاری مثل اون, در پایه های قدرت دارن

اززندگی با همه ی پیشرفتاش چه روزمین خدا چه تو جت اختصاصی

خودشون در سمینارها ومجلس ها وگردهم آئیهای جهانی ,و..



.هترین استفاده رو میبرن بهترین غذا براشون سرومیشه

بهترین محل خواب رو دراختیادر دارن وقتی در سوی دیگه زمین

عده ای روزانه

از گرسنگی تلف میشوند بازم منوتو باید به صلیب سرخ کمک کنیم

تا مختصری برای

نجات تعداد محدودی بتونیم آب وغذائی تهیه کنیم

چون «اوباما : توی سال نو هم خوشکل شعر خودمون رو بخورد

خودمون داد و برامون خوند:


بنی آدم اعضای یکدیگرند که درافرینش زیک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار(( ««شماها»»رو نباید بماند قرار, اقاجان!!!! )!


:من که دارم کارمو میکنم شمام وظیفه هاتون یادتون نره

از جیب بیشتر مایه بزارین

منم میشینم فکر میکنم افغانستانو که برباد دادم رفت !

عراقم که دیگه هرچی داشت نداشت تاراج کردم

حالا کلی باید بدوه تازه بشه همون کشور دوران صدام که بود

وتا بیاد خرابیائی رو بسازه که من براش یادگاری گذاشتم از ساختمون

وجاده واب وزمین باز بالاخره

یه دیکتاتور دیگه براش پیدا میشه که من مجدد بیام بشم قهرمان

(همون هیرووئ خودشون)ونجات دهنده ی نسل انسان

و طرفدار اولیه ی «حقوق بشر» و مجدد بشم( هیرووو)

همون قرمان * دنیا دیدی که

جایزه صلحم بهم تعلق گرفت اونم همش دوروز بعد از خروج از عراق

و برم توش بازم نون مفت

بخورم ودم از ازادی ورهائی وحقوق بشر بزنم !ای بابا این ایران

هم حالیش نیست

بمب اتمی میزنه ها مردمممممم اینا میزنن دنیارو نابود میکنن من نبودم

بوش هم نبود

که زدیم دوتا جهان سومی رونابود کردیم حماقت خودشون بود که

نتونستن آزادی رودرکشورشون بدست بیارن ما مجبور شدیم بریم کمک.

سختیهای دنیارو مردم خودشون برا خودشون درست میکنن

من وهمه پرزیدنتای قبلی والا بیگناهیم

هدفمونم خیره ، شر که نیست!!

والا نمیدونم چی میشه که یهو تبدیل به شر میشه ودنیا صداش درمیاد !

پس خوبیام چی میشه کلی سربازام , شوکولات

به بچه های بیخانمان خیابونی دادن که خونشونو تانک من خراب کرد !

یذره هم نمک شناس باشید !

خوبیت نداره کهادم فقط عیب وایرادا رو بگه!

بالاخره نون ونمکی باهم خوردیم

البته بماند من بیشتر ازنون ونمک شما خوردم

درواقع بالا کشیدم!در جامه ی زیبای صلح وآزادی

در ردای حقوق بشر

که خودم جلو چشم همه دارم برعلیه ش ضد تمام

قوانینش سربازمو روی

سفره زمین توسیر میکنم با

دست پروده های کشاورز وکارمند کشور خود تو ...

دیروزها ژاپن, پهانه بهترازاینم پیدا نمیشه د

دیروز افغانستان, دیروز عراق

نوبت ایرانم میرسه درفکرشم با مسئله نگرانی برانگیز انرژی اتمی یادتونه !

گفتم که صدام هم بمب اتمی و شیمائی داره

داره ببخشید اگر پیدا نکردم اما جاش زدم پدر صدام وایل وتبارشو

که دراوردم هیچ ,مردمش روهمم کاری کردم تا دیگه توبه کننن

بگن امریکا بیاد کمک!!! هرکی فکر پیشرفته باید قدمشم خودش برداره اونی

که پیشرفتش رو ازدیگران میخواد ,آزادیش رو از دیگران طلب میکنه که :

امریکا من سروصدا کردم جنبه جهانی بهش بده منعکس کن وبیا کمک ازادی

رو باسم حقوق بشر

که باسمش دنیا اجازه میده تو هرکشوری میخوای بریزی وپدرشو دربیاری .

وقتشه عنوان کنی بنام «حقوق » بیای توی مملکت من ومنو نجات بدی !

بی اینکه فکرکنه هیچکس کس دیگه رو نجات نمیده اگه اون شخص « آزادی»

نیاز واقعیش بود ویانه هر «هدفی» در هر زمینه ای وقتیخودش قدمی برنمیداره

چطور انتظارداره دیگران کاسه داغ تر از آتش بشن بیان اونو نجات بدن

کی واقعا زندگیشومیزاره توی دست دیگران بگه تو نجات دهنده وسازنده ی

دنیای من باش والا زن وشوهرشم درکنارهم دنبال ایده الهائی میرن که متعلق

به شخص خودشونه ودر این وانفسای زندگی برای داشتن تفاهک بینشون از یه

سری چیزا میگذرن

یه سری دیگه رو مقدم قرار میدن که بتونن تفاهم ایجاد کنن ویه زندگی مسالمت امیز

داشته باشن

اما هرکسی توی زندگیش تکیه اش بدیگری باشه نه تنها هرگز

ایده الهای شخصیتی خودش

وقتیروبدست نمیاره بلکهمنتش رو از دیگران میکشه که بیا تو بمن آزادی بده

تو بمن رفاه بده حقشه استثمار بشه حقشه توی دیکتاتورزندگی کنه

چون اگه لیاقتشو داشت بدستش هم میآورد!!!!

البته هروقتم کم اوردین

ازخودتون نپرسین دنیا برایم چه کرد کشورم حتی برای من چه کرد بپرس خودم

برای کشورم چه کردم منکه کردم

هرکاری میشد برای پیشرفت جهانیان البته در آنور اب کرد یه دست که صدا نداره

مردم دنیا شما بلند شین تا من براتون کمک بفرستم شما بمیرید من بدونم دارید

میمیرید من نیام کمک اون دوتا ساختمون باقی مونده خرابیش پای من

نگران نباشید!!!


منو شماهم جای ایشان بودیم در جائی گرم ونرمی میگفتیم « حقوق بشر »

را باید حفظ کرد!

بمن که خیرش رسیده چرا به بقیه نرسه!!!

اما هرکی هرچی میخواد خودش باید قدم برداره خدا پارو برای همین داده!!!

عقلم برای همین !

حالا چرا همه بجای ما فکر میکند بماند که خود قصه ایست بسیار شیرین تر

و مفصل تر ازاین ...

ولی درنهایت حرف ادمها با هزار سختی رسیدن تا شما امروز با کامپیوتر اونور دنیا

رو ببینی

لااقل انقدر ارج بزاریم به کسانی که بیداری کشیدن شب وروز تحقیق کردن تا

«امروز شدامروز » با یه سری بدی های غیر قابل جبران

یه سری پشرفتهای اثر گذار

اما اینا همش وقت و زمانی رواستفاده کرده ,سختی های بدنبال داشته

تا دنیا شده اینکه هست ! وفردا هنم میشه بازم بهتر از امروز!

اما ما منو شما در اون واقعا سهمی داریم در بهتر شدنها

پیشرفتها و آسودگی زندگی؟
البته این غیر قابل انکار خواهد بود که از کمترین کار تابالاترین کارها در جهان

امروز ودیروز همه وهمه بی اثر نبوده ونیست


چراکه از آنکه رفتگری شهری را به عهده میگیرد

مثمر اثر است تاانکه صفینه ای به هوا میفرستد چراکه همه وهمه

در هرآن سطح باشیم

وقتی کاری شرافتمدانهبرای زندگی خود ودیگران انجاممیدهیم

مورد احترام دیگران نیز می بایست باشیم حال در هر شغل وحرفه ای

درهر مان ومقطعی

ومهم این است که بی هیچ توقعی همه ی انچه را انجام میدهیم

در نهایت صداقت ودرستکاری باشد

اما انکه زندگی خود وشهروند و کشور خود را باانجا کارهای خلاف قانون

با دزدی وسرقت وکلاهبرداری

پیش میبرد مطمئنا تنها شرم دنیای تمروز است وآنکه

اگرچه در دنیای امروز بیمار

محسوب میشود معتادیست که در اوججوانی درگوشه ی خیابانی جان می بازد

افسوس

که این نیز ازشدت سختس روزگار است وفقر واندوه زندگی!

افسوس بر ان جوان!

بر خانواده ی او! بر کشوراو! که چز جای افسوس نمیماند

زمانی که جوانی بهردلیل پرپر گردد وکسی اورا یاری نداده ازخویش نیز براند.

ودر نهایت ناامیدی ودلشکستگی جان ببازد به هیچ وبه هیچ به

یاری دودی و یا تزریقی . که درد است وهزارافسوس!


هرکه فریاد رس روز مصیبت خواهد

گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش

بنده ی حلقه بگوش ار ننوازی , برود

لطف کن لطف , که بیگانه شود حلقه بگوش

گلستان سعدی

وحال ما در روزمرگی زندگی خود چه ناله ها که سر نمیدهیم

وچه غصه ها که نمیخوریم

بی ایکه یکی ازاینهمه جوابگوی درستی بر مشکل ما باشد ودل آب میکنیم

در مشکلات زندگی که زیاد وکم .


دلم گرفت

نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت

ازدیدن باریک شدن اندام « آرزو »

لاغر شدن های روزمره ی «امید »

رنگ پریده شدن« لبهای لبخند»

ضعیف شدن نور مردمک چشمان «هدف »

آشفتگی موهای سردرگم مانده درباد پریشانی

دستهای افتاده در آستین بلندSad نمیدانم ها*) ؟!

در چشمهای سرگردان سوال (چه کنم ها*)؟!


نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت

ازاینهمه سرگردانی

در کوچه راههای شهر رسیدن به «اوج »

وگم شدن های پا در کوچه های رسیده به بن بستِ «شکست»


نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت

از واژه واژه های گم شده در باد میان فریاد غم

از بیصدا شدن صدا در هیاهوی زندگی

از نشستن ورکود بر قبر آنچه ارزوئی بود


دلم گرفت از روزهای سخت

در پشت پنجره ی آخرین ترانه ی لالائی مادر

که آب شد دل برفی

وقتی که سوزش نامردمی به آتشش کشید

وقتی که خنده « تمسخر » شد

سخن ,«توهین»

قصه «فاجعه های روزگار امروز»

« مهربانی »بدنیا نیامده از رحم مادر

بعد از نُه ماهه های بسیار

وگهواره خالی « غصه ها» را

تکان دادنی با لرزش دستهای سرگشته ی دل

وخواندن لالائی سکوت

در خیره گی ُنگا ه مانده بر دیوارِ شگفتی


نمیدانم چرا یکهو دلم گرفته است

وقتی که تن آرزو امیدرا به سرنوشت نامرادی سپرد

روزهای سخت کمرصبر را شکست

وباارن سیل آسا ی اندوه

کشت هاییک عمر سوختن وساختن را

به سیلآب« شکست»

غرق کرد

نمیدانم چرا یکهو دلم گرفت مه نشستیم

سکوت کردیم خاموش شدیم ناامید شدیم

بی تفاوت شدیم

وسرانجام در خود مردیم

راستی چرا یکهو دلم گرفت؟!

تومیدانی....؟!


فرزانه شیدا

وآنچه در تمامی مراحل زندگی یارای واقعی

ماست قناعت است

و صبر وشکیبائی در روزهای سختی ودرد:


ای قناعت توانگرم گردان

که ورای تو هیچ نعمت نیست

گُنج صبر اختیار لقمان است

هرکه را صبر نیست حکمت نیست

« گلستان سعدی »


((روزهای سخت گامهای آینده ما را استوارتر و تندتر می کند . ارد بزرگ ))

همواره وهمیشه همپای انسان هست وخواهد بود وشاعر مینویسد بردفتر

عاشقانه ی خیال , از آنچه درد درون سینه ی اوست برای دل خود برای دل توبرای

دل من:


یکی از شبها

آهای رهگذرا
جسدای زیر پا رو یه کمی نگا کنین
مگه شما نمی بینین؟
مگه شما نمی شنوین؟
مگه شما نمی دونین؟
جسمای خاکی مونو یه روزی از ما می گیرن
پس چرا حرص می زنین؟
ای خدا(معنی امید و) من از کی بپرسم بدونه؟
. . .
خونه عشق و نیاز
آدرسش کنار اون باد بادکای رنگی نیست
میدونم که راه خونش یه کم از ما دوره
اسمشو مرگ بذارم یا ابدیت
نمی دونم
نمی تونم
شایدم چشمای من خسته شده
چی بگم که از زمونه دل من خسته شده
بوسه بر این زندگی واسه من مثه یه قصه تکراری شده
کسی که یه روزی یار بودیم با هم
منو ول کرد
رفت توی آغوش مرگ
وفای یار من و اون واسه هم
از منم بیشتر شده
یعنی پیمان مقدسی که با هم بستن
خیال شکستنش یه باور واهی شده
. . . . .
واسه امشب بسه
میرم و قبل از خواب
دفتر ساده قلبم رو دوباره در خونش می برم
تا برام دعا کنه
که می خوام عهدی ببندم با دلم...

شاعر معاصر اقای :علی لهراسبی


((روزهای سخت بهایی ست که باید برای سرافرازی پرداخت . ارد بزرگ ))

حالا براستی اینهمه پیشرفت در جهت مثبته یا منفی

متعلق به تعداد محدودیست یا همه ی دنیا این رو زمان مشخص میکنه!

توی کتاب تاریخی که بچه ات بیاد بگه

توعقب مونده ای وبرگه وتعداد اوراق اطلاعات من الان کلفت تر

از کتاب شماست

وبماند که من اصلا نمیدونم کتاب , چیه ! آخه تکنولوزی بازم پیشرفت کرد !

ومن روی هوا که نگاه میکنم عینک کامپیوتریم به چشمم خودش

هرچی روبخوام

برام میاره میخونه وفقط کافیه که من به موضوع ومطلب مورد علاقه ام

فکر کنم تا

کامپیوتر عینکم برام سایتش رو بااطلاعات کتمل بیاره بله پسر جان امروز

وفعلا که این

تکنولوژی جدید دنیا هم اومده برای من وتووخیلیها وتقریبا برای

همگان گرونه

اما یه روزی بوش وابومای اون زمان میان میگن بابا ما که داریم بدنیا

خدمت وکمک خودمونو میکنیم چی ازجون ما میخواید آخه!


((خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ))

بالاخره به جهان سومیم یه روزی این تکنولوزی می رسه اما فقط از دستای ما

پیشرفته ترها , فقط حالا یه مدت دیرتر !

چراکه هرکه بامش بیش برفش بیشتر !

ما امریکائیا واروپائیا خوب معلومه بیشتر به تکنولوزی نیازمندیم

تا جهان سومی!!!

واشناتر با دنیای تکنولوزی هستیم تا اونی که خبر نداره که

اصلا همچین چیزی هم ساخته شده!


اینجوریاست بااینکه همه این وقایع وانتقادات در قالبی طنز گفته شد

اما باید قبول کرد او که سختی دنیا رو بیش از همه میکشه مردم عامی دنیان

که همیشه تکنولوزی جدید وقتی بدستشون میرسه

که بالاتر ازاونها جدیدتر وبهترشو برای خودشون پیدا کردن وهنوز

بقیه رو لایق استفاده نمیدونن و زمانیم که میگی میگن

هرانسانی میتونه باید بسازه

میای بسازی میگه ببخشیدا همینجور الکی که نیست اجازه گرفتی

از اینو ر ابیا هر کاری

دلت میخواد داری بر ای خودت میکنی بقالیمبخوای بزنی باید شهرداری

اجازه بده منکه

شهردار کشوردار دنیادار دنیاتم خوا چیکارس فعلا قدرت که دست منه

دیدی آدمم تونستم

بسازم روگوش موش آزمایشگاهی گوش آدمیزادم درآوردم

حالا قدرت من بیشتره یا قدرت خدائی که باهات یک کلمه حرف نمیزنه

اما ممنکه روزانه توسط رسانه ها دارم باهاتون حرف میزنم

کدوم کاری تره من یا خدا!!!!

درواقع اینکه اینبار به شکل طنز آلودی مسائل را عنوان کردم

این است که

حتما میدانید که بسیاری از طنزها در نهاد خود گویای مسائلی هستند

که راحت تر عنوان میگردد اگر به شکل طنز گفته شوند ودیگران نیز راحت تر پذیرش سخنی را به شکل طنز دارند

تا یک حالت خشک وجدی وکتاب مانند تجربه آموزش نیز اینرا ثابت نموده

که همراه با طنزیا موسیقی ودر نوشتن هابا ستفاده از رنگها کسالت

موضوع را از حالت بحثی خشک گرفته وبه شکلی درمیآورد که خواننده

علاقمند بدنبال کردن ماجرا باشد ازاینرو من مسئله را به شکل داستان واره ای

بازگو کردم که گفته باشم روزهای سخت همیشه هست

بسیارند کسانی که باعث این روزها هستند

بسیارند روزهائی که خودبا خود بد کرده وبرای خود مشکلاتی از سر ناسنجیده

فکر کردن یا تصمسیمات ناگهانی گرفتن درست می کنیم.گاه تنها فشارهای محیط اطراف بر جسم خسته ی کارکرده هرروز که بههیچ جا نمیرسد انقدر اندوه ورنج می آفریند که آدمی اگر بخود نباشد از پا میافتد اما هیشه باید بخاطر داشت خود در مقابله باروزهای سخت زندگی وآنچه پس از گذران آن که درنهایت صبوری وتحمل تلاش میکردم تا جا نمانم از پا نیافتم واستقامت خویش نبازم
آموخته ای را تجربه کردم که پس از گذر ازاین دوره سختی برایم آشکار شد وآن این بود که بسیاری از سختیها کشیدن ها لازمه ی زندگی من بود تا توان آنرا داشته بیارم باشم که باانچه پس ازان برایم اتفاق می افتاد

صبر وشکیبائی خویش را داشته وکامل استوار مانده وباآن بطریقه ای آرامتر منطقی تر وبدون خود باختن روح وامید ودل روبرو شده باان کنار بیایم چون بسیارند عوامل واتفاقاتی که در طی زندگی باعث ساختن روزهای سخت

بای هریک از ما میشوندوآنچه لازمه ی ایستادگیست همین است که باور کنیم

اگر چنین نشود در فردا که قرارا است بازر سخت تری را بردوش دل بکشیم

بی شک توانی نخواهیم داشت پس سازگاری با امروز روزهای سخت

تواننگری در روزهای سخت فردا را برما بخشیده وآدمی را

از ترکه ای خشکده در باد بودن

به تنه ی درخت محکمی تبدیل میکند که نه باد ونه طوفان فردا اورا نخواهد شکست!

((جنگ با روزهای سخت است که ما را پولادین می سازد . ارد بزرگ))


پایان فرگرد روزهای سخت

به قلم: فرزانه شیدا
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *بخشندگی*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:34 pm

- فرگرد بخشندگی


آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ)

بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی

بزرگتر از فکر او. (همیلتون)

در روزگارنی که آدمی در دنیا ی کنونی خود دست به گریبان هزاران گونه مشکل وگرفتاری وخوبی وبدی های عصر جدید است گاه آدمی در اندیشه خود باین فکر میرسد که براستی دراین میان برای خود انسان چه چیزی باقی مانده ، که همچنان صورت اولیه خود را داشته باشد

وتغییر محسوس وبزرگی نکرده باشد باینکه در فرگرد روزهای سختی نیز گفتیم که حتی شکل مشکلات ومصائب زندگی ما تغییر کرده است وبسیاری از آنچه هست دیگر شکل اولیه خود را از دست داده،وحتی طرز تفکر ادمی نیز به صورتی سریع رو به رشد نهاده , خواسته ها وتوقعاتش

از دنیای پیرامون خود نیز گسترشی بزرگ داشته است


* این یک دوسه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار وچون باد بدشت

هرگز غم این دوروز , مرا یاد نگشت

روزی که نیآمده است وروزی که گذشت

* خیام


وهمانگونه که خیام میفرماید درزندگی درهمه حال باید به این نگریست

که به چه می بایست ,بیشتر توجه داشت :

روزی که هست یعنی امروز !

و نه روزی که نیآمده است وروزی که گذشته است!

هرگز نیز نمی توانیم این مسئله را کتمان کنیم که در دنیای انسانی ما

« انسان » باهمان ذات ونهادی زاده میشود که قرن ها پیش بدنیا می آمده است

واگرچه اینک زمانی ست که طفل ما نیز با بسیار امکاناتی بزرگ میشود

که در گذشته شاید ناشناخته بود

اما آنچه می بایست در تمامی مراحل به آن دقت توجه داشته باشیم

« درون ماست ذات ماست وخواسته ی انسانی وعواطف واحساسات ما »

که همواره با پیشرفت دنیای امروز هم نیز, بازهرگز کسی قادر نخواهد بود

« احساسات پنجگانه » بشر را همراه با «احساسات درونی» او

به تنزل کشیده و(میل اورا به انسان بودن وبهره بردن از دنیای انسانی )

کم کرده یا دراو فروکش کند .


* نیکی وبد که در نهاد بشر است

شادی وغمی که در قضا وقدر است

باچرخ مکن حواله ,کاندر ره عقل

( چرخ ازتو هزار بار بیچاره تر است*

خیام*)!


البته شاید بسیاری از عادات انسانی ما نیز همراه با تجدد زندگی

شکل جدیدتری یافته باشد

اما نیاز انسان به عشق ,دوست داشتن ,عاطفه ,موردلطف و توجه قرارگرفتن

ونیاز به همبستگی ها وارتباطات انسانی

چیزیست که نهاد ما بی آن ,دچار دردواندوه میگردد

وهیچ کشف واختراعی قادر نیست قلب اندوه ی دیده بی مهری کشیده ای را

شاد سازد مگر به لطف ومحبت انسانیوهرآنقدر نیز از امکانات دنیا براین شخص فراهم آوریم

هرگز جایگزین احساس تنهائی واحساس ناشناخته ماندن وبی توجهی دیدن دراو

از بین نخواهد رفت.

ما حتی میشود گفت نیازمند این هستیم که دردنیای پیرامون خود

انسانهای دیگری را در احساس خوب وبد خود شریک کنیم

حتی نیازمند این هستیم که بدانیم انسان خوبی هستیم .

تمایل انسانی ما به اینکه حداقل نه درهمه دنیا , بلکه درنهایت سادگی

درخانواده ومحل پیرامون خود «انسانی خوب »شناخته شویم نیز ,

احساس غریزی ست وتمایل شدید درونی تمامی آدمیان!

گاه انسانهای بی عاطفه ای را , در زندگی مشاهده خواهیم کرد که براستی

بوئی از انسانیت نبرده اند, اما حتی آن شخص نیز نیاز خود را برای اینکه

اورا قبول داشته وحمد اورا گفته وباو توجه ومهر کنند

درمیان افرادی پیدا میکند که بنوعی به آنان جهت اینکار با امکاناتی که

از لحاظ کاری ومالی برآنان فراهم میکند جبران مینماید.

اگر کمی بدنیای پر سروصدای ستارگان دنیایا افراد تاجر

وبزرگانی از لحاظ مالی بزرگ نگاه کنیم چنین مسائلی را خواهیم دید .


«امروز» :


* دیروز گذشت ! فکر آنرا نکنیم !

با غصه ی آن سر به گریبان نکنیم

بر هرچه که طی شد وگذشته است دگر

زهری بدرون سینه و جان نکنیم

فردا که نیامده , «امروز» خوش است

ما توشه چرا پُر از همین «آن » نکنیم؟ (*آن=لحظه ی حال)

از لطف خدارسیده صد نعمت خوب

مااز چه زآن,سود فراوان نکنیم؟!

از « فرصت امروز » ببر بهره ی خویش

ما ازچه بخود« زمانه» آسان نکنیم

در وادی این سرای بی مهری دهر

مااز چه نگه به مهر « باران »نکنیم؟

خود نیز چو باران محبت باشیم ...

بخشندگی ولطف به احسان نکنیم؟!

دنیا که نمانده بر کسی , جان دلم

بّه هستی خود به غصه ویران نکنیم !

یارب , که « خوداو» مظهر احسان ووفاست

ما از چه سپاس او به ایمان نکنیم؟!


فرزانه شیدا


افرادی که نام برده شد اکثرا آنها انسانهای تنهائی هستند

که کمبودهای عاطفی خود را درمیان کسانی جستجو میکنند که طرفدار دارائی او هستند

وبااینکه دردرون میدانند که بیشترین چیزی که دیگران را به آنان جلب کرده است ,هدفی جز سود ومنفعت ندارد

اما احتیاج ونیاز به محبت دیدن ویا بهر شکلی محبت کردن را نیز

بدین شکل باز میخرند وبابت آن تن به هر بخششی نیز میدهند

که تا اینگونه خودرا ارضا شده از لحاظ احساس عاطفی ببینند .

اینگونه بخشندگی از آنرو که هدفی درست را دنبال نمیکند نمیتواند بر شخص گیرنده نیز اثر گذار باشد چرا که « بده , بستانی» همچون حقوق را میماند که شخص دهنده بر اساس سود خود میدهد شخص گیرنده نیز میداند چرا مورد لطف قرار گرفته است


((برای رسیدن به بلندای بخشندگی باید از آز وجود خویش بگذری . ارد بزرگ))

اینکه آدمی دوست داشته باشد دردوران بودن خود انسانی با قلبی رئوف بوده و دلی بخشنده داشته باشد درهمه گونه انسانی باهرنوع اخلاقیا ت وآداب وروسم وفرهنگی که در آن رشد کرده است , یکسان است و تنها تفاوت دراین است که فردی ممکن است در بروز احساس خویش استعداد بیشتری داشته باشد ودرکنار آن فردی دیگر حتی قادر به گفتن یا بروز احساس ساده خود نیز در طی روزبه حالتی بسیار ساده هم نباشد و حتی نتواند برای بازگوئی درون , کلامی پیدا کرده آنراباز بگوید .

اما چه این وچه آن انسان درمقام انسانی خویش هزاران راه حل برای ارضای درون عاطفی خود میتواند پیدا کرده وتوسط آن چه برای درون خود چه بر دیگری مثمر ثمر بوده و در طی زندگی خود انسانی باشد که همگان اورا بخوبی ولطف میشناسند وبراستی نیز چنین بودن جز بدست خود ما میسر نیست و یکی ازاین راه ها برای نشان دادن خوبی ومهربانی خود حتی به خود همین «بخشندگی » ست

(حمال دنیا * استاد شهریار)

چه خوبست دنیا واقبال دنیا

اگر خرج عقُبا کنی مال دنیا

کسی کو مواسات واحسان نداشت

به ادبارش انجامد اقبال دنیا

چو دنیا نخواهی به دنبال خود برُد

چه سود از دویدن بدنبال دنیا

ولی میتوان توشه ی آخرت کرد

همه مستغلات واموال دنیا

نه اموال تنها , که باخود توان بُرد

همه حرص وامال و امیال دنیا

برو ارز واسعار عُقبا طلب کن(عقُبا = عاقبت)

میآویز چندین به دلال دنیا

همه این جهانی شود آن جهانی

اگر جَستی از دام عُمال دنیا

به راهَ خدا, آنه چه انفاق کردی

برای تو آن ماند از مال دنیا

یگی پرده ی عبرتو سینمائی ست

به چشن من اوضاع واحوال دنیا

به خودآ که دنیا به آخر رسیده

منجم چه بد میزند فال دنیا

اگر حَملِ دنیا همین تا لب گور

خدایا چه بدبخت حمال دنیا


(حمال دنیا * استاد شهریار)


انسانی که دارای قلبی مهربان است از دیدن انسانهای دیگر درغم واندوه و یا گرفتاری

ومشکل همانقدر اندوهگین میشود که گوئی مشکل متعلق به خود اوست

واگر توانائی حل مشکل او را داشته باشد دریغ نخواهد کرد .

وچنانچه از عهده او این یاری بخشیدن ممکن نباشد آنگاه به هرآن راهی که قادر

به انجام آن باشد تلاش میکند ,تا راه حلی برای آن شخص بیابد ,

چرا که ازدیدگاه او این وظیفه ایست که بر گردن او بعنوان یک انسان گذاشته

شده است ونه تنها او که معتقد است تمامی انسانها موظفند

برای داشتن دنیائی بهتر ورزگاری راحت تر یاری دهنده یکدیگر باشند

((اگر آدمیان می دانستند بخشندگی چه داشته بزرگیست هیچ گاه از آن دوری نمی گزیدند . ارد بزرگ ))

همانطور که ارد بزرگ می گوید « بخشش انسانی» چیزی ست که با انجام آن ,چیزی را ازدست نخواهی داد بلکه درقبال آن , بسیاری چیزها از جمله محبت دیگران وارزش واعتباری عمیق رادر میان انسانها بدست خواهی آورد .

((بخشنده از دست نمی دهد او همواره در حال بدست آوردن است . ارد بزرگ))

عده ای در احساس وذهن خویش «بخشندگی »را جزئی از زندگی خود می دانند ودرباب آن چه باخود چه با دیگری حتی به سوال نیز نخواهند نشست

که ایا باید بخشنده بود یا خیر بلکه بی هیچ تفکری این را چون وظیفه ای انسانی

انجام داده ودرقبال آن چشمداشتی را نیز متوقع نیستند و هرگزمهربانی وخوبی را,ضعف خویش وبهانه ای برای درخطر بودن از سوی دیگران نمیدانند .
هرچند که دنیای امروز انقدر آلوده به ریا وبدطینتی ودروغ عده ای
آغشته شده است که گاه دیگر رنگ طبیعی وسبز وزیبای زندگی نیز
درنگاه آدمی قدرت خود نمائی پیدا نمی کند و بااینحال شخص رئوف وبخشنده اگرچه نمی بایست کسی باشد که دیگران

ازاو سواستفاده میکنند اما چنین انسانی گاه حتی میداند که بخشش به فردی, برای آن فرد انقدرها که ابراز میدارد ارزش درونی ندارد

ولی تنها برای اینکه بتواند ازاین امکان برخوردار باشد حتی حاضر است به هر شکلی که شده خودنمائی نماید تا ازاین احسان اوبرخوردار گشته و کار خود را راه بیاندازد اینکار را میکند!.


* (اسکات پک) دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود, به اندازه ی دیگری است


اما انسان بخشنده باوجود آگاهی براینکه این شخص انسانی لایق نیست بازهم قادر نیست

اورا بحال خود بگذارد و درمشکلی که برایش پیش آمده اورا رها کند,

چرا که چنین انسانهائی نه یکبار که بسیاری ازاوقات برای خود دردسر

فراهم میکنند وعلت ان است که هرگز به عاقبت اعمال خود اندیشه درستی

نداشته ودرانجام اعمال خود هرگز نقشه ای درست را پیش نمیگیرد

که انتهای آن افتادن به دردسر نباشد

* ( اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌رو می باشیم , بایدبه حقیقت عشق بورزیم. (اسکات پک


وبه چنین انسانهائی که بگونه ای ,هم مشکل خود, هم اطرافیان وهم جامعه ی

خود هستند تنها باید آموخت که ایستادن بروی پای خود ,دردرجه ی اول

خوشبختی خود اوست وباعث سربلندی وبی نیازی خود او:


- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودکی)


واین دوروزه زندگی را چه زیباست انسانی باشی که هم خود هم دیگران به او

افتخار میکنند تا شخصی که همیشه نیازمند یاری دیگریست.

- عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی)


شخص بخشنده نیز , فرد متقابل خود را می شناسد واگر یاری میدهد ازبزرگی درون

اوست نه از حماقت وسادگی او, اما بسیار این تصور در ذهن کوچک دیگران شکل میگیرد که

فلانی که انقدر راحت و بی هیچ پرسشی بمن کمک کرد, عجب آدم احمقی ست

یا شاید هم زیادی ساده! بی آنکه اینرا بداندکه در نگاه شخص بخشنده , تمامی آنچه

می بایست برملا باشد ,روشن وآشکار است واگر اینرا بروز نمیدهد ,از روی بزرگی

روح اوست وازاینکه به خرد کردن دیگری بخاطر مادیات زندگی لذت نمیبرد

واز خرد کردن دیگران دچار شعف نمیشود چراکه میداند آنکه نیازمند گشته بهردلیل

اگر راه درست تفکر را میدانست به چاه این گرفتاری نمی افتاد که نیازمند دیگری شود

وهیمن اورا بس که با عمل خود نمایانگر درون مایه وفکر خود نیز هست

انان عاقل بیهوده خود را بدردسر نمی اندازد ودرعین حال بسیاری از دردسرهای

انسان عاقل میتواند از سوی همان افراد نادانی باشد که اورا احمق تصور کرده اند

جذاب تراینکه اوهمه ی این چیزها را میداند وبه لبخندی میگذرد وانتظار میکشد روزی

برسد که عقل فرد مقابل خوداورا شرمنده سازد نه زبان او!

درواقع بخشندگان انسانهای بزرگی هستند که یاری وکمک درنهاد آنان چون

جزئی از وجود محسوب میشود بمانند اینکه انسان هوا را نفس میکشد

چراکه وجود آدمی به این هوا نیازمند است وبااینکه بخشنده نیازی
به بخشندگی ندارد اما نیاز اوست خود را در موقعیتی نبیند که
بداند میتوانست کمکی باشد ولی نکرد واهمیتی نداد
که این بااینکه مشکل او نیست که مشکل دیگران را حل کند
اما درد درون او خواهد بود , که اگر چینین کار نکند

((بخشندگان فرمانروایان بی تاج و تخت میانه مردمند . ارد بزرگ))


وعلت این است که او میداند چنانچه اوهم امروز بداد او نرسد
مشکلاتی که برای او پیش خواهد آمد فردا صد چندان خواهد شد
وشاید دیگر قابل جبران نبشاد وشخص بخشنده انان نیست که رضا براین باشدکه بداند ویاری نکند وشاهد فرورفتن آدمی حتی نا سپاس در پیرامون زندگی خود باشدچراکه اگرچه بظاهر اوست که به شخصی ناسپاس یاری میدهدوچیزی را از خود کم کرده بدیگری میخشد که در زندگی او نیز بی شک بودن مال وپولی هرچقدر دارا باز بی ثمر نیست ولی بااینحال آنچه او میبخشد بیش از بخشیدن چیزی مادیست او دل خود را در میان این بسته ی خدمت انسانی تقدیم کرده است وچنانچه فرد متقابل انسانی باشد که کمی نیز از انسانیت بو برده باشد


چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)


انسان حق شناس حتی اگر قادر به باز پرداخت این محبت نباشد از لحاظ معنوی

اما آنرا ارج نهاده واز خاطر نمیبرد که این شخص میتوانست

چون دیگران باو ومشکل او اهمیتی نداده

زندگی خود را بکند وبگذارد اونیز خود راه حلی بر مشکل خود بیابد

اواین اوست که می بایست دریابد درقبال دیگران همواره بخاطر

همه چیز میبایست حق شناس بود ودرعین حال بیش از هرکسی

برای شخص خود ارزش قائل شد وقدر دیگران را نیز در پیرامون خود دانست که

هرکه در دورادور ماست بی شک بی ثمر نیست ونمیبایست حتما

شخصی در کنار ما در زندگی ما

سوددهنده باشد که براو ارزشی قائل شویم

که گاه همانکه هرگز تصور نمیکردی برات دوا کننده دردی باشد

روزی میتواند نجات دهنده ی توباشد


* عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)


ازاینرو انسانی که تا بدین حد دردرون خود انسان است هرگز چیزی را

زکف نداده که خود نیز میداند

درقبال دورن و وجدان ودر نزد خدواند خویش بیشتز سربلند است وارامتر

تا اینکه ببیند وبگذرد واهمیت نداده وبعد در دل نگران او باشد

براستی چنین انسانهائی در دنیا بسیار دچار شکست میشوند که

میبینند کمتر کسی دراین دنیا باقی مانده است که انسانیت را ارج نهاده

ولااقل درقبال خود ووجدان شخصی خود انسان باشد


روزن نجات*

__________________________


پایان حیات ما ملولی ست

هر زنده ملول ازاین حیات است

هرچیز مکّرری به پایان

تلخ است اگر چه خود نبّات است

تکرار که شد ملال زاید

دنیای توهم مکّررات است

جز تز کیه مقصدی دگر نیست

تا در نگری چه درممات است

مرگ که ازاو هراس داریم

تنها ره و روزن نجات است

( استاد شهریار)


بخشنده هرگز در قبال بخشش خود چیزی رااز کف نداده است

او بر بار بزرگی وانسانیت خویش
افزوده است وگیرنده با جوابی که پس از آن خواهد داد
نماینده انسان بودن خود است واینکه چقدرلیاقت
چنین لطف ومرحمتی را از سوی دیگری داشته است

((بخشندگی ، داشته است نه تباه شده . ارد بزرگ))

واگر انسانی باشد که ارج مینهد بی شک هرگز در زندگی یاری
بموقع شخص بخشنده را فراموش نخواهد کرد هرچند
که فراموش بکند با نکند بخشنده نیازی باین ندارد که
بیاد بماند یا پاسخی دریافت کند چراکه اگر جزاین بود انسانی بخشنده نبود

((مردم همواره گوش به ندای بخشندگان دارند . ارد بزرگ))


پایان فرگرد بخشندگی

¤¤¤¤¤¤¤

به قلم فرزانه شیدا

اسلو /نروژ
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *گردن کشی*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:35 pm

- فرگرد گردن کشی

زندگی بسیار مسحور کننده است فقط باید با عینک مناسبی به آن نگریست. (دوما)

دراین بخش به فرگرد « گردن کشی» میپردازیم:

در اصل واساس وریشه وروان ونهاد بشری بسیاری از خصلتها موجود است

که یکی از دیگری میتواند قدرت وضعف بیشتری گرفته وبر خوی واخلاق آدمیان اثر گذار باشد

انسانی که در جّوی از مهربانی وآرامش , زاده وپرورش یافته باشد

معمولا چیزی از « گردن کشی» نمیداند وبا آن آشنا نیست

مگر دردیگران شاهد آن باشد که بعلت درون ارام خود هرگز قادر به پذیرش

آن نیز نیست

ودرهمه زندگی باهمان طبع ارام ومهربان خود با زندگی ومردم

ومشکلات وشادی وغمهای خود روبرومیشود

بسیار پیش میآید که مسیر زندگی انسانی را از آن دریچه نگاهی که داشت

به بیرون ومحل بازتری سوق میدهد

که این نگرش جدید ممکن است به سود ویا ضرر دائمی آن شخص باشد

زمانی که انسانی در محیط آشوب زده وپرهیجان و ناارامی

پرورش بیاید معنای دنیای ارام را نیز نمی اموزد

درنتیجه درنگاه چنین شخصی دنیا همیشه در تلاطمی در گذر است

که او مجبور است چون بودن در دریای مواّج برای بودن وهستی خود

دست وپا بزند ومقابله ومقاومت کند این است که در برابر مردمان

دیگر نیز همیشه همان موج متلاطمی ست که قادر به ارام گرفتن نیست

وهربار که هر برخوردی را هرچند ملایم شاهد باشد

باز درکنار تمامی احساسات درونی خود بخاطر اشنائی

وتمرین بیشتری که بر روی گردن کشی وهیجانات ناشی برآن

دارد به شکلی هجوم کننده و هیجانی وبا جبهه گیری پاسخ خواهد داد

دنیای انسان ارام ومهربان درکنار انسانی با چینین خصلت و خو

معمولا تبدیل به جهنمی میشود

که هرگز درآن چیزی بنام ارامش وزندگی راحت را حس نمیکند

وهمواره اگر ایندونفر همخانه ای باشند چون زن وشوهر

این زندگی همواره درجوی بسر میبرد

که درآن اطفال خانواده نیز قادر بیادگیری ارامش وخوبی نیستند

چرا که موجهای متلاطم خشم و عصبانیت هاو دشنام ها

وگاه هیجانات غیر ضرروری بی دلیل

هرگز حتی به طفل این خانواده نیز چنین اجازه ای را نمیدهد که درخواب نیز

بدون صدای آشفته زندگی ِ نابسامان خود وخانواده اش

چیز دیگری را احساس ودرک کند درنتیجه بارها در فرگردها نوشته وگفته ام که

ما آن چیزی را برداشت میکنیم که خود دانه اولیه ی آنرا کاشته ایم

اگر امروزه در میان نسل جوان تعداد افراد متلاطم ناارام سرکش

بیقرار غمگین وافسرده بسیار است ,هم می بایست بدرون خانه ی او نگریست

هم به محیط اطراف او !جامعه نیز دراینکه شخصی باهمه خوی وخصلت ارام

بتدریچ تبدیل به فردی سرکش وناراضی شود بی تاثیر نیست

__________________________


ترکیب پیاله ای که درهم پیوست


بشکستن آن روا نی دارد مست


چندین سرو پای نازنین وُ , بَر ودست


بر مِهر که پیوست, و به کین که شکست ( * خیام )

_________________

وبراستی نیز بسیار در زندگی چه درمحدوده ی خانوادگی چه در اجتماع شاهد

آن بوده ایمکه کسی با صفا ومهر دل پیش آمده وبه کین ودشمنی دنیا واطرافیان گوشه

عزلت گزیده وخلوت خویش را بهتر از دنیای آشفته ی امروز دیده

وپسندید وارام زندگی خود را بر هیاهوی دنیای ناامی وبد بیرون ترجیح

داد ویا باخشمی وتنفری از درد سر به گردن کشی نهاده

وبه جنگ با هرچه هست ونیست گناهکار وبیگناه پرداخت

چیزی که مسلم است انسانی که عمری درآرامش محیط خانه خود با یک «منطق درست»

. بزرگ شده است به جنگیدن بادیگران نمی پردازد و با دنیای خشم وگردن کشی بیگانه است

و همواره از سوی والدین خود نیز بگونه ای منطقی بااو برخوردشده

وخودنیز منطق جاری زندگی را آموخته است

ودر جواب سوالات خود بدنبال جوابهای منطقی آن نیز میرود ونیازمند

این نیست که دیگری جوابگوی اندیشه های او باشد

که خود بر علم خویش افزوده وبه درستی وخوبی ونیکی وبدی

هرچیز بگونه ی خود پی برده وبرای خود باوری را اعتقادی را دنبال میکند

که شخصیت اورا شکل میدهد

وهمواره جوابهائی را بگونه ای منطقی نیزبدست اورده واز سوی

اطرافیان وجامعه نیز بعلت همین منطقی که داراست,

پذیرفته گردیده ومورد قبول اطرافیان است درنتیجه کمتر با خشونت روبرو میگردد

وکمتر تجربه ی این را خواهد داشت که به خشمی غیر معمول دچار شود

مگر درحالت شوکی عمیق باشد

((اگر پی به شکوه و گستره خرد خویش ببریم هیچ گاه به گردن کشی روی نمی آوریم . ارد بزرگ))


وانسانی عاقل ومنطقی ودانا, زمانی که بادنیای بدون منطق بیرون

روبرو شود که دنیا فقط بکام عده ای میچرخد که با وبی وجدانی فقط به نفع وسود خویش تفکر میکنند

این انسان ارام نیز با آنچه باو از این جامعه میرسد

که جز سرخوردگی وافسردگی وناامید نیست ومی بیند که هیچ راهکاری برای

آن نمی یابد هرچقدر منطقی هرچقدر ارام سرانجام طغیان میکند


*سرگشی دلایل بسیار ی دارد*

وهیچ انسانی بی دلیل سرکش نمی کند* *

وبدون هیچ دلیل قانع کننده ای نمی اید دنیا را با سرکشی خود متوجه خود

کرده یا بر علیه دیگران شورش وطغیان کند که اگر بی دلیل باشد انسانی نورمال وطبیعی نیست

بی شک در پشت تمامی اخلاقیات ورفتارهای ما ریشه هائی موجود است که چون به آن دقت کنیم جوابگوی تمام سوالات ما خواهد بود که چرا کسی چنین سرگشی میکند.
ومعمولا نیز در بسیا ر اتفاق می افتد که شخصی با فشارهای وارده بر او
اول به عصیان وگردن کشی برخیزد وبتدریج دچار ناراحتی های عمیقی گردد که ازاو انسانی همیشه پرخاشگر بسازد وحتی تا بدین حد در این جو روحی پیش برود که سرانجام تعادل روحی خود را برای همیشه از کف داده وانانی نامتعادل گردد که بناچار می بایست اگر این وضعیت به شکلی جدی بروز کرد اورا به اولین دکتر روانشناس معرفی نموده ودر صدد چاره برآمد

((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

اما چگونه میشود که با دیدن بسیاری از ناحقی ها در جهان امروز
همچنان تعادل روحی خود را حفظ کرده از کوره بدر نرویم
وباز قادر باشیم میان حق وباطلی زندگی
کنیم که شاید چندان قدرتی بروی ان نیز نداریم وباید یاداور گردم
اگرچه ما برروی عوامل خارجی هرگز نمیتوانیم کنترل مثبت وموثری داشته باشیم

اما کنترل روحی ودرون خود را براحتی میتوانیم تحت اختیار داشته

وبر اندوه وغم وعصیان وخشم خود نیز فائق آمده بر آن برتری یافته واز

سخت ترین شرایط عبور کنیم نمیدانم تابحال برای شما رخ داده است

که بمدتی گاه ماهها قادر به کنترل روح واعصاب خود نبوده

ونتوانید بر خشم خود غلبه کنید؟!

___________________

باز کن پنجره را:


باز کن پنجره را..کـه دلم میخواهد ...

نفسـی تازه کنم از دم باد

یاد آن هستی باد ...و تنـفس ز بهار...

بدلم شـوق دگر مـی بخـشد....


منو این خانه که بس دلگیـر اسـت...

در خـفای غـم ایـن پـرده’ غـمناک دریغ...

دل به زنـدان کردیم!...

و بـه تنهائی دل خو کـردیم...

و به شـبناکـی ایـن کنـج اتاق!...



باز کن پنـجره را،

بگشـا پرده ی اندوه مرا...

منو این پنجره باید یکبار...

با هـم از داخل این خـانـه ی غـم..

نگهـی بر دل آزاده کنیـم...

به طبیـعت به جـهان......

به هـمان مردم شـاد...

کـه بسـی خنـداننـد!...

باز کـن پنجـره را...

بگشـا پـرده ی اندوه مرا...

یادکـن از دم و از هستـی باد...

دلم از پرده بسـی دلگیـر است

که مرا از منو از دهـر گـرفـت ....

باز کن پنجـره را...

بگـشا پرده اندوه مرا!!!


1382 شهریور فرزانه شیدا

________________

برای من چنین چیزی پیش آمده است و درواقع وقتی به زندگی خود

نگاه میکنم میبینم بیش از آنکه از چیزی در زندگی خود غمگین شده باشم ,

دربسیاری از اوقات و معمولا عصبانی وخشمگین شده ام

وباانکه طبعی آرام دارداما خشمم براحتی فروکش نمیکند

بخصوص اگر برای آن دلیل موجه ی نیز داشته باشم وتنها تصور وخیال من

باعث آن نبوده باشد که حامی اندیشه ام باشد

وبر اساس واقعیتی دچا ر این خشم وعصبانیت شده باشم .

اما تفاوت شایانی ست بین گردن کشی با خشمگین شدن

وتفاوت این دو دراین است که انسانی که گردن کشی میکند ,از خشم نیز ,

که نوع دیگری از احساس آدمیست در رنج است واین انواع احساساتی

که بر انسان مستولی شده یکی بیش از دیگری رخ مینماید باین معنی که

معمولا در انتهای راه خود چنانچه به مداوا یا پرهیز ازان حالت با چاره جوری برآن

نپردازیم واحساس خود را هرچه که هست بحال خود واگذاریم انگاه نتیجه ی

آن این خواهد شد که از یک احساس به تمامی احساسات تغییر شکل داده و

« شامل تمامی احساسات »میشود ! ,


بدین معنی که شما ممکن است با یک خشم ساده از کوره بدر بروید

اما این خشم بمدت طولانی ادامه پیدا کند

کم کم ازاین خشم دردرون شما به افسرده گی کشیده میشوید چندی بعد

خنده را بکل از لبان شما دور مینماید

با گذر زمان حالتی پرخاشگرانه پیدا میکنید وبه مرور دیگر

همیشه خود را غمگین احساس میکنید بتدریج بااین احساس

مواجه میشوید که همه چیز در دواردور وپیرامون شما

باعث عذاب شماست و چندی نمی پاید که شما می بینید دیگر حوصله

غریبه واشنا را ندارید وبا گذر مدتی نیز از مردم دوری جسته ,

خلوتی گرفته ودیگر هیچ اشتیاقی به بودن با دنیا ومردم نشان نمیدهید

واگر لازمه زندگی شما باشد که حتما روزانه بادیگران روبرو شوید به

. پرخاشگری رو آورده و د یگر نه احترام دیگران برای شما مهم است

نه تربیت وادب خود نه حتی شخصیت خود شما .

من درتمامی فرگردهایم بطور مداوم بر آن تکیه کرده آنرا یادآو رمیشوم

چراکه شخصیت انسانی نماد انسان بودن ماست وبسیار والا ومهم در زندگی هر فردیست


واز شخصیت انسانی ماست که انسانی به اوج میرسد یا در رفاه وخوشبختی زندگی میکند یااینکه همواره در ظلمت وسیاهی زندگی دست وپا میزند انسانی که جوینده ی شخصیت خویش باشد

راه زندگی خویش را نیز پیدا خواهد کرد ومسیر رفتن وهدف خود را نیز خاهد یافت

_______________________________


چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست, به هرچه هست, نقصان وشکست

انگار که هرچه هست درعالم نیست

پندار که هرچه نیست در عالم هست

خیام

_________________________________

در رابطه با بی تفاوتی

شاید بگوئید

« بی تفاوتی یعنی بی تفاوت وبیخیال همه چیز شدن !»

اما چنین نیست حتی انسانی که بسیار بی تفاوت به همه چیز نگاه میکند

در درون خود, درد واندوه , فکر واندیشه ای را داراست که اورا به این ( مقطع احساسی)رسانده است که درواقع سعی کند بی تفاوت باشد چراکه احدی نمیتواند بطور کامل انسانی

بی تفاوت باشد

___________________

ای دل چو زمانه می کند غمناکت

ناگه برود زتن روان پاکت

بر سبزه نشین وخوش بزی روزی چند

زان پیش که سبزه بردمد از خاکت

*خیام*

___________________


وعلت این است که انسان سرشار از احساساتی ست که در ذات ونهاد

وبدن طبیعی او همواره وجود دارد وکشتن احساسی , در مقابل احساس دیگر ,

اگرچه میتواند احساسی را ضعیف کند اما هرگز نمیتواند دروجود زنده ادمی

برای همیشه گم گشته یا نابود شود وتنها نیاز به تلنگری دارد تا مجدد بروز کرده و

شاید حتی بشدت زیادی نیز خود را نشان بدهد

,به مانند فغانی ازدرد یا گریه ای بلند وهای های گریستنی توام با فریاد

که اگر چنین چیزی رخ دهد اگر به اوج نرسیده باشد که باعث خود باختن

ودیوانه شدن گردد آنگاه باعث رهائی روح بشریست

که شاید روزی متعلق به انسانی بوده است که تصور اینرا نیز نمیکرد که در طول زندگی درچنین مکان آشفته ای خود را ببیند یا به انتها رسیده وبه هیچ چیزی دست نیافته باشد که دل وروح او را شاد نماید یااو را ازخود راضی سازد

________________________

خاکی که به زیر پای هر نادانی ست

کّف صنمی وچهره ی جانانی ست

هرخشت که بر کنگره ی ایوانی ست

انگشت وزیر یا سر سلطانی ست

خیام

_________________________

واین گریستن نیز ,نیاز آدمی درزمان اندوه است ومرد وزن نیز ندارد که

اگر جز این بود خداوند روزن اشک را به هردو نمی بخشید واینرا

در فرگرد های پیشین نیز یاداور شدم

که ما ظلمی به جنس پسر خود در دنیا کرده ایم که تا زمین میخورد ودردش

میگیرد ونیاز دارد به گریه ای خود را ارام کند بلافاصله میگوئیم:

خجالت بکش پسر ! تو مردی !

واو را از بروز دادن ِاحساس طبیعی خود , منع میکنیم تا جائی که این پسر

روزی جوانی شده وحتی پیر میشود ولی آنگاه گله میکنیم

که چرا مردان وپسران ما اینقدر سرد وبی عاطفه اند

که چرا هیچگاه در مقابل درد ورنج ومشکلات , احساساتی را بروز نمیدهند

که ما دختران وزنها نشان میدهیم وعین سنگی خشک تنها به جائی خیره میشوند

درحالی که دراین مواقع باید ازته دل , دل سوزاند که مردی خیره بر جائی

درسکوت اندوه خود فرو رود بی اینکه حق گریستن را درجامعه ومیان

حتی عزیزان خود داشته باشد!!

_____________________________

در دایره ای که آمد ورفتن ماست


اورا نه *بدایت, نه نهایت پیداست )

کس مّی نزند دمی دراین معنی راست

کاین آمدن از کجا ورفتن به کجاست

*خیام

(*بدایت=*آغاز

____________________

اگرچه جنس مرد درکل جنسی مقاوم تر است اما همان گوشت وخون

همان احساسات مشابه را داراست که در جنس زن نیز موجوداست

ولی ما برحسب عادات دیرینه سنتی به پسران ومردان خود می اموزیم که

انسانهای خشنی خودرا نشان دهند حتی بااینکه نیستند وباید تاسف بخوریم

اگر چنین انسانهای خشنی , ساخته ی دست خود ما باشند وازپرورش خود ما

چشنی شده باشند و بعنوان والدین می بایست شرمنده نیز باشیم که

چنین انسانهائی را به جامعه ای بخشیدیم که نیاز به خشونت بیشتر ندارد

بلکه نیازمند « انسانیت» بیشتر است نیازمند صلحی دائمی نیازمند

مهرومحبت وعاطفه ای انسانی!

________________________


دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پرده ی اسرار فنا خو اهی رفت

می نوش, ندانی از کجا آمده ای

خوش باش , ندانی به کجا خواهی رفت!

*خیام

__________________________

بهرحال کم کم در جامعه در طی رشد این نیز نوعی عادت میشود که مردوپسر وقتی که لبریز از احساس طغیان ودرد است نیز جرات نکند

از ترس فکر ونگاه دیگران درپیش روی کسی خودرا ببازد واشکی بریزد

واگر بر اساس روح انسانی تاب نیاورده بناگاه بغض او بترکد همگان

اورا بدیده ی تحقیر نگاه میکنند

ومیگویند: بتوهم میگویند مرد!

تندی زدی زیر گریه که چه شود ! بااین مشکل باین سادگی

و بیخودی که اگر بخواهی گریه کنی فردا جلوزن وبچه ات میخواهی

با مشکلات زندگی چیکار کنی میخواهی با گریه حلشون کنی

پاشو خودتو جمع کن ,مردی گفتن زنی گفتن ! وتحقیر بدنبال تحقیر

دربرابر روحی که خود شکسته است ودیگر دراین لحظه نیازی

!!!!به سرزنش ندارد واین خطا...خطا ...خطا ست!!


این بدترین ظلمیست که مادر وپدری یا حتی همسری میتوانند

به فرزند مذکریا مردی روا دارد , که نگذارند او احساس خود را در

هر سنی که هست 3ساله 5ساله 20 ساله 30یا حتی 50ساله بواقع اصلا

فرقی نمیکند چه سنی ! فرقی نمیکند برای!چه! فرقی نمیکند به چه عنوانی !

_______________________

عمریست مرا تیره وکاریست نه راست

محنت همه افزودن وراحت همه کاست

شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست

ما را ز کس دگر نمی باید خواست

*خیام

______________________

این گریه این بروز دادن احساسات حق طبیعی او بعنوان یک انسا ن است

وهیچ کجا یدنیا در هیچ کتابی ومذهب وآئین ومرامی نیز نوشته نشده است که

گریه مرد گناه است وخطا ست! ما چرا اینگونه باید فکر کنیم

وریشه از کجاست ؟! از مردمانی بیرون از نسل امروز که هیچیک

از قوانین دیروزی آنان امروزه نمیتواند بخواهیم هم نمیتواند کاربرد داشته باشد !

((گردن کشی آدمیان ، ریشه در ریزی و خردی میدان اندیشه آنان دارد . ارد بزرگ))

براستی چرا به اینگونه افکار پوسیده وغلط چسبیده ایم ,آنهم وقتی دردی ازما را دوا نمیکند ما باید به نگاه داشتن فرهنگی بپردازیم که در پیشرفت ورشد ما یاور ماباشد نه اینکه عمری در گوشه عزلت جدای همه ی دنیا ما را نگاهداشته ازهمه کس مجزا کند فرهنگ ما غنی ست اما بیاید بهترین ها را سوا کنیم وآنچه نمی بایست در دوران کنونی مشی عملکرد ما باشد بدور بریزیم وبیش ازاین با آن خود را ازدیگران جدا نکرده ودرنگاه دیگران خود را کمتر از آنچه هستیم نشان ندهیم چون در باطن همه ی ما به بعضی نکات غلط در سنت وآئین خود واقفیم

که نیازی به حفظ آن نداشته رهائی از ان نجات ماست در جامعه ی کنونی که همه بر علم می افزایند وبردانش وتجربه وما هنوز به پوسیده طنابهای

خاندانی چسبیده ایم که خط کش چوب البالوی خیسش

آنهم در« مکتب علم ودانش! » جان فرزند عزیزی را سیاه میکرد

ومیگفتیم : چوب معلم نوازش است وسبب آموزش وبرای صلاح خودمان

وچه ضرب المثل ها که برای کتک خوردن وکتک زدن

در فرهنگ غنی خود کنار نگذاشته ایم مثل

_____________:


کتک خورش سفت شده :یاکتک خورش مَلَسه!!!


یعنی از بس کتک خورده دیگه عادت کرده !


ودر توضیح کتاب قند وشکر هم مینویسد: کودک را زیاد نبایدزد چرا که

عادت میکند وبدتر میشود !

!!! عجبا اصلا چرا باید کتکی بخورد مگر حیوان است ؟

در حالی که آزردن حیوانی خطاست چه برسد عزیزی به هر دلیلی خواه بر حق خواه ناحق


وروزی او نیز طغیانی بزرگ وسرکشی دردناکی رابر علیه شما خواهد داشت بر

همان دستی که زد *

چه به ناحق چه بر حق که هیچ قانونی دردنیا اینرا حق وانصاف نمیشمارد!!!


فریاد را بخاطر بسپار سکوت شکستنی ست .ف.شیدا

پر میزنم در آسمان اندیشه های عشق

پروازی بر فراز ... هیاهوی شهر

آنگاه که سکوت در گوشه ای آرام

کز کرده بود!!!

وهیاهو غوغا میکرد!

؛فریاد؛ اما بیصدا

نگاه میکرد

در حنجره های بُغض !!!

و صدای بال پروازم ...آه...

در هیاهو ... گم میشد!!!

چون من چون تو چون ما!!!

شاید می بایست بر شانه فریاد بنشینم

وفغانی برآورم ، با رسا ترین صدا

تا بازگویم ترا

فریاد را بخاطر بسپار!!!

سکوت مُردنیست !!!


آنگاه که انسان در ؛هستی ونیستی ؛

می میرد!!!

آندم که ؛ آه ؛... را ه نفس میبندد

وآندم که عشق وانسانیت میمیرد

در دستهای ظلم!!!

فریاد را بخاطر بسپار ...

سکوت مردنی ست!!!

شعر از: فرزانه شیدا

دوشنبه بیستم اسفند 1386

__________________

دست بلندکردن بر کوچکتر از خود نشانه ضعف کسی ست که چنین میکند

چوب پدر ُگله هرکی نخوره ُخله

که عجبا پدری عاقل ودانا ومردی که باید که پناه کودکی حساب

شود وحامی او منطقش چوب اوست و به چوبی درسی میآموزد


وچه را یاد میدهد جز خشونت راه حل مشکلات است خدا داند

واینور دنیا چنین چوبی باعث زندانی شدن چنین معلمی ست

که منطقش زدن باشد ویاد دادنش تنبیه و آموزشش اینک

هرکه خطا کرد گوش نده بدلیل او بزن یعنی زدن جایگزین همه ی منطق ها!!!

بواقع ما روزانه روح خود را میزنیم وآزار میدهیم با هزاران اشتباه

فکری وفرهنگی خود که دیگر درهیچ کجای دنیا چنین حنائی رنگی نداشته

حتی از یادها رفته است و

اگر زمانی بعنوان خاطره یاد شود آنرا زمان بربریت ووحشییگیری

دوران قدیم انسانی میخوانند وزمان بربریت فکری انسانی

وما متاسفانه هنوز چوب وشلاغمان منطق حرف ما با فرزند مذکر ومونث ماست

که بزرگان میگویند

کسی که منطق بداند دست بلند نمیکند ونه حتی صدای خویش را بر دیگری

بلکه به منطقی ارام سخن گفته وحرف خویش بدرستی بگوش اومیرساند


«اگر میخواهی صدایت را بشنوند فریاد بزن, اگر میخواهی حرفت را گوش کرده و


بشنوند آرامو شمرده وبا متانت سخن بگو تا شنیده شوی*»

ما از گردن کشی حرف میزنیم وقتی هرچه در بالا نوشته شد خود بهترین نمونه ای

بود برای اینکه بداینم چرا یکی از ما به گردن کشی درومیاورد که حتی این نیز

نوعی دفاع از خود است وباز این ما هستیم که چنین چیز ی را باو آموخته ایم

آنچه را که بر خود نمی پسندی بردیگران مپسند (علی ع*)

شنیده ایم که میگویند گریه مرد نشانه تلخ شکست است

مردی نمیگرید مگر براستی شکسته باشد

چرا باید مردی زمانی بگرید که دیگر هیچ ازاو نمانده است وما چگونه راضی

میشویم عزیزان مذکرخود را محکوم باین کنیم

که هرگز گریه نکن تا زمانی که گریه ات براستی معنای عمیق شکستن داشته باشد

.....

ما براستی چه نوع آدمی هستیم که چنین آموزشی را به فرزندان

وعزیزان خود منتقل میکنیم؟؟؟؟؟؟


وای برما , براین اندیشه و بر این منطق از پایه غلط !!!

که در اینور آبها اگر این را برای کسی تعریف کنم برحال منو

واندیشه ی منو وفرزند من نیز تاسف خواهد خورد !


درواقع ما بااینکار چنین پیامی را به فرزند خود میرسانیم که تو پسرم

وقتی حق داری گریه کنی که دیگه خرد خاکشیر شدی

وگرنه عیبه یوقت گریه نکنیا اونوقت میگن عین زنا میمونه!!!

واگر دقت کرده باشید کسی که بیشتر به عصیان میرسد
کسی که بناگاه سرکشی میکند بیشتر از جنس مذکر است تا جنس مونث

((چه بسیار گردن کشانی که به آنی دچار زبونی شدند . ارد بزرگ))

این دست Jورد زحمات ماست که خواستیم ازاو مردی بسازیم و یا زنی که فردااو نیز سازنده ومسئول نسل آینده ی ایران وایرانی ست
ونماینده ی کشور ما در کل جهان و همه ی این سنت ها آئین ها
ضرب المثل ها براستی باید در صندوق فراموشی وتنها بعنوان
خاطره ای از گذشتگان برای ما باقی بماند نه اینکه با فخر از
فرهنگ غنی خود نام ببریم
اما زمانی که بیگانه ای کتاب فرهنگضر بالمثلهای ایران وایرانی را
میگشاید دریابد بسیاری از آنچه در کل دنیا امروزه محکوم شده
وپدر ومادری .شوهر وهمسری وهرآنکه بعنوان صدر نشین جامعه بر سر

خانه خانواده وکشور ماست افرادی شناخته شوند

که زبان منطق انان زور وکتک و تنبیه است .

با چنین دلایلی که در کتب ایران وایرانی مستند است

چرا تعجب میکنیم که مارا مردمی از دنیای بربریت تصور کنند یا وحشیانی

که هنوز فرهنگ اجتماعی شان کامل نشده وهمچنان چوب وشلاق بر سر

فرزند وهمسر وعزیز خود نگه داشته اند تا حکم ودستورخودرا به ثمر برسانند

واین بسی نیز جای تاسف دارد

واین نیز هیچ تعجب آور نیست که در کل مملکت سیار گردن کشانی داشته باشیم

که به آموخته ی خود ما عمل میکنند در جای آنکه بر دانشی آموزنده

وهمه گیر ویاری رساننده ای بپردازیم که در تمامی دنیا قابل قبول است

خود را مسلمان میشماریم درحالی که ظلم رفتاری ما در خانه این محیط

کوچک بر همسر وفرزند ما

جهانی را بصدا درمیآورد فشارها برای ازدواجهای ناخواسته مخالفت ها

با عشق وازدواج جوانی عاشق

به زور شوهر دادن ها وحق کشی هائی باسم بزرگتر

وبی هیچ منطقی زورگوئی هائی که حتی پایه واساس انسانی یا درستی ندارند

ما ازچه در تعجبیم که درتمامی ممالک جهان خانه مادر پدر وهمسر یعنی حامی

نه اجباردهندهی زندگی, نه دستور دهنده ی اخلاقیاتی که اگر

خود صاحبش بودوخود آنرا دارا بود وخود منطق میشناخت انسانیت

میدانست یا خوب وبد سرش میشد با زبان خشم وفریاد

وشلاق وکتک به بازگوئی آن نمی نشست !!!

وبا چهره ی بداخلاقی بدورن خانه نمی آمد که تا از راه میرسد

هرکس به گوشه میخزد وبه کنجی پناه میبرد که از خشم او درامان باشد

وهمه باید بدانند وفراموش نکنند که :

او آقا ویا خانم خسته است

بسیار زحمت کشیده است ومیکشد که نان مرا بدهد واین نه تنها وظیفه ی

اونیست که لطف اوست

ولی چشممش کورشخصی یا لیاقت خانه وزندگی وهمسر وفرزند را دارد یاندارد

اگر نمیتوانست ولیاقتش را نداشت و قدرتش وعرصه ی این را هم نداشت

اوهم بیخود کرد خانه وخانواده ای را اسیر خود کرد ه تازه فرزندانی را اسیر

دنیای خشم خود کرده که چه شود نان ترا میدهم !!!

بی اینکه بخاطر بیاورد این زن وفرزند هم سامان او هستند

وباعث تنها نبودن واز بسیار جهات باعث

رفاه روحی ودرونی او, ولی حال که قدرتی داره چرا که نه

بد نیست ازاین موضوع استفاده وحتی سواستفاده کند که من بزرگ خانواده ام

!نان اور خانواده ام شما نانخور منید ومحتاج من

که نهایت پستی یک مرد است دراوج نامی که می بایست

افتخار خانواده ای جامعه ای وکشوری باشد وکاش تنها باین ختم میشد که ظلم در کنار آن نه تنها در محیط خانه که فراگیر گشته وبه جامعه نیز سرایت کرده است

وخوب نگاه کنیم این نیز خود از (جهل )است وخود نوعی سرکشی گردن کشی

باطل کردن حق ونا مردی ونادرستی ونابرابری

وحال چنان بزرگ این کار کرد وزحمت خود را بزرگ

میکند که انگار درتمام دنیا فقط اوست خرج زندگی میدهد وبار زندگی بردوش میکشد

که وظیفه پدری وهمسری اوست نه لطف او

زمانی که همسر وفززند به گوشه ایپناه میبرند تا ازخشم وخستگی او درامان باشد وفشار کاری خود راخ ستگی خود را اگر بتواند همه بغض های خود را بر سر آنان خالی میکند

بسیار شنیده اید که درخارج از کشور اکثر خانواده ها به طلاق میرسند

وحمل بر گردن کشی زن میشود که او از محیط باز سواستفاده میکند

که بسیار دیده ام خانواده های متلاشی شده از ظلم مرد که همسر را غریب دیده

وحق وحقوق اورا درخفا باطل میکنند

یا نمیگذارند به خارج ار خانه رفته کار ودرسی را دنبال کنند واز زندگی

وحق وحقوق خود سر دربیاورند واورا در فشارهای مالی نگه میدارند بااینکه

انقدر بر سر مسائل احمقانه وپیش وپاافتاده از ترس بودن درخارج وبی بندوباری

سر به سر زن وفرزند خود میگذارند تا یا انها به جان امده میروند یا دولت پادرمیانی

میکند ونجاتشان میدهد وبعد عمین اقایان برای مردم خود تعریف میکنند

که تا پاش رسید خارج دم دراورد خراب شد بد شد چرا چون حقوق خود را فهمید

چون دانست ویاد گرفت که مردوزن یعنی شریک نه خود چوبی بالای سر زن شدن

وتحقیر انسانیت وشخصیت وحق انسانی او

انهم کمترین حق انسانی که خورد وخوراک وداشتن پوشاک است وراحتی

در منزلی که خانه ی او نیز هست من طی اینهمه سال زندگی درنروژ

ودر خارج درتمام کشورهای دنیا که اقوامی نیز دارم وبه دیدارشان نیز میروم

ندیده ام زنی ایرانی خراب شده باشد یا خود را گم کرده باشد یا بد لباس پوشیده

درخیابان جلف بازی دربیاورد جز یکی دومورد انهم درسالهای اولیه امدنم که

خانواده ای دختران 13 و14 ساله خود را که بیکباره به احتماعی باز آورده بود

به راحتی از کف داده ازخانواده جدا شدند

وبا خانواده ای نروژی زندگی کردندتا بتوانند از آزادی زندگی نروژی

برخوردار باشند اما تا دلتان بخواهد کشت وکشتار مردان ایرانی را دیده ام

که زن وفرزند خود را کشته اند یاانقدر به آزار انها پرداخته اند که دولت آنها را زندانی کرده ویا خانواده ای برای اینکه از آزار او درامان باشد

به زندگی درخفا به کمک دولت درمکانیدیگر با نامی دیگر

پرداخت .اما درزمان حرف که میرسد همین اقایان چون نمیتوانند

عنوان کنند چه کردیم که این شد

اینگونه ابراز میکنند که آزادی زیادی برایشان مضرر بود چون دیگر زوش

نمیرسید با چوب بالای سرشان باشد ویادشان بیاندازد که من دارم نان شما را میدهم

واین فرهنگ غلط ماست که مرد درخانه ایرانی یعنی خود خودخدا

نه شریک نه همراه نه یاور نه حامی!!!!!

اگر خدا میشناخت خدائی نمیکرد درقالب همسری وپدری!


¤¤¤¤¤¤¤¤¤

واما آنچه که باعث خشم دائمی من بوده وهست اتفاقاتی ست که در اینسوی آبها برای ایرانیان

می افتد انهم وقتی که حقیقت برعکس آنچه هست به گوش شما میرسد!

¤¤¤¤¤¤¤¤¤

درنتیجه بگذارید من نیز دلیل ودلایل بسیار آنرا بعنوان نام همین فرگرد اشکار کنم

هستند زنانی که خود را می بازند چون به جامعه ای باز میرسند اما این

ختم به زن نمیشود که هستند مردانی که با رسیدن به این محیط که نمیوانند

چون ایران ظلم خودرا برخانه وخانواده وفرزند روا دارندچنان عذابی

بر خانواده میشوند

واین میان نقش شما بعنوان همسر ویا در رابطه با فرزند بعنوان

والدین چیست این که فقط دستور دهنده باشی وبکن نکن کوینده ی زندگی او باشد

وبگوید چگونه بشین یا پاشو خودت را درست اینجوری درست کن

اونجوری راه نرو زیر ابرویت را

بردار ویا نه اصلا بزار سبیل هم در بیاوری تا یوقت دیگران نگاهت نکنند

معلوم نیست اینهمه بغض از چیست؟ ریشه این رفتارها کجاست و

اصلا چرا باید کسی بخود اجازه بدهد به همسر خود که بی شک اونیز انسان بالغی ست که ازدواج کرده یاد بدهد یابگوید چگونه انسانی باش که

من خوشم بیاد وچرا کسی میبایست بخاطر دیگری تغییر کند وازکجا معلوم کدامین بهتر از دیگریست>؟؟>

واین میان محیط گرم خانواده دیگر چه

معنائی دارد اصلا دیگر چه معنائی دارد؟؟؟ وره به کجا میبرد

وهدف نهائی چنین باهم بودنی بی هیچ تفاهم فکری وعملی وگفتاری چیست؟

((گردن کشان خیلی زود برده آدمهای بد کردار می گردند . ارد بزرگ))


که سرانجام زن وفرزند هم نخواهد دولت پا به میان نهاده اجازه نمی دهد

حق کسی بعنوان اینکه زیر دست دیگریست پایمال شود در جائی که به نفع آقایان است بسیار متعصبند وبسیار

اهل خانه وخانواده ومرام وسنت وایرانی بودنشان زمین وآسمان

را برداشته بار خرج کشیدت که میشدو خارجی میشوند که اینجا دیگر ایران نسیت که

من خرج تو را بدهم زن جان !برو خودت کار کن اینجا هرکی باید

خرج خودش را بدهد وزندگی نمیچرخد من تنهائی کار کنم ویکنفره جان بکنم!!!

جمعش کن جانم!! یا مردی یا نیستی اگر هستی نشان بده وبر پای آنچه وظیفه ی توست نه لطف

تو بایست وبیشتر خود را درنگاه زن وفرزند ودنیائی خوار مکن. !

که احدی نیازی به چون توئی ندارد که محتاج چون توئی شود امروزه نه فردا

پاسخ آنرا هم از زندگی وخداوندخویش خواهی گرفت هم از زن وهمسر وفرزند

وتو اگر یکی ازاین گونه انسانها هستی :

بخود بیا!



من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی وبتی وبربطی بر لب کشت

این هرسه مرا نقد وتورا نسیه بهشت

خیام


پول میخواهی لباس میخواهی خودت برو کار کن

خودت خرجت را بکش ومانده ام چطور اینجور موقعها مرد نیستید وبه تریج قبای مردانگی شما برنمیخورد چراکه صرف ندارد!!!؟؟!!

ومانده ام آنوقت ادم به سرخر واقا بالاسری درزندگی خود که فقط بکن و نکن بگوید چه احتیاجی دارد

خوب مگر عقل ادمی کم شده که کسی را بالای سرخود نگاه دارد انوقت اینوسط تو چکاره ای

پرکننده ی مبل خانه واتاق خواب وهال خانه با یک قیافه ی درهم

وحتی خشم آلود وطلبکار انگار که ارث پدری از همسر وفرزند طلب داردتا

که یاد اوری کند به همه ی اهل خانه که :من منم یادتان نرود یوقت من کی هستم

؟؟؟ یا مانده ای که من از دزد نترسم وهمسایه

به من فقط نگوید بالای چشم تو ابرو!

زنی وفرزندی که بتواند وبخواهد خرج خودرا دربیاورد وبی نیاز از شوهر باشد وپدر

ترا میخواهد چه کند اگر از عاطفه وانسانتیت نیز بوئی نبرده باشی وهرجا بنفع توست

رنگ عوض میکنی یکجا متعصب ایرانی ومسلمانی جای دیگر خارجی مقیم اروپا

که باید اگرهیچ چیز خوب انها را یاد نگرفته ای این یکی را از قانون انان حفط کرده

بیاموزی که زن باید خرج خودش را بدهد بچه باید سر 18 سالگی خانه ی مرا

ترک کند ! وبفکر زندگی خودش باشد

واگر که به یک اروپائی هم بگوئی :اقا خانم جریان اینست سری به تاسف تکان میدهد

که ما فرزند بیکار را بیرون نمیکنیم ما همسری را که دوست ندارد یا بهر دلیلی نمیتواند

کار کند خوار نمیکنیم و کسی که چنین باشد خرد وعقل درست وحساب که ندارد هیچ

بسیار عقب مانده است وچشم دلش دراجتماع کنونی نیز کور است

ودر نادانی غرفه ود ر میان اجتماع چنین آدمی محکوم وخوار

که انیان عاقل در برابر هیچکس گردن کشی نمیکند نه غریبه ای نه بیگانه ونه حتی وحتی بر بدتر از آن بر خانه وخانواده ی خود که جزئی

ازاو واز زندگی وگذشته وآینده

وخاطره و تمامی هستی او در عمر او محسوب میشوند


کنمی خود را دقبال دیگران دریابیم وتوجه کنیم چگونه با دیگران رفتار میکنیم

وبا رفتار خود چه را به دیگری ازخود نشان میدهیم چه را می آموزیم

ودر دنیای امروز درکجای مقام شخصیت وانسانیت ایستاده ایم چه در قبال خود

چه در قبال خانواده وجامعه وکشور خود وایا براستی لیاقت این را داریم

که در عصر امروز خود را درمیان آدمیان جزئی مفید بدانیم

وانسانی اثر گذار در جنبه های مثبت زندگی

کمی با خود بیاندیشیم چه هستم که هستیم چه کرده ایم

چه ثمره ای گرفته ایم

وبه کجا راهی هستیم وچه میخواهیم

هر کسی میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

آن از تمتمی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عددم وجود انسانی

و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


هر کسی نیز میتواند راه دیوانگی وگردن کشی را پیش گرفته خود را به بهانه ی

آن از تمامی مسئولیتهای انسانی خود عاری کند

انسان وارسته ودانا وعاقل با نام باابهت انسانی چنین نیست

واگرچه دنیا دنیای دیوانه ایست ما نباید خود را بر در بیراهه

به پستی دنیا پشت کنیم و شرمنده خود وخدا شویم همرنگ جماعت شدن حرفیست

وراه نامردمی رفتن راهی دگررو بسوی عدم وجود انسانی

و به پستی رسیدن بیراهه ای که گاه بازگشت از آن بطول ودرارای عمر ما قد نداده

باعث پشیمانی ما خواهد شد عرض زندگی خود را وسعت ببخش وقلبت را.


از آن اول نفس دیوانه بودم

وتا اخر نفس دیوانه هستم

ندارم شرمی از دیوانگی ها

چو بین عالمی دیوانه رستم

زمانی عاقل وفرزانه بودم

ولی درعاقلی خود را شکستم

کنون دیگر شدم رنگ جماعت

به مجنونی به هر محفل نشستم

ف.شیدا / فرزانه شیدا


کمی تنها کمی باید برهمه ی اینها بعنوان وظیفه ی خود در قبال خود
ودیگران با این سوالات اندیشه کرد ومی بایست پاسخی موجه بر خود داشت تا احساس کرد سربلند خود ودنیای خود وخداوند خویش است

((گردن فرازان به خرد روی آوردند و گردن کشان به نابخردی . ارد بزرگ))


پایان فرگرد گردن کشی

---
به قلم فرزانه شیدا

نروژ/ اسلو
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *ریشه ها*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:35 pm

- فرگرد ریشه ها


ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. (اسکات پک)

اگر زمانی دراز به اعماق نگاه کنی آنگاه اعماق هم به درون تو نظر می‌اندازند. (نیچه)


در سرنوشت وزندگینامه ی هر انسانی همانگونه که قد واندازه ی او رشد می یابد اندیشه وفکر او نیز رشد وتوسعه یافته وبتدریج تکمیل تر میگردد وآنچه در طی سول عمر او اتفاق میافتد تماما

بر اساس این خواهد بود که این راه را چگونه وبا کدامین اندیشه ای

طی کرده است وریشه های فکر او به کدامین سو بیشتر سوق یا عمق پیدا کرده است وبر چه بیشتر در زندگی خود دقیق گشته است ودل مشغولی ها وافکاری که اورا در این راه زند گی همراه وهمقدم خواهد بود همراه باتمامی آنچه از سنت ها قوانین خانواده وزندگی ودانش تجربی وعملی می آموزد هریک به نسبت خودعنوان کننده فردی ست با دانستهای عمر هرچند ساله ی خود .در عین حال در طی دوران بودن, گاه بناگاه انسانی از حالت سادگی و شاید حتی بی توجهی و بی خبری با تلنگری بدنیا عمق ها ودقیق نگریستن هاسوق داده شود معمولا اگر دقت کرده باشید انسانهائی که به سهولت وبادارائی ومیراث بدنیا می ایند کمتر میتوان در میان آنان انسانهائی عمیق وریز نگر ودقیقی پیدا کرد که به ماهیت زندگی وچگونگی آن وپیدایش وخلقت وطبیعت وماورای طبیعی وامثال اینها... خود را مشغول کندواگرچه در بین همه چیز وهمه کس استثنا نیز موجود است
اما بچه ای تاجر وسرمایه دار وکسانی که در پول غوطه ورند

وهرگز معنای کار سخت یا زندگی با مشغت را نجربه نمیگنند

کمتر شما انسان کتاب خوانی را خواهید دید که وقت خود را به نشستن

در حتی زیباترین آلاچیق حیاط پارک مانند خانه ی خود برای خواندن کتاب حافظ وشمس ومولانا

یا خواندن شعری از کتب حتی خارجی شده برای خودی نشان دادن

یا کتابهای فلسفه ومنطق صرف کند.

ونهایت آنچه که او شاید با تمام دقت آنرا بیآموزد بازاری بودن وبیشتر

چتکه انداختن وبیشتر پولدار شدن است که این مطلب نیز باز

برمیگردد باینکه پدر او چگونه چیزی را بیشتر ازاو

متوقع بوده باشد که معمولا از انجا که ثروتمندان بدنبال

وارث درست وحسابی هستند و شاید انقدر به اینکه

پروفسور واستاد فلان علم شد ن فرزندان خود کاری نداشته باشند

اما بی شک مداوم باو یاداور خواهند بود که وارث بعدی شما هستید ومی بایست

صلاحیت حفظ این دارائی را میز بدست بیاوری وزاانجا که معمولا این افراد

ور دل باباجان پولدار در کارخانه وتجارت خانه وسازمانها

دست راست یا دست چپ او یا بلالاخره یک کاره ای در سیستم کاری اوهستند

دیگر چندان لزومی به گرفتن مدرک دانشگاهی نیست که

همه آنچه را در حرفه ی پدری می بایست بیآموزد به شکل عملی وتجربی

یاد خواهد گرفت ومدیریت وریاست تنها چیزی ست

که معمولا فرزندان دارا بدنبال آن هستند وبه انها نیز داده میشود که از پرستیژ

خانوادگی خدا ی ناکرده کم نشود ومعمولا چه صلاحیت آنرا داشته باشد یا نه

بتدریج آنقدر یاد میگیرد کهدردنیای مادی خود چون پدر بیآموزدو بداند

که پول یعنی همه چیز ومنسب ومقام یعنی شخصیت وبزرگی حتی اگر چنین شخصیتی

شکل هم نگرفته باشد وجائی برای آموزش جز در کنار پدر وجود نداشته باشد

البته حمل براین نشود که خصومتی با مردمان دارا


درمیان است که اینگونه نست وتنها تجربه ها ثابت کرده است کمتر

افراد متمول بدرس وساختن شخصیت درونگرا و اهل فلسفه

تبدیل شده اند وآنان که رنج دنیا دیده اند عمق دنیا را نیزبه کرات

مشاهده کرده ویا برآن دقت داشته اند.


اگرچه دراروپا معمولا دوجور « دانش کسب شده » موجود است

دانش عملی وتجربی که به میزان سالهای تجربه

وانجام دادن آن رشته ئ وحرفه کسب میشود وحتی باز باتمامی تجربیات

این رخ میدهد که دانایان عالم نیز بنوعی سردرگم بعضی مسائل باشند که این

سردرگمی نیز خود

پایه تجربه دیگری برای آنان خواهد بود لذا باید جوانان را نیز بااین تجریه ها

آشنا کنیم واین موقعیت را بدانها بدهیم که در زندگی را خود را بگونه ای که خودعلاقمندند

پیدا نموده وما در کنار ایشان موظیفم شاهد وناظر انتخابات ایشان باشیم

ودرجائی که مطمئن هستیم که راه به سوی خرابات میبرد نهیبی زده اورا بخود بیآوریم

____________________

اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب تَرَّدُد خردمندانند

هان تا سررشته ی خرد گم نکنی

کانان که مُدبرند سَرگردانند *

خیام*

_____________________


ودانش دانشگاهی وعلمی که به نسبت میران تحصیلات در دوره های

مختلف تحصیلی بدست آمده مدرکی را نیز دارا میشود ولازم بذکر است

که کسی که بعنوان مثال در بخش مهندسی بعنوان تکنیسن ونه مهندس

مشغول بکار میشود ،با گذر ده سال کار در آن محدوده ی کاری میتواند

تجارب مهندسی را بشکل عملی وانجام آن وتجربه کاری اموخته باشد

در نتیجه امکان اینکه تصحیلاتی را درپایه ی حقوقی او براو قائل شوند بسیار است

اما در عین حال مدرک معمولا گواه قطعی وسند اصلی دانش محسوب شده

دیگر نیازی به اثبات آن از سوی شخص وجود ندارد بخصوص که

در اروپا 99 درصد کارها از طریق نامه پراکنی واینترنت انجام شده

وکمتر شخص با کسی روبرومیشودکه لازم باشد خود را باو ثابت کند

وتعداد اوراق ومدارکی که از دانش خود در طی سالها

جمع میکند نماینده ی خود اوست برای مثال وقتی جوانی دوره دبیرستان را

با گرفتن دپیلمی طی کرد میتواند چون همه جا کار کرده یا بدانشگاه برود

تفاوت دراین است که تا پیش از زمان گرفتن دیپلم انقدر در دوره های

مدرسه ودر تعطیلات تابستانی باینکار وانکار مشغول میشود که

در پایان هردوره سه ماه شش ماهه ای

برگه آنرا نیز دریافت میکند در نتیجه انسان 30 ساله در اروپا تعداد زیادی

برگه کار ی وتحصیلی واموزشی ومعرفی نامه را درطی دوره زندگی خود

جمع میکند , چراکه از ریشه قانون براین اساس واقع شده است که

هرکسی تا پایات 18 سالگی باید قادر باشد بروی پای خود بیاستد

در فرگرد ها ی پیشین نیزگفتیم

درنتیجه نمونه کارهائی برای نوجوانان در طی دوران راهنمائی ودبیرستانی

درتحصیل وبرنامه ی تحصیلی او قرار میگیرد که به نسبت علاقمندی

اوبه آن در طی دورانی از مدرسه که هفته کار نامیده میشود میپردازد.

درکنار آن یکسری کارهائی متعلق به نوجوان وجوان

وجود دارد که او میتواند در ساعات فراقت خود یا در تعطیلی تابستانی

بآن پرداخته

ومبلغی نیز پول برای خود بدست اورده مابقی تعطیلات را با ان به سفر رفته یا انچه

را دوست دارد از جیب خود فراهم کند نمونه اینکارها زمستان وتابستان

پخش روزنامه است که از سن 13 سالگی

میتواند از اداره کار اینکاررا گرفته هر روز یا هر تابستان بمدت دلخواه

روزانه روزنامه ها وتبلیغات کارخانجات وتولیدی ها را که تعدادی

«آبونمت » دارندیا همان آبونمان ماهانه که بابتش ماهانه ویا سالانه

برای خریدان مجله وروزنامه پئل پرداخت میکنند تعدادی از روزنامه های صبح

وعصر مجانی وتعدادی هم « بُروُشورها» یا همان جزوه های تبلیغاتی

یا حتی اموزشی ست

را به خانه ها وپشت در خانه ها بگذارد واز آنجا که پخش این روزنامه ومجلات ...

می بایست به طریقی انجام گیرد از هرکس درهر سنینی

استقبال میشود که اینکار را انجام داده وبایت ان حقوق دریافت کند

وامکانات لازمه ازجمله تنوعی گاری اهنی یا ساک مخصوص که چره داشته باشد

وبرزندت وضد اب باشد اضافه بارانی و هرانچه شخص پیاده برای رفتن به یک شهرک برای پخش روزنامهها نیاز دارد را برای او فراهم میکند

وشهرک مورد نظر کلید ورودی آپارتماتنها را تا داخل راهروتا

جلو در هر سویت ویا آپارتمان را نیز باو میدهد که بدون

مزاحمت برای اهالی خانه بداخل رفته روزنامه را در برف وباران

حتی باوجود پلاستیکی که بروی ان برای حفاظت گذاشته

میشود نهاده وبازگردد واینکار بیشتر ازاین جهت است که

پخش روزنامه در دوساعت مخصوص در روز انجام میشود

از 5 صبح تا ساعت 7واز 4 بعدازظهر تا معمولا 6

که درفاصله این دوساعت

هر کسی تعداد خانه هائی باو داده شده است که میتواند بموقع روزنامه مذکور

را به خواننده ی آن برساند

هدف از گفتن اینهمه تفضیل این بود که ریشه ها در همه چیز موثر است

زمانی که شما از کودکی در خانه ومدرسه به فرزندان خود ومملکت خود بیاموزید که مسئولیتی را باید طی زمانی خاص انجام دهد مسئولیتی که سوای درس ومدرسه و

وظیفه ی روزمره اوست

ودرقبال آن باو یاد بدهید که انجام هرکار شرافتمندانه ای دستمزد دارد

این فرزند از همان زمانها وسنین کم می آموزد که چگونه سر ساعت

بکارهائی که انجام آنرا بعهده گرفته بپردازد ودرکمپ های سفری مدرسه و

کلاسهای روزانه اشپزی ونجاری وبرق

پیش از 18 سالگی او هرانچه لازمه ی زندگی اولیه اوست میداند وهمیشه برای جوان هیچکاری نباشد بالاخره کارهای سبکی پیدا میشود

که اگر او به ان تن دهد که معمولا کسی نیز انرا عیب نمیداند ,

برای خود حتی سالیانه پس اندازی نیز کنار گذاشته است

وبدین ترتیب هم تولید کار شده هم کار انجام شده هم مسئولیتی را اموخته اند

هم تشویقی را داشته وچیزی یادگرفته وهم بابت زحمت آن باز پرداختی نیز داشته اند!

که باعث ذوق وتشویق او برای کاری بودن ومسولیت پذیر بودن است

واین ساده ترین کار بود که درکنار آن مکانیکی کار در پشت صندوق

سوپرمارکت وفروشگاهها و کار در ساندویچ فروشیها وبسیاری کارهای ساده دیگر ....

نیز موجود است که نوجوان وجوان وحتی سن های بالاتر

بدون هیچ خجالتی آن را انجام داده واز اینکه کار کرده درامدی داشته باشند

از ان خوشحال وسرافرازند تااینکه بیکار بوده وازحقوق بیکاری برخوردار شوند

با انشائی ای که در طی مدت بودنم با مردمان بسیاری که در محیط کار وتحصیل وسفرهایم داشته ام اینرا نیز دریافته ام که

مردمان دراروپا انسانهاوی بسیار فعال وکاردوست هستند

چرا که میدانند که عمر کفاف این را نمیدهد که درفقر به سر برده ودر انتظار روزهای بهتر

تنها چشم براه این باشند که روزی نوبت این نیز خواهد رسید که کار مناسبی

برای خود بیابند وازهرچه هست امروز استفاده کرده در کنار آن

دنبال موقعیت بهتر تقاضاهای بهتری برای کار را ارسال میکنند اما هرگز به بیکاری تن در نمیدهند وحتی گاه پس از بازنشستگی نیز

برای بیکار نبودن وکسل نشدن افتخاری به کار خود بازگشته وکار میکنند

ودر زمان کار نیز بسیار مسئول وکاری بوده وکار محوله برخود را

با دقت تمام وبا جدیت انجام میدهند ومعتقدند که یا کار نکن یا

زمانی که مسوئلیتی بعهده گرفتی آنرا به نحو احسن انجام بده

*****

بادپا باید رفت!!!

_____________________:

وقتی میکنی درست انجام بده


طعنه باد نهیبم زد ورفت

وبه گوش دل گفت: ماهمه رهگذریم

ودلم باز به آهستگی وآرامی

تا دم کوچه دلتنگی رفت

روزگاری که گذشت

خاطر رفتن و رفتن ها بود

لیک تا مرز رسیدن بر خویش

همچنان راهی بود...

همچنان کوچه وپس کوچه ی بسیاری داشت...

ورسیدن به سرا منزل عشق

در پس اینهمه رفتن ها نیز

باز ناپیدا بود... باز هم راهی بود!

ودلم راهوسی خوش میکرد

که به همپائی باد

ره صدساله به یکشب ... یکروز

باد پا ...شیدا دل ...

طی کنم با همه ی قدرت خویش!

عمر بس کوتّه و ما در گذریم

بادپا باید رفت

تا سرامنزل عشق...تا رسیدن به بهار

تا شکوفائی دل...

بادپا باید رفت!!!

بادپا باید رفت!!!شنبه 21 اردیبهشت 1387

فـــرزانه شــــیدا

_______________________


از این رو ست که هیچکسی هم تعجب نمیکند اگر خانومی

خوش تیپ با سروضعی شیک و خانومانه از در وارد شده بدون بخش خصوصی

سوپر مارکتی رفته لحظه ای بعد با لباس سفید مخصوص وکالسکه ی چرخدار

مخصوصی شستشو که پراز سطل ومایه تمیز کننده مختلف و«تی» وپارچه های مخصوص

پاک کردن گردوخاک وچند مدل جاروی کوتاه وبلنداویران بر سبد ها

با ناخنهای لاک زده ,دستکش پلاستکی بروی دست, بیرون بیاید وبخواهد

درست همانجا درهمان راهروئی فروشگاهی که ایستاده اید را« تی » بکشد

وبسیار شنیده ام که در ایران میگویند : ای بابا طرف زندگی خود را گذاشته

رفته آنور آب زمین شوری میکند

که برخلاف تصور همه آ نچه که می بایست عیب باشد این است که

راست راست بیکار راه برود ومحتاج دیگری باشدوبنالد که

امکانات نیست ,کار پیدا نمیشود و.دست نزد صغیر کبیر

دراز کرده یا نه در فقر سر کند

وبقول به سیلی صورت سرخ کند اما عار داشته باشد کار کند وکار ی که میکند

خالی از منسب ونام واسم باشد واین بیشتر از هرچیز نیز به ریشه های فکری ما باز میگردد

که ما نداشتن وبیکار بودن را بهتر میپذیریم تا کار کردن وکاری ساده ونان آور را

انجام دادن که شاید اگر نامی ندارد گناه کبیره که نیست هیچ

میبایست هرکه به شرافت زحمت میکشد سر بلند داشته بگوید بیکار نیستم

راست راست راه نمیروم همسر وفرزندم را گشنه نگاه نمیدارم

دست جلوی پدر ومادرم دراز نمیکنم .اینها همه فقر فرهنگی ماست که نمیدانیم

ریشه های بسیاری از اعمال در جوامع دیگر چیست

وعلت ومعلول آنرا نیز پی نمیگیریم که بدانیم برای چه جوان 18 ساله ی اروپائی

میتواند بروی پای خود بیاستد جوان 25 ساله ی ما هنوز نمیتواند یک تخم مرغ

برای خود نیمرو کند وهرگز به لطف مادر طفلکی

وبقول معروف آچار فرانسه ی همه کاره

بلد نیست بلوز خود را اتو کند وباید مادر وخواهر اورا ضبط وربط کنند

وهنوز نمیداند که مادر وخواهر نیز حرمتی دارند وکلفت او محسوب نمیشوند

این ریشه های فکری را او ازخود نیاموخته است

این چیزی ست که ما باو اموخته ایم وقتی پدر رسید .ودویدم چای جلوی ائ گذاشتیم

وصورت شست حوله بدستش دادیم و

اوهم گفت به مرد خانه به پسر خانه باید رسید وبا ضرب المثلهائی چون

اگر مردی پیراهن بیرونش چروک بود یعنی زن خانواده زن شلخته ای ست که

باو نمیرسد وبا ریشه ی فکر دیگری که مگر مرد وپسر کارخانه میکند

که من بیایم حوله خودم را از روی بندی که زن یا مادر

بروی آن پهن کرده بردارم بمن چای بدهید صبحانه ام را بچینید

حوله ام را بدستم بدهید خودتان هم بمن چه چقدر کار کرده اید منهم بیرون کار

کرده ام خسته ام البته خسته بودن گناه نیست بی شک شما خسته اید

چون روزی را حتی اگر بیرون خیابان

راست راست هم انسان راه برود خسته میشود چه برسد باینکه کاری

ومشغله وزحمتی نیز داشته باشید


* نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی بلکه فقط باید سعی کنی خسته آور نباشی. (هیلزهام)


در صورتی که چنین درخواستی نیز در جامعه اروپا

درست نیست چراکه زن ودختر همانقدر درخانه مسئولیت دادن

وهمانقدر زمان از کف میدهند وخسته میشوند که مرد وپسر در بیرون شده اند

واین خانه مرتب غذای اماده لباس تا شده

همه وهمه نه چراغ جاودوئی درکار بود وغلامی درآن ودختر شاه پریانی

بداد مادر ودختر خانه رسید

نه از درغیب ایه ای نازل شد که کارها را روبراه کرده وبگوید مادر

اکنون توهم کمی استراحت کن حق تو نیز این است یکنفر بر ای تو چای بیاورد

یکنفر حوله بدست توبدهد این ما هستیم که فرزند را خراب میکنیم درنهایت بدون چشیدن

کمترین سهمی از رندگی درقالب پدر .مادر.پسر .دختر

پاکباخته وزندگی باخته به اخر میرسیم ونمیدانیم چرا امدیم چرا رفتیم هدف چه بود ؟؟!!

____________________


از آمدنم نبود گردون را سود

از رفتن من جلال وجاهش نَفُزُود

وز هیچکس نیز دو گوشن نشنوُد

کاین آمدن ورفتننم از بهر چه بود!!!

* خیام

____________________

تا زمانی که به جائی نرسیده ایم چگونه بگوئیم چگونه میتوانیم بگوئیم کسی

بودم یا کسی هستم یا کسی خواهم شد که چنانچه دیر شده باشد هرگز نیز

کسی نخواهیم بود که دنیا از آمدن ورفتنش نیز سودی را برده باشد

ویاحداقل خودما برای خود سودی ازاین آمدن ورفتن کرده باشیم

___________________________


از رنج کشیدن آدمی حُّر گردد

قطره چو کِشد ,حبس ِصدف ,دُر گردد

گر مال نماند, سر بمآناد به جای

پیمانه چو شد تهی ,دگر, پُر گردد *

خیام

(حُرّ =آزاده)

______________________


بسیاری ریشه هاست در فرهنگ ما که میبایست براستی ریشه کن شود

ومن ازاین فرصت دراین کتاب استفاده میکنم تا بگویم اشکال کار ما کجاست

که فرزند ما تترجیح میدهد ور دل ما بنشیند از جیب ما بخورد یا حتی شما باو بامنت

پولی بدهید اما خدای نرده فامیل نفهمد سر چهاراه که کیوسک روزنامه

فروشیست پسر ودختر من نشسته روزنامه سیگار ودرکنارش سوسیس داغ

وساندویچ سرد ونوشاب هم میفروشد

براستی چه ایرادی دارد بچه من بداند خرج یعنی چه؟ و کارکردن آسان نیست؟

وهرکاری زحمت خودش را دارد وهرپولی که از زحمت بدست میاورد

برایش ارزشمند باشد ویاد بگیرد پول ارزش دارد

.پدر ومادر هم برایشان ساده نیست نان سفره را تهیه کنند وتونیز میتوانی

اگر درحد کمک خرج کردن درامد نداری درحد خود برای

راحتی خود برای اینکه در جیب خود

پولی داشته باشی توهم هرکار خوب وساده ای که بدست میاوری انجام دهی

لااقل اگر جمعه با

دوستانت خواستی به سینما رفته یا ساندویچی بخوری شرمنده نشوی که ته جیبت خالی ست یااگر به پدر بگوئی ممکن است غر بزند یا نه اصلا ندارد

که بدهد واوهم شرمنده تو میشود وچه کسی میبایست اینگونه

افکار را درجامعه ی ما ریشه کن کند از کجا میبایست شروع کرد_؟

که بنظرمن هم خانه هم مدرسه هم دولت چنانچه دست بدست هم داده

مستوانند اینگونه امکانات را نیز فراهم کنند؟

((وارون بر رشد و شکوه دانش آدمی ، ریشه ادب و منش آدمها ، از دوران دیرین تا کنون بسیار اندک دگرگون شده است . ادب تازیان ، مردم افرنگ و یا خاور نشینان کمترین دگرگونی را در خود داشته است . آنچه دگرگون شده دانش و خرد است . اما ریشه همان دردهای دیرین خویش را بر پشت دارد . ارد بزرگ))

بچه های ما نیز ازاینهمه وابستگی رهائی یافته زودتر قدرت ایستادن بروی

پا وساختن زندگی مجرد ویا متاهلی فردا ی خود را میآموزند

_______________________


افسوس که نامه ی جوانی طی شد

وان تازه بهار زندگانی طی شد

آن مرُغ طرب که نام او بود شباب

فریاد! ندانم که کِی آمد کَی شد * خیام

(شباب = جوانی , کی امد کی شد چه موقع امد وچه زمانی تمام شد)

((پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . ارد بزرگ))


واز سر همین تفکرات وفرهنگها واندیشه های نابجاست که ما سالها وقرنها را پشت سر گذاشته ایم هنوز که هنوزه پسرودخترمان تا ازدواج نکرده تا 40/گاهی 45 شایدهم برای همیشه درخانه مادری بدون هیچ شرمی میماند بی اینکه از هردو سوبدانند چه والدین چه فرزند که این شرم آورترین کاریست که میتوان کرد نه والدین حق دارند اورا اینگونه وابسته بار بیاورند که نتواند مجزا زندگی کند نه او حق دارد دست وپا در خانه مادری دراز کند و به بهانه کار نیست دانشگاهم تمام نشده.... دانشگاه قبول نشده ام ....
همچنان نان خور خانواده ای باشد که برای آن خانواده هم هر چیزی
زمان ومرزی دارد ودوره ای .وقت آن است که فرزند ما نیز ریشه های خود راقوی کرده یاد بگیرد زیستن ا در بیراهه راههائی که هرکدام بسوی میرود وتا امتحان نکنید تا بردانش خود افزون نکند تا بر تجربه نیافزاید خطر رفتن به بیراهه را بیشتر باید ترسیدومراقب بود

((آدمها میوه های درختانی هستند که ریشه ای از دیرینه دارند . ارد بزرگ))

پدر ومادری که جوان 18 سال ببالا دارند بحد سن او جور او را چون وظیفه ای برحق که براستی هم جز وظیفه نیست بردوش کشیده انداما همین پدر ومادر امروز جوان دیروز نیستند که استارت زندگی زناشوئی رابا چند فرزند در دوره خود زده باشند وامروز انان نیز باید استراحتی وفراغتی داشته باشند که بزرگ کردذن کودکان تا مرحله جوانی هر روز مشکل خود رادارد ومشکل فرزند نیز همراه با سن او بااو بزرگ میشود

اگر شلوار دیرز او همش اندازه دست مادر یا پدر بود الان شلوارش

اندازه تمام قد مادر یا شاید حتی پدر باشدوبه نسبت همین کشیده شدن ورشد اندام

قیمت ها نیز کشیده شده وسنگین تر شده اند

وحالانیکه دیروز مادر وپدر هرچه میخریدند کودک میپوشید امروز جوان است

ونوجوان وپراز عشق وشور خوب پوشیدن درست پوشیدن

وبر اقتضای سن درچشم بودن وکسی بودن درنتیجه شلوار او

دیگرجز اجناسی نیست که از لاله راز وبازار ته میدان امام حسین

بشود خرید( شلواری با مارک « نایک » میخواهدو مارک« دیزل»)

بلوزی از بازار صفویه میخواهد وکفشی از دل ولی عصر بالا

حتی ولی عصر پایئن هم برای او دیگر دمده شده است

مگر اینکه اقلام وجنسهایش حتما مارک فلان وبعمان باشد

حقیقتی ست باور کنیم نه این درست است که نوجوان وجوان پرتوقع بر

اساس دوره سنی ما لخت بگردد یا بد بگردد نه حق است که ور دل ما بنشیند

واجازه نداشته باشد زندگی را مسئولیت را با کارهای ساده حداقل تجربه کند


((آنانکه از رسیدن به ریشه ها هراس دارند ، در روزمرگی دست و پا می زنند . ارد بزرگ))

وریشه ای در زندگی خود برای خود ثابت کند که اگر فردا خدای نخواسته

ما طوری شدیم درمانده نماند که حال من چه کنم منکه کاری بلد نیستم

خودخواه نباشیم نه بعنوان والدین نه بعنوان فرزندخودخواه نباشیم

پرتوقع نباشیم ودرقبال آنچا از زندگی خود ودیگران میخواهیم خود نیز

قدمی برداریم وهمیشه منتظر قضا وقدر نباشیم که بالاخره

آن شتر شانسی که میگوید پشت در هرخانه ای می نشیند

پشت درخانه ما هم می آید از این خبر ها نیست شانس در دست توست

یا بدنبالش رفته وراه افتاده وسعی کن آنرا هرچه زودتر بدست بیاوری

واز امکانات هرچه هست بهترین بهره را ببری یا انقدر منتظر شتر بمان

تا دریابی شتر ی درکار نبود چون بنشینی ودرانتظار آمدنش بمانی وعمر رفت

وهیچ بجا نماند که باان دلخوش کنی

____________________


افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگرها خون شد

کس نآمد از آن جهان که پرسم وی را

کاحوال مسافرانِ دنیا چوُن شد *خیام

___________________

دوره دوره شهری واتومبیل است ورود شترها به

حتی تهران بخاطر کودک خیابانی که به شهر میدهند ممنوع است


منتظر شتر نباشید که شانس شما را بیاورد

چراکه اواگر خودش شانس داشت شتر نمیشد !!! آدم میشد!!!


پس به بیهوده خود را دلگرم نکنید ریشه شما از زمانی پخواهد گرفت که به دنیا امدیده ایم

اما زمانی به عمق رسیده وسفت کردیده ومحکم میشد که پایش را بحد کافی کود

همان شتر را بدهید تا پا گرفته وریشه ای محکم شود.


((ریشه آدم های سست بنیاد همانند درختان ریشه در مرداب ، لرزان است . ارد بزرگ))

واین میسر نیست گر با تجربه , تجربه وبازهم تجربه چرا که انسان نیز خود بالاینده ای ست که رشد اندام فکری او نیز نیاز به

کود فراوان دانش دارد:

*قطعاً خاک و کود لازم است تا گل سرخ بروید.

اما گل سرخ نه خاک است و نه کود (پونگ)

با آموزش وعلم خود با یادگیری وتجریبه با رفتن بسوی راههائی که همگان شاید

از آن یا شرم یا بیم دارند .چون تنها وقتی پیروز میشوی که جرات کنی

ریسکهائی را در زندگی انجام دهی چراکه:

* شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. (سقراط)

__________________

وما نیز باید بیآموزیم تنها راه مقابله با سختی ومشقات زندگی تلاش ماست

ودرخواست خود ما از زندگی که براستی چه چیزی را از بودن خود د ر دنیای خود طلب میکنیم

و باید بدانیم بدنبال چه چیزی روزبه شب رسانده

وبرگهای عمر خود وزندگی را ورق میزنیم

___________________________

فــلک جانم!!!

فــلک !! ای آنکه ســرتا پا ز رازی

به چـه چـیز خودت اینـگونه نـازی؟!

چــرا با این ؛؛ نقاب زنــدگانی؛؛

گـرفتی جـان ؛انــسان ؛را ببـازی؟!!

بدلها مـرگ را اهــدا نمــائی

هـزاران ســــینه را درغــم گُدازی!!!

فـــلک ! ای قــاتـل جـان های مــردم

بـرای کُشـتـنت، داری جـــوازی؟!!

تـو آنکــس را که میـخواهد بمـیرد

زمــرگــش دائـــما در احــــترازی!!!

ولـی آنــرا را که دارد شـــوق بـودن

نـدادی هــرگـزاینــسان امــتیازی!

کٍـــشد هـرکـس تــنی افــتان وخــیزان

به پیــچی، در خـمی ، شــیبی ، فرازی

ونــامــش را گــذارد ؛؛ زنـدگانــی ؛؛

چـه میـماند زآن ؟! جـز جـان ببـازی؟!!

نمــی خـواهم خــدا در ســرنوشـتم

ببــخشد بر دلــم عــمر درازی

هـمین حـدهم بــسی مارا زیاد است

نـدارم مـن به غـمهایــت نیــازی!!!

خــدا شــاید که شـوخیــش گرفته

که ایـن سـان آدمـی را داده بـازی!!!

مرا مـهمان تو کـرده!!! چـه ظلمی!!!!

تُووُ روی خـوش ُوُ مـهمان نوازی!!!!

تو برســرکــش دلء ناســازگارم

عـذابی،غـصه ای، سـوزی، گــدازی!!!

ولـی با صد تاســف با تو گـویم

که بایــد مــدتی بـا مــن بـسازی!!!

فـلک جـانم !!! تــو خوابـش ببیــنی

که بتـوانی مـرا افــسرده ســازی !!!

عـزیزم پنـبه از گـوش ات ،بـرون کن

که آهــستـه بـگویم با تــو رازی:

بـرای راحــتی از شــّر شــیدا

برو بنشــین بـــروی جـانمازی!!!

دعـا کن روزو شــب برعــرش یزدان

ز ؛ شـیدا ؛ قـلب خود آسـوده سازی

وگرنه تا که هســتم درجـهانـت

به پیـچ ؛؛جـاده ی تـند « هــرازی«

زفـکرت جان من این را بُــرون کـــن

که میرقصم به هرآهنگ و ســازی!!!!

تاســـف میـخورم بر حـــال و روزت

چـو باید مـدتی با مــن بـسازی!!! فــرزانـه شــیدا

۲/۱۱/۱۳۶۲ یکشنبه بهمن ماه

_______________________

این منو شما هستیم که با دیده وافکار ومنش واندیشه ی خود فلک را بیازی

میتوانیم گرفت در جای آنکه همواره بازیچه ی دستان دنیا ئی باشیم که بدون اختیار ما

بدون اشتباه ما براستی هیچ قدرتی ندارد جز در مرگ که آنرا چاره ای نیست اگر

سر رسد ومی بایست آنرزمان کوله بار برچید ورفت

بگذارید سربلند راهی آن دیار شویم لااقل در نزد خود ! هریک از ما میتوتانیم تغییر دهنده بزرگی درجهان باشیم کافیست از خود واز خانه ی خود شروع کرده به وسعت عمل برسیم


جهان هر کس به اندازه ی وسعت فکر اوست. (محمد حجازی)

تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا می‌کنند. (والترنیس)

پایان فرگرد ریشه ها

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

به قلم فرزانه شیدا
اسلو /نروژ

Farzaneh Sheida

F. Sh - F Sheida
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *راز*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:36 pm

- فرگرد راز


شاید پس کار خویستن بنشستن

لیکن نتوان زبان مردم بستن

گلستان سعدی


درزندگی آدمی انقدرایرارها و رازها و شگفتی های زیبا وجالب اما حل نشده وجود دارد که انسان هرگاه بر هریک از آنان دست یافته ورمز وراز آنرا می گشاید از بازگشائی هر یک دچار شوق وشعفی بی مانند می شود در کل آدمی نسبت به اینکه چیستانی را بگشاید وپی به چیزی ببرد همواره دچار یک کنجکاوی ذاتی ست بمانند اینکه این حس واین درخواست درونی نیز یکی دیگر از داده ها ونعمات خداوند به بشر باشد که بوسیله ی آن توان اینرا پیدا نماید که مشکلات زندگی خود را حل نمیاید کمااینکه اگر این حس کنجکاوی درنهادآدمی وجود نداشت هرگز کسی به کشف واختراع ومطالعه ویادگیری در هیچ رشته وزمینه وعلمی نمیپرداخت ودنیا همیشه در همان عصر هجر باقی مانده و بسیاری ازامکانات امروز که بر اثر کنجکاوی مخترعین مکتشفین وآثار نویسندگان وشاعران برجای مانده وهمچنان نیزادامه دارد

یار و یاور بشریت نمیشد وچه بسیار چیزها میتوانست درحالت رکون وثبوت برجا مانده آدمی حتی در اندیشه وذهن نیز پیشرفتی نمیکرد

ومعتقدم این حس کنجکاوی وبدنبال جواب بودن ها این جستجوی دائمی بشریت

برا یافتن دلایل وعلت ومعلول ها تماما خواست خداوندگار بوده است که

درنهاد ومغز ودرون ادمی به ودیعه نهاده شده است

تا انسا ن بکمک آن توانائی اینرا بیآبد که خودر را درعرصه ی زندگی

پیشرفت داده به رشد معنوی ومغزی ودرنهایت مادی برسد

شاید در نوشته های من تا بحال باین نکته پی برده باشید که مادیات برای من

در درجه ی اخر اهمیت در زندگی وجود دارد ودرکل به هرآنچه فانی ست

آنقدرها دل نمیبندم که از کف دادنش

باعث اندوهم گردد واین درباب مادیات برای من بعنوان اقنونی محسوب

میشود که بگفته بزرگان من انسان را ازروی کلفتی وسنگینی

اندازه کیف پولش ارج نمیدهم

بلکه به وسعت روح وسنگینی معنوی درون وعمق وهمچنین

کلفتی طناب افکار وایمان و صداقت او ست که مرا

جذب کسی کرده وتوجه مرا جلب نموده ویا دوستش میدارم ودرکل در

طول زندگی خود همواره در میان انسانها بدنبال افرادی بوده ام

که شناخت وخواندن وآشنا شدن باانها در زندگی خودم اثری مثبت از

لحاظ احساسی وفکری وذهنی داشته باشد وبااینکه تعداد بیشماری دوست

از انواع اخلاقیات تا انواع فرهنگ ها را میشناسم

که با هریک نیز بگونه وبه روش خود او رفتار میکنم

اما در انتخاب دوست صمیمی همواره ضوابطی را برای خود دارم که چنانچه

با قانون من جور نیاید دیگر تمایلی بادامه دوستی بشکل صمیمت را

نخواهم داشت وشاید در حاشیه اورا بعنوان دوستی برای خود حفظ کنم

اما پایه های دوستی خود را بااو هیچوقت عمیق تر نخواهم کرد خصوص اگر احساس کنم که دنیای او بیش از اندازه با دنیای من متفاوت است

حال اینکه در زندگی انسان نیز هم بمانند طبیعت و

رازهای افرینش و هستی بسیار رازها نهفته است که آدمی لزومی

در تکرار آن برای دیگری نمی بیند ومعمولا علت آن این است که برخلاف اسرار زمین وزمان که باز گشائی آن برای هر انسانی سرشار

ازهیجان وهمراه با شوروشوق وشعف است

در رازهای آدمی معمولا اندوه وغمی نهفته است که همین باعث گردیده است

که آن را اسرار خود یا راز خویش کرده از بازگوئی آن در بین مردم خودداری کند

ودرعین حال از دیر باز گفته اند راز تو اگر براستی راز است با دیگری مگو

چرا که از زمانی که انرا بدیگری بازگفتی دیگر نامش راز نیست

بلکه خیر برملا شده وآشکاریست که شخص شنونده راز تو هرکاری که

بخواهد میتواند با آن بکند میتواند انرا با همگان در میان بگذارد

میتواند بگوش صمیمی ترین دوست خود

برساند واو نیز بدیگری وان دومی به سومی وسومی....

وچون جاچیان قدیم اگرچه نه با شیپوری در میانه میدانی اعلام خبر و

رازگشائی شما ومن بلکه با جمله ی: بتو میگویم به کسی نگو

همین جمله در تکرار وتکرار وتکرار از شخصی به شخص دیگر

رسیده واخر خواجه حافظ شیرازی هم نمیدانم چرا در مثل میگویند

که تنها او خبر ندارد

که او خود کاشف اسرار است وخودمان به سراغ او رفته تازه

ازاو میخواهیم رازها را بگشاید

درنتیجه آنوقت راز ما را هم تمام دنیا هم حافظ شیرازی پیش از برملا شدن

هم خداوند پیش از بر لب آوردن میدانست ومیداند وشما نیز

کلاهتان پس معرکه است که به کسی هرچند وهرچقدر در نگاه شکا بااعتبار اعتماد کردید

وبااینکه میگویند هیچ رازی در پس پرده نمیماند وهیچگاه آفتاب در پشت ابر

باقی نمانده سرانجام همه چیز روشن میشود

اما بشیارند رازهائی که ادمی میداند وتا پای مرگ چه راز خود باشد

چه راز دیگری بر لب نیآورده و آنرا آشکار نمیکند چراکه در کنار همه

این ضرب المثلها وتمثیل ها این را نیز اموخته ایم که میگوید

دروغ مصلحت آمیز بّه از راست فتنه انگیز

واین هزاران معنائی دارد که بد نیست بان نیز بپردازیم

گاه یک راز دردیست در درون فردی انقدر عمیق که باز گشودن آن

وبرلب آوردن آن حتی برای دیگری بحدی رنج اور وتاثر انگیز است

که شاید سالها طول بکشد تا کسی به کسی اعتماد کرده برای تسکین

درون خود آنرا با دیگری بگوید

درنتیجه هرآنچه پیش اید این راز باید در صندوقچه ی دل طرف شنونده

برای ابد مانده وبااو نیز خاک شود شاید که برملا کردن آن هم باعث این گردد

که شخص راز دارنده ,از سر اندوه وغم دق کرده واز شدت ناراحتی برملا شدن راز خود

دچار بیماری یا حتی از شدت یا شاید آبروئی که از او رفته است

دق کرده وبا مرگ او برملا کننده راز,عمری عذاب وجدانی برای خویش باقی بگذارد

بااینکه بر ملا کردن آن انقدر به زندگی او صدمه وارد سازد که برای همیشه

وابد ارامش هستی وبدن خود را از کف داده

وبرای همیشه زندگی او ازهم بپاشد ویا حتی دشمنانی نیز پیدا کند

ازاینرو ست که در هر شرایطی اگر رازی را میدانید که

میدانید آشوب برانگیز یا بسیار غم انگیز ودرداور برای شخص بازگو کننده است

در هر شرایط تلخی

هم که قرار گفتید وهرنوع فشاری که برشما میاید همه را تحمل نموده از گویائی

دوباره ی آن بپرهیزید

چرا که ویران کردن زندگی وروح کسی انقدر گناه بزرگیست

که اگر وجدان خود شما بر شما غلبه نکند دنیا وکائنات از آن

نخواهد گذشت ومن معتقدم هرگز ازار انسانی به هر دلیل چه راز او باشد

چه ازاری معنوی ومادی از دیدگاه خداوند هرگز بخشیدنی نیست که

خداوند نیز با تمامی رحمت بااینکه در توبه را نیز بر دیگران

همیشه گشوده میدارد

اما چیزهائی هست که حتی خداوند با توبه شما نیز از شما رنجیده باقی

بماند کمااینکه درتمامی دین ها وهمچنین در قرآن نیز

دگر شده وایه های بسیاریست که میگوید :

_* گناهکار ترین انسان , انسانیست که راز دیگری را برملا میسازد

_* آنکس که با اشکار کردن رازی, زندگانی کسی را به اشوب میکشد

در دیدگاه پروردگار مخوف ترین وگناهکار ترین کافر است

_________________________________

درد خودرا, راز خودرا با آب بگو با چاه بگو با دریا بگئ با کوه بگو به سنگ بگو اما

به «انسان» مگو

_________________________:


« آب رونده (رود جاری)»


بمن گفتا کـسی , در بـیقراری

اگر دردی درون سینه داری

مگو راز دل خود را به هرکس

بگو تنها تو بر آن «آب جاری»

!

بخـنده گفـتمش : یارا ,کـجائی؟!

به بیـداری , چنین صـحبت نمائی؟!

تو پنداری که درمـانم, به «آب »است؟!

دلی زین« ره », نبرده ره بـجائی


بمـــن گفتا: بلی !« آب رونده»

مکن بر پند ِمـن ,اینگونه خنده

که پندم را اگر اجرا نمائی

سبک گردد دلت همچون پرنده


تو اکنون راز حرفم را ندانی

چو توناپخته وخام و جوانی

ولی چون عمر تو گیرد فزونی

به حرفم میرسی روزس زمانی


چنین گفت وشد از این دیده پنهان

خزانی رفت وشد سوز زمستان

زمانی رفت ونوروزی دگر شد

ولی من همچنان سردر گریبان


چنان شد این دل سرگشته بی تاب

که افتادم من از ارامش وخواب

چودر نزدم ندیدم همزبانی

نگاهم ناگهان افتاد بر آب


نشستم بر لب رودِ رونده

بدرد سینه ای زار وکشنده

بدوگفتم از اندوه دلِ خویش

که چون ماری دوسر بودوگزنده


بدو گفتم که بغض جانفزائی

گشوده در دل ِ افسرده , جائی

زغم « آهی» نیآید بر لب من

ویا تک ناله ای , ازعم , صدائی!

همی گفتم براو از سینه ی ریش


حکایتهای رنج وغصه ی خویش

بدوگفتم هر ان در سینه « میسوخت»

که تا بینم , {ه اید عاقبت پیش!؟


به زاری دیده ام بارید چون ابر

تو گوئی بوده بر خاموشیم , جبر!

دگر میلی به خاموشی ندیدم

که بر جان آمدم از اینهمه صبر!


لبم را بهر گفتن ها گشودم

زبانم را دگر مالک نبودم

لبم بردل دلم از فرط اندوه

سخنها گفت ومن زاری نمودم


نمیدیدم چو یک بیگانه آنجا

نیآمد بر لبم از گفته پروا

سخنها گفتم از دل با دلِ آب

چو دانستم نگردد سینه رسوا


نمیدانم چه سان روزم گذر کرد

مرا تاریک وظلمت خبر کرد

دل دنیا نشد غافل ز کارش

لباس روشنی از تن بدر کرد


اگرچه روز خود کزدم فراموش

ولی این سینه شد آرام وخاموش

ز ان سنگینی بار غم ودرد

نمیدیدم نشان بر سینه ودوش


نگه کردم به روز خود ز آغاز

« عیان شد بر دلم « معنای آن راز»

که این آب روان این رود جاری

نه تنها می کند هر عقده ای باز


زاو بهتر نباشد راز داری

نگوید حرف تو در هر دیاری

نسازد نام تو رسوا بدنیا

نگردد بر دلت مانند خاری


که این آب روان «انسان» نباشد

که از بهر دلت دشمن تراشد

به رخ هردم نیآرد , گفته هایت

که قلبت را به زخمی نو خراشد

!

ز سوی او همیشه در امانی

که او بهتر بوّد از «یار جانی»

ز یاران در دم قهر وجدائی

تو نتوانی دمی ایمن بمانی!

!!!

ولی اب روان قلبت گشاید

میان صحبتت هرگز نیآید

گذارد سینه را خالی نمائی

ترا اسوده از غم می نماید!



*(چو آبی راز دار سینه ات گـشت)*

*(چو گفتی حرف دل بشنید وبگذشت!!!)*

*(نگویدحـف قلبت را دگربار)

*(چو راهی شد به هر کوی و به هردشت!!!)


نباشدهمچو «انسان » پست و بدخو!!!

نـمی سازد ترا, شرمـنده در, رو!

چو«انسان » ,«شادی » از « رنجت » ندارد

* نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *

* نباشد پشت سر ,نامرد و بد گوووو !!!!!! *


فرزانه شیدا


شنبه دیماه 1362

___________________________


_* حضرت علی (ع) میفرمایند:


آنچه را برو خود نمی پسندی بر دیگران مپسند



همیشه درتمام زندگی درهرقدمی که بر میداریم

می بایست این جمله را در خاطرخویش زنده بداریم و

زیر لب انرا بر خود بخواینم وبخوانیم

تا هرگز فراموش نکنیم که در هرزمانی , هر روزی در هر لحظه ای

با هر اتفاقی در هر پیشامدی خوب وبد با هر انسانی

همواره هرچه میگوئیم هرچه می کنیم هرچه انجام میدهیم

آنگونه باشد که وقتی باخود فکر میکنیم:

اگر همین که شد همینکه شنیدم همین که گفتم همنیکه دیدم

باخود من میشد بخودمن گفته میشد بر سرمن می آمد

چگونه احساسی داشتم

اگر فقط درتمامی زندگی خود همه چیز را هم فراموش کنیم

اما باین یک جمله اعتقاد داشته باشیم

هرگز باعث آزار ودرد انسانی در زندگی خود نخواهیم بود هرگز انسان بدی

نخواهیم بود هرگز خاطرهی بدی بر قلبی نخواهیم شد هرگز به بدی یاد نخواهیم شد

که همین کافیست تا بعنوان یک انسان در قبال خلقت در عرج وارزش نهادن بر انسانیت

انسانی خوب باشیم وعزیز در نزد خداوند

در نتیجه هرآنچه در زندگی ما اتفاق بیافتد اگر باهمین باور همین اعتقاد

به همه چیز بنگریم

هرگز حتی معنای شکست را نیز نه بدانگونه که دیگران احساس خواهند کرد

حس خواهیم پنمود در قلب من

این جمله یعنی زیباترین عمیق ترین پرمعنا ترین باارزش ترین بهترین

گویا ترین و انسانی ترین کلام وجمله ایست که میبایست آنرا طلا گرفته

بر سرخانه ی دل ووخانه روح وخانه زمینی خویش بیآویزیم وشعی کنیم

فقط همین باشم کسی که

اگر چیزی را برخود نمیپسندد رضا نیست بر دیگری نیز آنرا دیده یا اعمال دارد

سعادت چیزیست که وقتی احساس میکنی که قلبت را اسوده کنی از :

1/ خشم های زمینی

2/ اکینه های انسانی

3/ حسادتهای بی معنای خام ازسر نادانی

4/خشم گرفتن بر دشمنی های مردمان بی ارزش

5/ انتقام گرفتن از ادمیانی که اگر ادمیت میدانستند آن نمیکردند که تو به فکر

انتقام را درخود پرورش دهی

6/سیاه کردن قلب خود بدست انسانهائی که حضور وجودشان در دنیا

گوئی در نقاب شیطانی برای آمازیش تو بر زمین آمده اند

تا قلب پاک ترا سیاه کرد وخوبی را ازدل تو با خشم .کینه

.انتقام.اندوه.شکست .آزار الوده کرده وترانیز چون خود به پرتگاهی ببرند که

جز سقوط نیست وهدف ناخشنود کردن تو از زندگیست چراکه خود از خویش ناخشنود از شادی دیگران در ازارند.

7/ رهائی از دنیای فانی ومادی

8/ بزرگ منشی درمقابل اسنانهای کوچکی که خویش را بزرگ میندارند

9/ انسانیتی که در قبال انسان حیوان نمائی روا میداری که روزی سرانجام

شرمنده اعمال خویش خواهد شد نه شاید نزد تو اما در نزد خود وخداوندودنیا

10/رهائی...رهائی ...رهائی از جسم فانی بدانگونه که جسم تنها کالبد زمینی

تو باشد وروح توزندگی کننده دنیای تو

آنگاه دنیا از آن تنها توست ومتعلق بتووبه ایمان وخداوند تو

گفتم هرانچه را فکر میکردم باید گفت وگویائیش را وظیفه ای بر خویش میدانستم

اینکه تو چگونه را دریابی چگونه آنرا بپذیری چگونه آنرا قبول کنی

باتو.!


((هر چه بلند پروازتر باشیم به رازهای کمتری بر می خوریم . ارد بزرگ))

((با آدمهایی که همیشه از شما می خواهند حرفاهایشان را به این و آن نگویید کمتر گفتگو کنید . ارد بزرگ))

((هر حرفی راز نیست ، اگر سخنی را راز می دانید آن را به کسی نگویید و اگر گفتید دیگر نگویید این را به کسی نگو ! چرا که خود شما توان نگهداری آن را نداشته اید چه برسد به شنونده سخن شما . ارد بزرگ))

((همسران ، اگر رازهای زندگی خویش را بیرون نبرند خیلی کمتر به غم جدایی گرفتار آیند . ارد بزرگ))


پایان فرگرد راز

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤


به قلم فرزانه شیدا

20.11.2009 اسلو /نروژ

جمعه 29 آبان ماه سال 1388

Farzaneh Sheida ـ F. Sh - fsheida


ای دل تو به اسرار ومعما نرسی

در نکته ی زیرکان دنیا نرسی

اینجا به مّی لعل« بهشتی» می ساز

کآنجا که « بهشت» است رسی یا نرسی

خیام
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

کتاب (( بعد سوم آرمان نامه ارد بزرگ)) بقلم فرزانه شیدا - جلد دوم Empty بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فر گرد *رایزن*

پست من طرف Pegah الأحد نوفمبر 22, 2009 5:36 pm

- فرگرد رایزن


- مانند علما بنویس و مانند توده مردم حرف بزن. (ضرب‌المثل هندی)

قبل از هرچیز باید این را روشن نمود که کلمه ی « رایزن» جدیدا به شکل رواج یافته ای در روزمره زندگی بکار برده می شود وبعنوان کنسول از این کلمه استفاده گردیده است به دنبال کلمه رایزن در لغتنامه های مختلف دریافتم این کلمه ریشه از زبان اصیل ایرانی داشته ودر چند جائی نوشته شده است که هنوز معنای مشخصی بر آن گذاشته نشده است وتنها معادلی چون «کنسلر» یا «کنسول » یا معنای نزدیکتر کلمه ی «مشاور » میباشد وبااینکه در ایران بسیار این کلمه رواج یافته ومدام با رایزن فرهنگی , رایزن جمهوری اسلامی , شرکت رایزن وانواع این سازمانها ونهاد ها رو برو می شویم اما این کلمه در کمتر جا معنای آن ذکر گشته است .

در فرهنگ عمید در معنای رایزن چنین آمده : کسي که در امري با وي مشورت کنند و او راي و عقيده خود بگويد ، طرف مشورت ، مستشار.( فرهنگ فارسي عميد ص 642 ) وذکر شده که از زبان اصیل ایرانی ست من خودم بشدت از وارد شدن زبانی دیگر در زبان فارسی مخالفم چرا که هر زبانی حرمت فرهنگی خود را دارد ومتاسفانه اینروزها زبان پارسی بسیار با زبان عربی وانگلیسی آمیخته شده است مردم دوکلام که حرف میزنند ده تا انگلیسی پرانده دوسه تائی ترکی گفته صدتا ئی عربی پرانده واین میان آن کسی که وهیچکدام ازاین زبانها را یا نمیداند یا اصلا دوست ندارد بداند درمانده باقی میماند که جانم فارسی شکر است

لطفا به زبان فارسی صحبت بفرمائید ما بفهمیم شما چه می گوئید وزمانی که اعتراض می کنی از راه رسیده وبا حالتی حق بجانب شما را کوچک کرده وبا احساس روشنفکری تمام می گویند : حرمت هر زبانی باید درجای خود باشد.

ونمی دانم حرمت زبان خودمان اینوسط کجاست وچرا اول ازهمه حرمت زبان مادری خود را نگه نمیدارید .مثل همیشه همه کس خارج از محدوده ی ایران وایرانی محترم است احترامش واجب الا خود ایران وایرانی که این باعث بسی تاسف است از سوی یک ایرانی که خودرا شاعر نیز می داند ومن گناهکارم ؟! اگر بگویم فارسی شکر است ؟!

اما شما روشنفکری که به زبان بیگانه احترام میگذاری وبه زبان مادری نه؟؟!!

این مسئله اتفاقا جدیدا از سوی شاعری مقیم خارج برای من پیش امده ومن برای ایشان توضیح دادم که خود مترجمم وخصومتی با زبان بیگانه ندارم .

من درجمع دوستان نخواستم این مسئله را بدین شکل عنوان کنم اما بر دلم مانده بود که ما چگونه شاعر ونویسنده ای هستیم که چه در داخل چه در خارج بیشاز نگاهداشتن حرمت خود به حرمت بیگانه اهمیت می دهیم البته ایشان شعری به زبان عربی سروده بود واین شعر را به خواست من به فارسی نیز ترجمه کرد که دستشان هم درد نکند وتشکر نیز کردم وبااینکه حافظ وشمس وبسیاری از شاعران کهن ما هزاران قصیده وغزل به زبان عربی سروده اند که من یک کلمه از آنرا هم نمیفهمم وبا عشقی که به شهریار دارم وزبان ترکی اورا هم نفهمیده سایتی پیدا کردم تا بتوانم از لطف اشعار او ترجمه شده در زبان فارسی استفاده کنم اما قلبا معتقدم شاعر ونویسنده ایرانی بیش از هرکسی مسئول حفظ زبان ایرانی ست (اما در دل من , زبان فارسی برایم بسیار عزیز ومحترم است وعلاقه وتعصب شدیدی برروی زبان مادریم دارمازاینروست که باگذر بیش از 20 سال زندگی درخارج شاید بهتر ازمردم داخل زبانم را حفظ کرده وهمچنان به خواندن کتب ایرانی هم با تهیه از کتابخانه ها وتهیه از ایران ودرخواست از خانواده برای ارسال کتابهای مورد نظر وخرید آن درهربار سفر به ایران مجموعه کتابهائی را که یکبار در سن جوانی داشته وبا سفرم از دست دادم مجدد تهیه کرده وهمه را در کتابخانه خود دارم صرفنظر از یکی دوکتاب که هرچه بدنبال آن میگرد م از انجا که یادم نمی اید نویسنده ان مجموعه که بوده یا کتاب بسیار قدیمی بوده وجدد همان شکل کتاب باهمان محتوا دیگر یافت نمیشود وتنوانسته ام مجدد انرا پیدا کنم که از دست دادن اینگونه کتابهایم همیشه برایم غصه ای بوده واز انرو که معتقدم غصه انچه از دست رفته را دیگر نباید خورد , جایگرین ان هربار به ایران می روم کتابفروشی ها را زیررو میکنم شاید نمونه آنرا پیدا کنم هرچند که هرگز کتاب قدیمی جلد چرمی نوشته آن سالها را نمیتوان امید داشت که بعد از گذر 30 سال باز پیدا کنم که آن کتاب امروز , ارزش بسیاری را داشت اگر هنوز دراختیار من بود بهر شکل من هیچ دلیلی , براین نمی بینم که زبان مادری خود را فدای زبانی دیگر حتی عربی کنم که دین ما بر اساس آن نوشته شده است

چراکه پیش از اینکه مسلمان باشم ایرانیم واز نژاد پرافتخار پارسی واین خود برایم افتخاریست که بگویم زبان مادریم ایرانی ست وفارسی


¤¤¤

تا ندانی که سخن , عین صواب است مگو

وآنچه دانی که نه نیکوش جواب است مگوی

* گلستان سعدی*


بدبختانه بسیاری از مردم در اروپا تصور میکنند که مانیز بخاطر مسلمان بودن از نژاد عرب هستیم و نژاد آریائی دراین میان محو و گم شده است البته حتی از ارد بزرگ هم که خود همواره پشت ایران وایرانی بوده است دلخور بودم که چرا از کلمه ای استفاده نکرد که عمومیت بیشتری داشته باشد وبرای عام نیز معنای آن جا افتاده باشد و با دریافتن اینکه کلمه اصیل ایرانیست این دلخوری نیز برطرف شد چون بسیار در جملات ایشان دیده ام که از کلمات شاهنامه نیز سود برده یا از فرهنگ اصیل ایرانی استفاده فرمودند .
درجواب بر هرکه متوقع است که بدون تعصب راضی باشم که مخلوطی از چندین زبان را بعنوان زبان مادری بپذیرم باید اعلام کنم متاسفم .

من هرگز چنین چیزی را به شخصه قبول نخوام کرد ودر دل من زبان مادری هم چون وطن ومیهن چون مادر محترم وعزیز وحفظ ان را واجب برخود وتمام ایرانیان کشورم میدانم وازاینکه در دوکلمه سخن هزارتا کلمه عربی وانگلیسی پرانده شود همیشه شاکی ودلخور میشوم که پیش تر فکر میکردم اینکار بیشتر ازسوی کسانی صورت میگیرد که درخارج زندگی می کنند اما با سفرهای اخیرم به ایران و همچنین دیدن سریالها ی ایرانی ازماهواره جمهوری اسلامی ایران=جام جم 1/2/3 دریافتم که این موضوع متاسفانه عمومیتی در جامعه ما پیدا کرده است وازاین بابت بسیار متاسفم درنتیجه باید باز بگویم : فارسی شکر است


« فارسی شکر است»

____________________________

« فارسی شکر است»:

جان من ! , تو, ...سخن بگو آنسان ...

که بگوید ز کشورت *(ایران *)

بس کن این واژه های بی معنا

تا نگشته زبان تو ویران


با چنین واژه های پوشالی

جمله های تهی وبس خالی

پارسی زبان چه دارد باز

تا کند با زبان خود, حالی!!


جان من از «عرب »بپرس این را ...

باهمان « خارجی » بگو جانا ..

در کدامین کلام خود دارید

جمله ای از زبان ساده ی ما


نروژی هم بجای «فرزانه»

خوانده مارا «فُسان!» چو افسانه!

نام فامیلم:«عبدحق » بوده...

خوانده : «*آ . هَ ک »* مصالح خانه!!


ما نگفتیم دلخور ورنجور

که چرا خوانده ای مرا اینجور؟؟!!

جای آن دیده ام که ایرانی

خوانده ما را «*فِرند» وُچشمم کور!


چونکه ما کِی شکایتی کردیم؟

از غمش کِی حکایتی کردیم؟

من کنون با تو ساده میگویم

به« زبان » ما « خیانتی »کردیم!!


هر گز از این زبان مشو نومید

بگذر از «غرب. واژ ه های» جدید

« فارسی» در زبانِ خود زیباست

جستجو کن ! مکن شک و تردید

!

هرکه بر این « زبانِ دل» دل بست

خود بگوید که « فارسی» , شکر است

هرکه در قلب خود « وطن» دارد

کی به آئین خارجی پیوست؟!

تبصره ها:

(* « فرند» به زبان انگلیسی معادل« دوست» در زبان فارسی )

(* آهک= از مصالح ساختمانی خانه)

فرزانه عبدحق / تخلص: فرزانه شیدا


19.11.2009 اسلو /نروژ

جمعه 29 آبان ماه سال 1388

____________________________________

باید در جای من میبودید ومیدید چگونه در طی بیش از 20سال بودن در خارج

نیش ها وکنایه های ایرانی بودن را خورده سربرافراشته داشته

وهربار با تمام دل از ایران وایرانی دفاع کرده وبیش از شما که در وطن مبارزه ای

برای نام ایران داشته اید در روزانه های خود به هزار متلکی که بر ایرانی ومسلمان

رو داشته اند جوابگو بوده ام حق بدهید ما که همه میگویند آنور دنیا

در شادی ورفاه وآسایش وازادی محض زندگی میکنیم بیش از شما

اسیر نادانی های جمعی بوده ایم که حتی نمیدانند ایران کجای نقشه دنیا کجای کره خاکیست

اما بخود اجازه میدهند هر عنوانی را که دیگر کشورها بر اساس

سیاستهای دروغین وخلاف خویش برما لقب داده اند به ما بازبگویند نامهائی چون

جهان سومی وحشی

تروریست

انسانهائی جا مانده در دوره ی بربریت و....

....

برای مثال معلم کلاس زبانی که با دیدن کارت تبریکی از خیابان ایران در زمستانی

برفی بناگاه ازمن پرسید مگر شما در تهران اتومبیل هم دارید؟

چون من فکر میکردم شتر استفاده روزانه دارد

ومن نیز تعجب زده گفتم :

شما نام معلم هم بر خود گذاشته که نمیدانید کشورعربستان است که دارای شترهای

بسیار است نه ایران ,البته ما در صحراهای خود مردمانی ایلی داریم که بخاطر

آب وهوای صحرائی

مجبورند از شتر در رفت وامد خود استفاده کنند چراکه حیوان دیگری تاب گرمای صحرا

را نمی اورد وبقیه مردم ایران وبخصوص تهران اصلا شتر سواری هم بلد نیستند

شما که معلم هستید چگونه بدون داشتن اطلاعات صحیح

به شاگرد خود توهین میکنید؟ وبدون درستی حرف خود یا حتی بعنوان حرمت نام معلم

پیش از پرسیدن روی همین نقشه که روی دیوار کلاس است نگاه نکرده اید

که ببینید ایران کجاست عربستان کجاست یا کتابی ورق نزده از کشوری که هیچ نمیدانید سخن میگوئید!!!

میدانم که درک این حال یا شاید این تعصب بروی زبان ومیهن شاید برای شما که در داخل

ایران هستید چندان راحت نباشد اما همانگونه که سعدی میفرماید:

__________________________


تندرستان را نبآشد درد ریش

جز به همدردی نگویم درد خویش

گفتن از زنبور بی حاصل بوّد

با یکی درعمر خود ناخورده نیش!

تا تو را حالی نبآشد همچو ما

حال ما باشد ترا افسانه پیش

سوز من با دیگری نسبت مکن

اونمک بر دست ومن بر عضو خویش

* گلستان سعدی*

________________________


پسری را پدر وصیت کرد

کای جوانبخت , یادگیر این پند

هرکه با اهل خود وفا نکند

نشود دوست روی ودولتمند

*گلستان سعدی


در فرگرد های پیشین نیز گفتیم که اعتماد صدردصد بدیگران واعتمادکامل

به دیگران اشتباهیست که انسان عاقل مرتکب نمیشود وآنچه باعث خطا

واشتباه خواهد شد این است که ما بسیاری از موارد ساده را در اعمال خود نادیده میگیریم

بی اینکه توجه داشته باشیم از جز , جز هرچیزی (کل) مطلب وقضیه وکار و...

درست میشود همانگونه که از ذرات اتم وجود تمام آفرینش صورت گرفته است

به نتیجه رسیدن امور مهم ، اغلب به انجام یافتن یا نیافتن امری کوچک مربوط میشود

چراکه علت هر شکستی عمل کردن , بدون فکر واندیشه وحساب رسی وپیش بینی درست است

علت هر شکستی،عمل کردن بدون فکر است. (الکس‌مکنزی)

در نتیجه ما زمانی بدرستی دنیای خود را درک میکنیم که فهم ودانش خود را افزایش داده

وبدانیم در انتخاب خود ودر تصمصم وعمل خود چه را انجام میدهیم چه کسی را انتخاب میکنیم وچگونه درادامه ی کار خود عمل باید بکنیم که با مشکلات عدیده در زندگی خود مواجه نشویم

*هنر کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله)

رایزنی که ما باو اعتماد میکنیم می بایست تمامی شرایطی را دارا باشد که نمونه آنرا

در انتخابات برای خود هدف قرار میدهیم حال انتخابات کشوری باشد انتخاب برای

ازدواج باشد یا دوست یا رایزن

ورایزن معتمد کسی ست که قادر باشد مشکلی از مشکلات را کم کند

((رایزن کسی است که می تواند از درون پیچیده ترین مشکلات ، ساده ترین و بهترین راهها را بیابد . ارد بزرگ))

نه اینکه مداوم مجبور باشیم عملکرد او را دنبال کرده تا خاطر جمع شویم که بر تعهدات خود پایبند است تنها به سود ونفع خود فکر نکرده سود وزیان ما نیز برای او مانند اموری شخصی مهم است .


((رایزنی نباید سودی روشنی در راهی که نشان می دهد داشته باشد . ارد بزرگ))

((رایزنی که کار ، اجرایی می کند ، قابل اعتماد نیست . ارد بزرگ))


ندهد هوشمند روشن رای

به فرو مایه کارهای خطیر

*بوریا باف* اگرچه بافنده ست

نبرندش به کارگاه حریر

* گلستان سعدی*

* بوریاباف=حصیر باف

____________________________________


وهمواره در انتخاب هرکسی که برای زندگی خود در نظر گرفته ای چه رایزن چه هرکسی که میتواند نقشی عمده ومهم را در زندگی تو بازی کند دقت کرده واز بزرگانی استفاده کن که دانش آنان راهنمای راه او بوده وترا به شکست در زندگی ودلشکستگی روحی وقلبی دچار نمی کنند

(( رایزنی که دوستان فراوان دارد تکیه گاه مناسبی نیست او گرفتار است و اندیشه اش آزاد نیست . ارد بزرگ ))

((سخت ترین کارها ، یافتن رایزن است چرا که رایزنهای بزرگ دور از دیدگان مردم ، در اندیشه های دور در حال پروازند . ارد بزرگ))


چراکه این خود آدمیست که در انتخاب وتصمیمات خود راه به سوی درستی برده یا بر حسب خطا ویا اندیشه ای نامعقول ویا بدست اوردن اطلاعاتی غلط از سوی دیگران به بیراهه راه زندگی دافتاده ودر مشکل وگرفتاری غوطه خورده وگاه نیز زندگی خویش را بر سر اشتباه کوچکی از دست میدهد

_____________________________________


آدمی ساخته‌ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز

می‌اندیشیده است. (مترلینگ)

_____________________________________


واگرچه زندگی وتجربیانت زندگی بر پایه شکست ها وتجربیات آدمیست که شکل میگیرد

اما همواره بخاطر داشته باش که اگر روزی همبدلایلی اشتباه کردی باز اخرین روز دنیا نیست

وهمواره برای جبران خطا فرصت هست به شرط آنکه زود برخاسته

وبه سرعت جلوی زیان زندگی خود را بگیرید

- تپه‌ای وجود ندارد که دارای سراشیبی نباشد! (ضرب‌المثل ولزی)

واینکه دانستههای بیشمار داشته باشیم اما در موقع عمل اشتباه کنیم

معمولا چیزیست که جبران آن گاه مدت درازی را خواهد گرفت وهرچند تجربه ایست بر تجربه ای

بایسن همواره آگاهانه در هر راهی قدم گذاشت تا کمتر دچار اشتباه شویم

وبا صبر وحوصله کارهای خویش را سرانجام بخشیده در انتخاب وتصمیم درست وآگاهانه عمل کنیم

_________________________________


- دانستن کافی نیست،باید به دانسته ی خود عمل کنید. (ناپلئون هیل)

_________________________________


ای که مشتاق منزلی مشتاب

پند من کار بند وصبر آموز

اسب تازی در تگ رود به شتاب

واشتر آهسته میرود شب و روز

* گلستان سعدی*


¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
پایان فرگرد رایزن


به قلم فرزانه شیدا

۲۰ نوامبر۲۰۰۹ اسلو /نروژ
جمعه 20 آبان ماه سال 1388
Farzaneh Sheida F. Sh - f sheida




به ظاهر کوچک بستگی دارد. (چاردینی)


پایان جلد دوم کتاب بعد سوم ارمان نامه ارد بزرگ
شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان
Pegah
Pegah
Admin

تعداد پستها : 308
Join date : 2009-11-22
Age : 36

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد